قصیدهای به قصد…
قصیدهای به قصد آنکه
باید گلی شد
و بر خاک افتاد
به تماشای باغ
باید باغی باشید
ـای باغهای انسانی!
باید دستی باشید
ـای شاخههای باز دعاگر!
به تماشای باغ
چشمه باید بود
جاری باید شد
در سنگ،
بر خاک
با برگ،
در برگ.
باید رویید سبز
ـ باید رویید!
سبزه باید بود
پایکوب و ویران
باز سبز
بیدار باید شد:
به نیایش باغ
باغی باید بود
ای باغهای انسانی!
گلسنگهای موهای خرمایی را
در باد
افشان کنید
مهتابیها پیشانیها را
با نیلوفرها
خوابآلود…
ای چشمههای انسانی
جاری شوید، هر روز
از شوق چشمهها
جاری شوید
ای لالهگونهها
در باغ لالهها،
ای غنچههای تنهایی
بشکنید
بشکفید،
بشکفید و باز بخوانید: ما
خطِ
شادِ
موجیم.
ما شاخهٔ خمیم…
آری
باید دستی بود
باید باغی شد
با دست
در آغوش باغ دیگر.
دیوارهای سخت غرابت را بشکن،ای نیلوفر!
با من باش، با من.
سبز میشویم،
سبز و بیدار،
فریاد میکشیم:
بیایید!
بیایید،
ببینید
ببینید!
ای چشمههای روشن و جاری
ما خط شاد گندمزاریم…
ای باغهای دیگر با ما باشید
ای باغهای تنها در تنهایی،
در تنهایی مگریید
در تنهایی مخوانید،
با ما باشید
با ما،
دو باغ تنهای دیگر.
و اکنون در ستایش باغ
تنها باید ماند
لحظهای تنها
مانند ماه آذر
زرد
سرد
خاموش
تنها.
زیرا اگر نباری
نمیرویی.
در ستایش باغ
باغبانی باید شدـ بیلی بر دوش
ـ اینک خود درختی برادر
با شاخسار دست،
به نیایش.
باغبان در سحرگاه
زیباترین درخت است
در ماه سرد آذر
خم میشود،
میخواند، میروید،
میرویاند…
در ستایش باغ
زیبا باید بود
لحظهای زیبا
مانند ماه فرودین
سبز
گرم
پر فریاد.
در باغ
باید بود
باید رویید ـ سبز و گرم و پرفریاد
مانند ماه فرودین.
آنگاه
گلی باید شد
در خرداد
نثار باد از باغ.
اندوه شیرین
صدای تیشه آمد.
گفت شیرین
(کنار ماهتابیها به مهتاب)
ـ صدای تیشه آمد
ماه، تابید
صدای تیشهٔ فرهاد آمد
گفت شیرین
(کنار لالهها با لالهٔ لال)
ـ صدای ناله آمد.
لاله، نالید.
صدا از تیشهٔ فرهاد افتاد
صدای گریه شیرین:
میان باغ تنهایی هزاران لاله از باران فرومیریخت.
ترانه تاریک
این نیلی بیستاره میبارد
و اندهزده، من
نشسته سنگآسا،
میخوانم
این سرود هولانگیز
میپیچد در کرانهٔ دریا
ـ هان، بازآیید،ای شبآوازان
فریادکشان
به بانگ نوشانوش
برخیزید!
لیک سخت میبارد
این نیلی بیستارهٔ خاموش.
سایهها
سایههای ستارههای سپید
یاسهای سپید، سوختهاند
شاخسار بلند سوختهشان
شط بارندگی و برهنگیست.