پنجشنبه اول ژانويه
روز تعطيلی بانكها در انگلستان، ايرلند، اسكاتلند و ولز
تصميم دارم در سال نو:
1. به نابيناها در عبور از چهارراهها كمك كنم.
2. شلوارم را بازنشسته كنم.
3. صفحات گرامافونم را توي جلدشان بگذارم.
4. سيگاري نشوم.
5. جوشهاي صورتم را دستمالي نكنم.
6. به سگمان روي خوش نشان بدهم.
7. به بيچارهها و بيسوادها كمك كنم.
8. بعد از شنيدن آن سر و صداهاي نفرتانگيز ديشب از طبقة پايين، عهد كردهام كه تا عمر دارم لب به مشروب نزنم.
بابام در ميهماني ديشب به سگمان عرق داد و او را مست و پاتيل كرد. اگر انجمن سلطنتي حمايت از حيوانات از اين جريان بو ميبرد جاي بابام بیبرو و برگرد توي هلفدوني بود. هشت روز از كريسمس ميگذرد، اما مامان هنوز پيشبند پر زرق و برقي را كه به عنوان هدية كريسمس برايش خريدهام نپوشيده است! براي كريسمس سال ديگر يك حوله حمام برایش در نظر گرفتهام.
تف به اين شانس، درست روز اول سال بايد روي چانة من يك جوش بزنه؟!
جمعه دوم ژانويه
روز تعطيلی بانكها در اسكاتلند. بدر كامل است
امروز سگ خـُـلقم. تقصير مامانه كه ساعت دو بعد از نصف شب توي پلهها آواز خواندنش گرفته بود.اين هم از بدبختي منه كه يك اينطور ماماني دارم. اگه شانس بيارم و بابا و مامانم الكلي بشوند، سال ديگه ميبرنم به خانة بچههاي بيسرپرست.
سگه از بابام انتقامش را گرفت. در يك فرصت مناسب پريد روي كشتي مدل او و در حالي كه بادبان و شراعِ كشتي توي پاهايش گره خورده بود، زد به چاك و رفت توي باغ قايم شد.
بابام يكريز گفت: «كار و زحمت سه ماههام خراب شد.»
جوش روي چانهام دارد بزرگتر ميشود. تقصير مامانه كه از اهميت ويتامين چيزي حاليش نيست.
شنبه سوم ژانويه
از بيخوابي دارم ديوانه ميشوم! بابام زد سگ را از خانه بيرون كرد و او هم پشت پنجرة من ايستاد و تمام شب پارس كرد. تف به اين شانس! بابام با صداي بلند بهش فحش داد. این آقا اگر دست از اين كارهايش برندارد، پليس به خاطر حرفهاي ركيك بيبرو و برگرد جلبش خواهد كرد.
گمان ميكنم كه جوش توي صورتم يك كورك باشد. مرده شورِ اين شانس مرا ببرند، درست جايي زده كه تو چشم همه است. به مامان گوشزد كردم كه امروز ويتامين سي نخوردهام. گفت، «برو واسة خودت يك پرتغال بخر و بخور». هميشه همينطوره.
مامانم هنوزآن پيشبنـد زرق و برقدار را نپوشيده است.
چقدر دلم ميخواهد كه دوباره مدرسهها باز ميشدند.
يكشنبه چهارم ژانويه
بابام آنفلوانزا گرفته. با اين رژيم غذايياي كه ما داريم، گرفتن آنفلوانزا كه هيچ، گرفتن سرطان هم تعجبي ندارد. مامانم توي باران از خانه بيرون زد تا برايش شربت ويتامين سي بخرد، اما من بهش گفتم، «دير وقته الان». معجره است كه ما به خاطر كمبود ويتامين سي خونمان فاسد نميشود. مامانم ميگويد كه چيزي روي چانهام نميبيند، اما اين هم تقصير رژيم غذاييمان است.
چون مامانم يادش رفته بود درِ حياط را ببندد، سگمان از فرصت استفاده كرده و زده به چاك. دسته گرامافون را شكستهام. هنوز كسي از اين جريان بويي نبرده است. خدا كند شانس بياورم و بيماري بابام طولانيتر بشود. به جز من، او تنها كسي است كه از آن گرامافون استفاده ميكند. از پيشبند خبري نيست.
دوشنبه پنجم ژانويه
سگمان هنوز برنگشته. خانه بدون او كاملا در صلح و آرامش است. مامانم به پليس زنگ زد و مشخصاتش را به آنها داد. مامانم در توصيف سگ خيلي غلو كرد: موهاي ژوليدة پرپشتي دارد كه روي چشمهايش را پوشانده است و از همين دست اراجيفها. فكر ميكنم پليسها كارهاي مهمتراز جستجوي سگهاي فراري دارند؛ مثلاً دستگيري قاتلين. اين موضوع را به مامان گوشزد کردم، اما مگر ول كن بود، از زنگ زدن دست برنميداشت. اگه به خاطر آن سگ، به قتل هم كه برسه حقشه.
بابام هنوز از رختخواب دل نكنده. مثلاً مريضه، اما متوجه شدم كه هنوز سيگار ميكشه!
نيجل[1] امروز آمد اينجا. در تعطيلات كريسمس پوستش برنزه شده. فكر ميكنم كه از سرماي ناگهاني انگلستان توي رختخواب بيفته و بستری بشه. به گمانم بابا و مامانش اشتباه كردند كه او را به خارج از كشور بردند.
هنوز يك دانه جوش توي صورت اين پسر پيدا نشده.
[1]. Nigel
Comentários