top of page

بخشی از کتاب “چشم به راه ابریشم”

شعری برای سنگ قبر

بلند شو، صورتت را بشور!

و دست

از چشم‌هایت بردار

شلوغش نکن

اگر شعری برایم نوشته‌ای

بنویس سلام…

بنویس خداحافظ…

)مابقی کلماتی است

که این میان ول می‌گردند(

*

هر روز کسی دست تکان می‌دهد در من

هر روز کمی از من

می‌رود از من

من رفتگان خودم‌ام

خدا مرا بیامرزد

عزیزم خفه شو!

اخبار نفت را باید

با یک سطل خاک

با کپسول آتش‌نشانی خواند

و از آغوش کارگران پالایشگاه

شب‌ها

شعله‌ای زبانه نمی‌کشد…

بالشت را می‌کشم روی سرم

کلمات اما هنوز

وز‌وز می‌کنند توی اتاق:

عرضه و تقاضا!

برنت شمال!

سهام!

سبد مصرف!

اوپک!

شاخص بورس!

خطوط انتقال!

..

زنم در رختخواب

ستون اقتصاد می‌خواند

از روزنامه‌ای که می‌تواند

مگس‌کشی حرفه‌ای باشد

لندن

تنهاست

زنی

که پایین می‌رود

با پله‌های برقی متروی نیمه شب

تنهاست

تروریستی که چند لحظه

بیرون می‌زند از ازدحام ایستگاه

و برای آخرین بار

نگاه می‌کند در آینه‌ی دستشویی

تنها منم

که زنی زیبا ایستاده رو به روم

اما ریل‌ها

میان‌مان خط فاصله کشیده‌اند

و هیچ تروریستی

آنقدر بیکار نیست

که این وقت شب

مرا

در برابرش منفجر کند

Comments


چشم به راه ابریشم

انتشارات نگاه

10,90€

614034_103e8f4ab0ae4536a38b319d3eb437ed~

علی اسداللهی

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$