top of page

بخشی از کتاب “بعد از زلزله” نوشته هاروکی موراکامی

داستان قورباغه‌ی عظیم توکیو را نجات می‌دهد

کاتاگیری متوجه شد که قورباغه‌ی عظیمی در آپارتمانش منتظرش است. او هیکلی قوی داشت و قدش تقریباً یک متر و هشتاد سانت بود. کاتاگیری که مرد کوتاه قد و لاغری بود و تقریباً بیش از یک متر و پنجاه و هفت سانت قد نداشت در مقابل او کم آورد.

فراگ با صدای قوی گفت، «به من بگو قورباغه.»

کاتاگیری در مقابل در ایستاده بود و نمی‌توانست صحبت کند.

«نترس. کاریت ندارم، لطفاً بیا تو و در رو ببند.»

کاتاگیری در حالی که کیفش در دست راستش بود و بسته‌ی سبزی تازه و قوطی ماهی آزاد در دست چپش تاب می‌خورد جرأت حرکت نداشت.

«آقای کاتاگیری لطفاً عجله کن و در رو ببند و کفش‌هاتو هم دربیار.»

کاتاگیری از شنیدن صدای اسم خودش از جا پرید. در را بست و بسته‌ی محتوی سبزی را روی برآمدگی زمین چوبی گذاشت. کیف را زیر بغلش گرفت و بند کفش‌هایش را باز کرد. فراگ به او علامت داد که روی صندلی آشپزخانه بنشیند که همین کار را کرد.

«باید ازت عذرخواهی کنم آقای کاتاگیری که در غیاب شما سرزده وارد آپارتمانت شدم. می‌دونستم که وقتی منو اینجا ببینی تعجب می‌کنی. اما راه دیگه‌ای نداشتم. با یک فنجان چای چطوری؟ فکر کردم چون زود میایی برای همین آب رو جوشوندم.»

کاتاگیری که هنوز کیف زیر بغلش بود به خود گفت، «یکی داره با من شوخی می‌کنه. یکی خودشو در لباس قورباغه‌ی عظیم کرده که با من شوخی کنه.» فراگ در حالی که آب داغ در قوری می‌ریخت، کاتاگیری به او نگاه می‌کرد و می‌دانست که چنین اندام و حرکاتی متعلق به یک قورباغه‌ی واقعی است. فراگ یک فنجان چای سبز در مقابل او گذاشت و یک چای هم برای خود ریخت.

فراگ یک جرعه نوشید و گفت، «آروم شدی؟»

اما کاتاگیری هنوز نمی‌توانست صحبت کند.

«می‌دونم که باید ازت وقت می‌گرفتم که ببینمت، آقای کاتاگیری. من معمولاً ادب و احترام رو رعایت می‌کنم. هر کسی که قورباغه‌ی بزرگی رو در خونه‌اش ببینه تعجب می‌کنه. اما یک کارِ ضروری منو به اینجا کشوند. خواهش می‌کنم منو ببخش.»

«کار ضروری؟»

«بله. پس فکر می‌کنی چی باعث شده سرزده وارد خونه‌ی کسی بشم؟ این بی‌ادبی روش معمول من نیست.»

«آیا این موضوع ربطی به من داره؟»

«بله و نه.» او کمی سرش را کج کرد. «نه و بله.»

او به خود گفت، باید خودمو کنترل کنم. «می‌تونم سیگار بکشم؟»

فراگ با لبخند گفت، «البته، البته. خونه‌ی خودته. مجبور نیستی از من اجازه بگیری. هرچه دوست داری مشروب بخور و سیگار بِکش. خودم سیگاری نیستم، اما نمی‌تونم نفرت خودمو نسبت به تنباکو در خونه‌ی مردم به اون‌ها اعمال کنم.»

کاتاگیری یک پاکت سیگار از جیب کتش درآورد و کبریت زد. هنگام روشن کردن سیگار دستش می‌لرزید. وقتی در مقابل فراگ نشست متوجه شد که او حرکاتش را زیر نظر دارد.

کاتاگیری به خود جرأت داد و پرسید، «اتفاقی که با تبهکاران ارتباطی نداری؟»

او با دست پرده‌دارش ضربه‌ای به رانش زد و گفت، «هاهاهاهاها! چقدر شوخ‌طبعی، آقای کاتاگیری! ممکنه کمبود کارگر باتجربه همه‌جا باشه، اما کدام تبهکاری به یک قورباغه پول می‌ده که کارهای غیرقانونی بکنه؟ مسخره‌اش می‌کنن.»

«خُب، اگر اومدی اینجا با من معامله کنی باید بگم وقتتو تلف می‌کنی. من صلاحیت ندارم چنین تصمیمی بگیرم. فقط رییسم می‌تونه این کارو بکنه. من فقط دستورهای او رو اجرا می‌کنم. کاری نمی‌تونم برای تو انجام بدم.»

فراگ یک انگشت پرده‌دارش را بالا برد و گفت، «لطفاً، آقای کاتاگیری. من برای کارهای پیش پا افتاده اینجا نیومدم. می‌دونم که معاون رییس بخش وامِ بانک تأمین امانات شعبه‌ی شینجوکوی توکیو هستی. اما اومدن من هیچ ربطی به گرفتن وام نداره. من اینجا اومدم که توکیو را از ویرانی نجات بدم.»

کاتاگیری تمام اتاق را برای یافتن دوربین تلویزیونی مخفی به‌دقت جستجو کرد که مبادا هدف شوخی بزرگ و وحشتناکی واقع شود. اما دوربینی درآنجا نبود. آپارتمان چنان کوچک بود که کسی نمی‌توانست مخفی شود.

فراگ گفت، «فقط ما اینجا هستیم و می‌دونم داری فکر می‌کنی که باید دیوونه باشم، یا اینکه داری خواب می‌بینی، اما من دیوونه نیستم و تو هم خواب نمی‌بینی. این مسأله کاملاً جدیه.»

«حقیقتو به شما بگم، آقای فراگ…»

فراگ باردیگر یک انگشتش را بلند کرد. «لطفاً منو فراگ صدا کن.»

«حقیقت بهتون بگم، فراگ، نمی‌تونم بفهمم اینجا چه خبره. نه اینکه بهت اعتماد ندارم، اما فکر نکنم موقعیت فعلی رو واقعاً درک کنم. می‌تونم ازت سؤالی بپرسم؟»

«البته، البته. درک متقابل اهمیت زیادی داره. کسانی هستن که می‌گن “درک” اساساً مجموعه‌ی سوء تفاهم‌هاست، و با وجود اینکه این موضوع به نوبه‌ی خودش برای من جالب توجهه، متأسفانه وقت اضافی نداریم که صرف موضوع دلپذیر دیگری کنیم. بهترین چیز برای ما رسیدن به یک درک متقابله که از کوتاه‌ترین مسیر ممکن انجام بشه. بنابراین هر سؤالی که دوست داری بپرس.»

«حالا قورباغه‌ی واقعی هستی، درست می‌گم؟»

« بله، البته، همان‌طور که می‌بینی واقعاً قورباغه واقعی هستم. نه نتیجه‌ی استعاره‌ام، نه پنهانم، نه مسطوره‌ام، و نه مرحله‌ی پیچیده‌ی دیگری هستم، من یک قورباغه‌ی واقعی‌ام. دوست داری  صدای قورباغه دربیارم؟»

Comments


بعد از زلزله

نشر نگاه

12,90€

614034_103e8f4ab0ae4536a38b319d3eb437ed~

هاروکی موراکامی

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$