یادداشتی بر رمان “مای نیم ایز لیلا”
به قلم نیلوفر دهنی
انقلاب داستاننویسی در ایران با انقلاب در زبان همراه و همزمان است. نویسندگان دوره مشروطه از پیشگامان آفرینش نثری بودند که از زبان پرتکلف دوره قاجار فاصله میگرفت و به سادگی و استفاده از واژههای نزدیک به ” روایت شهرزادوار ایرانیان مهاجر”
زندگی اما در عین حال درست گرایش داشت.
این تمایل به درست اما سادهنویسی در دورههای بعد از سوی نویسندگان دیگر هم پی گرفته شد و اکنون مطالعه آثار داستاننویسان جوان نشان میدهد که گرایش به سادهتر نوشتن همچنان در میان نویسندگان و حتی در بین خوانندگان هم طرفدار دارد.
در آثار نسل جدید داستاننویسان ایرانی بیش از قبل تاکید بر خلق نثری نزدیک به گفتار اما به شکل درست دیده میشود. شاید به همین دلیل هم این نویسندگان از عهده مسوولیت بخشی از جذابیت خواندن داستان که مربوط به روانی نثر و خوشخوانی آن میشود برآمدهاند و در عین حال که عامهپسند نویس نیستند، توانستهاند مخاطب عامی و کممطالعه را هم جذب و به کتابخوانی تشویق کنند.
کاری به پایین بودن کلی آمار کتابخوانی در ایران نداریم، نگاهی به آمار و ارقام آثار داستانی پرفروش در چند سال گذشته بر تمایل خوانندگان به خواندن آثاری که نثری ساده و قابل فهم داشته باشند این امر را تائید میکند.
بیتا ملکوتی، نویسنده رمان “مای نیم ایز لیلا” هم توانایی خود را در به کار گرفتن چنین نثری خواسته نشان بدهد و جز در برخی موارد اغلب آن را به خوبی از کار درآورده است.
او سعی دارد زبان شخصیتهایش تا جایی که میشود به زبان واقعی مردم این روزگار و به ویژه آنهایی که در زمینه داستان روایت میشوند نزدیک باشد. این دقت آنجا نمایانده میشود که نویسنده با نشان دادن زندگی بخشی از ایرانیان مهاجر، زبان ویژه این گروه را هم به خوبی معرفی میکند.
زبان فارسی این افراد پر است از واژههای انگلیسی که نویسنده هم آن را با نوشتن همه واژههای زبان دیگر به فارسی نشان داده است.
“مای نیم ایز لیلا” انگار سومین تجربه بیتا ملکوتی در حوزه داستان است. پیش از این دو مجموعه داستان به نامهای ” تابوت خالی” و ” فرشتگان، پشت صحنه” از او منتشر شده و این نخستین اثر او در قالب رمان است که میخوانیم.
“مای نیم ایز لیلا” داستان زندگی عدهای از مهاجران کم سواد ایرانی در آمریکاست و تنها شخصیت اندکی فرهیخته داستان “یوسف” نویسنده بدون کتابیست که که قرار است با روایت زندگی لیلا، نخستین کتابش را بنویسد:
“لیلا حرف نمیزند. لیلا در چهل سالگیاش حرف نمیزند و نمیداند که برای نوشتن فصل اول رمانم چقدر به حرفهایش احتیاج دارم.”
داستان در همان نخستین جملهها، توجه خواننده را به خود جلب میکند و بحران اصلی را مطرح میکند:
“او را ترک میکنم. در یک عصر بهاری نمناک و لخت. در میان دو تک درخت عریان که تنها چند جوانه کوچک و کمجان بر ساقه نازک یکی از آنها به چشم میخورد. دو تک درخت، تنها پنجره خانهاش را قابی بیرنگ و بیرحم گرفته است و آن را از میان خانههای تنگ و تار و دود گرفته کناری جدا میکند. لیلا جدا شدن از هرآنچه به او تعلق دارد و ندارد را تاب نمیآورد. چه تمایز شیشه بخارگرفته با این نم همیشگی کرخت از پنجرههای بیپرده همسایه کناری باشد، چه جدایی از من که نمیدانم چطور این دو سال طاقت آورد.”
ادوارد سعید میگوید: “بدون داشتن ذرهای از احساس آغاز، هیچ اثری را نمیتوان شروع کرد، همانطور که بدون این احساس، پایانی هم در کار نخواهد بود.” و شروع داستان “مای نیم ایز لیلا” خواننده را از همان اول درگیر کشمکشهای بعدی آن میکند.
در “مای نیم ایز لیلا” نویسنده به ترتیب شخصیتهای کلیدی خود را که یوسف و لیلا و خانوم و در درجه بعد ناصر و تانیاست، معرفی میکند. زمینه را آرام آرام برای کنش اصلی آماده میکند و به خواننده کمک میکند که از گذشته شخصیتها سردربیاورد.
مای نیم ایز لیلا داستان ایرانیان مهاجر است. ایرانیانی که هرچند سالهاست در کشوری مهاجرپذیر زندگی میکنند اما زندگی آنان در ایران به شکلی جدائیناپذیر با آنها تا آمریکا آمده و زندگی تازهشان در این قاره دورافتاده را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
داستان با زاویه دید اول شخص و دانای کل محدود روایت میشود. شخصیتها به شیوه نمایشی و با گفتن از افکار و اعمالشان خود را به خواننده میشناسند. نگاهی به سابقه تحصیلی بیتا ملکوتی و آموختن ادبیات نمایشی در دانشگاه نشان میدهد که شاید انتخاب این شیوه برای شخصیتپردازی از سوی او عجیب نبوده است.
هرچند هیچکدام از شخصیتها از شکل تیپ خارج نشده و با ماندن به همان شکل ساده و ثابت خود از ابتدا تا انتهای داستان به فرد تبدیل نمیشود.
این یکی از نقاط ضعف این داستان است اما شاید با در نظر گرفتن نقاط قوت اثر و این امر که “مای نیم ایز لیلا” نخستین کار بلند نویسنده است، بشود امیدوار بود که در آثار بعدی بیتا ملکوتی، با پختگی بیشتر او در حوزه داستان روبرو بشویم.
“مای نیم ایز لیلا” همچنان که گفتیم داستان ایرانیان مهاجر است. ایرانیانی که هرچند سالهاست در کشوری مهاجرپذیر زندگی میکنند اما زندگی آنان در ایران به شکلی جدائیناپذیر با آنها تا آمریکا آمده و زندگی تازهشان در این قاره دورافتاده را هم تحت تاثیر قرار میدهد.
شاید خواننده در نگاه اول دلیل آن را حاشیه نشین و سطح پایین بودن زندگی همه این افراد تفسیر کند. البته اگر با اندکی اغماض یوسف را که دوست دارد نویسنده شود جدا از این جمع بدانیم.
اما در نگاه عمقیتر، به نظر میرسد نویسنده بر گذشته آدمها تاکید بسیار دارد. همان که فاکنر میگوید: “گذشته هرگز نمیمیرد. حتی نگذشته است.”
برای این آدمها هم گذشته قبراق و سرحال حضور دارد. لیلا با خاطره خانوم، مادر مذهبی و جانماز آبکش و زورگو و پدر عیاش و برادر معصوم و اعدامی خود زندگی میکند.
ناصر، از زمان شهادت پدرش به عنوان یکی از فرماندهان سپاه راهی کاملا بر خلاف ایدئولوژی و سلایق پدر خود را پیش گرفته است.
تانیا فرزند لیلا و ناصر موجودیست مثل پدر و مادرش سطحی و فاقد تربیت صحیح که در هجده سالگی در مجلههای مد دوزاری (به تعبیر یوسف) مانکن شده.
و خود یوسف که چنان به فرهنگی که در آن تربیت شده وابسته است که سر آخر زندگی در آمریکا را تاب نمیآورد و برمیگردد به ایران.
هرچند نویسنده نتوانسته رابطه منطقی در مورد برخی شخصیتها مثل آقا (پدر لیلا) با خواننده برقرار کند اما به طور کلی داستان از الگویی منسجم برخوردار است و همین کل آن را باورپذیر میکند. از سویی خلق دیالوگهایی متناسب با خلق و خوی شخصیتها هم به شناخت فضا و زمینه داستان کمک میکند و هم خواننده میتواند با فراموش کردن نویسنده به شخصیتها و فضا نزدیک شود که این نیز شاید به دلیل انتخاب تکنیک نمایشی در شخصیتپردازیست که نویسنده حضور خود را کمرنگ کرده است.
هرچند در مورد لحن شخصیتها، در برخی جاها نویسنده بر لحن محاورهای تاکید داشته اما فعلها و کلمات نستعلیق در نثر شکسته او به چشم میخورد.
از اینها که بگذریم، “مای نیم ایز لیلا” اثری خوشخوان است نه به دلیل نثر روان یا تکنیک شخصیتپردازی آن بلکه چون نویسنده شهرزادوار توانسته با انتخاب الگویی مناسب برای روایت و با تحریک کنجکاوی خواننده او را تا آخر بدون خستگی دنبال خود بکشد.
Comments