May 6, 20141 min
با بغض شعری مرطوب
در حلق چشمانت
شرق آسمان بیجهت را
در دوردست اندازهی ارتفاع
بدرقه میکنی مرا
باید دیشب پریده باشم
بی خدانگهدارگفتن وُ بی وزن
لنگر کَشتی تن را
که اندام نداشت
برکشیده باشم
و باز هم
پریده باشم
…
با بغض شعری مرطوب
در حلق چشمانت
شرق آسمان بیجهت را
در دوردست اندازهی ارتفاع
بدرقه میکنی مرا
باید دیشب پریده باشم
بی خدانگهدارگفتن وُ بی وزن
لنگر کَشتی تن را
که اندام نداشت
برکشیده باشم
و باز هم
پریده باشم
…
نردبام کرم خطوط
در متن جسمش
خیرهی خواب
هوای دو گیجگاه تلخش را
زیر صندلی
تف میکرد