مهام میقانی – چند نکته کوتاه درباره «گلف روی باروت» نوشته «آیدا مرادی آهنی»
یک
یک دختر جوان از خانوادهای سرمایهدار از سفر دریاییاش در آبهای اروپا میگوید و جریان قتلی مرموز را (که البته مگر قتلی هست که مرموز نباشد حتی اگر در نهایت سرراستی رخ داده باشد بازهم رمز و رازی در آن هست) آرام آرام شرح میدهد. در این میان بارها در زمان حرکت میکنیم. با نبی و حامی نواح پور که هویتشان به گونهای به این قتل گره خورده باز هم آرام و آرام آشنا میشویم و در خلال این آشکار سازی از روحیات، افکار و ایدههای این دختر جوان به شدت پولدار سر در میآوریم. میفهمیم مادر و پدرش را هنوز به شیوهی دوران کودکی خود «مامان واله» و «بابا جی» خطاب میکند، دل در گروی شوهر جوان، منظم و آراستهاش به نام «آرش» دارد که دور از او زندگی میکند و با اینکه مدت کمی نیست که باهم آشنا شدهاند اما زمان کمی را در کنار هم گذراندهاند. مادر و پدرش اغلب به لوس آنجلس و ( یا همان اِل اِی به قول راوی) رفت و آمد دارند و در این شهر یک باشگاه اسبسواری برای دخترشان گرفتهاند. راوی برای عوض شدن حال و هوا و گرفتن تصمیمات جدید برای زندگیاش نیاز به رهایی از شهری که اغلب اوقات خود را در آن گذرانده پیدا میکند و یک سفره چند روزه را راه مناسبی برای فرار موقتش میداند. جریانها اغلب در همین سفر هستند که یکی یکی و بازهم آرام و آرام شکل میگیرند و گاهی برای بهتر فهمیدنشان باید به گذشته سفر کنیم تا ریشهیابی ماجراها برایمان ممکن شود. تمام ده فصل این رمان بلند، انباشته از معماهای معمولا نه چندان پیچیده، حدیث نفسهای نه چندان بدیع، تصویرهسازیهایی که در عوض مطلوب و پرکشش هستند و توصیفها و تفسیرهایی که در حد قابل قبولی سبب میشوند برای کاربردن نام نویسنده دربارهی خانم «آیدا مرادی آهنی» تردیدی نداشته باشیم. اما این رمان چند مسئله باقی میگذارد که به گمانم پرداختن به آنها مغتنم است. نخست اینکه داستان «گلف روی باروت» اصلا در مقدمهای که از این رمان تعریف کردم شکل نمی گیرد. این ظاهر داستان است. ظاهری که گویا در این رمان طولانی برخی از خوانندگان آن را میآزارد و باعث میشود هنگام ارزشیابی این اثر کینهای نیم بند در دل داشته باشیم. چون کتابخوان فارسی زبان معاصر عادت ندارد رمانی ایرانی به دست بگیرد که شرح حال یک دختر جوان پولدار را از منظر اول شخص روایت کند. ما با مصائب، پستی بلندیها و اساسا شکل و شمایل آنها بیگانهایم و توقع نداشتهایم سر و کلهشان در ادبیاتی که پر است از زنان و مردان میان سال ِ افسرده و ناامید طبقهی متوسط پیدا شود. همین روکش ِ کنایهآمیزی که ناخودآگاه هنگام خواندن «گلف روی بارت» روی افکار و ایدههایمان میکشیم اجازه نمیدهد به خوبی وارد پیچ و خمهای سیر داستان شویم و درباره ضعفها و قوتهای راستین این اثر بحث کنیم.
دو
«گلف روی باروت» یک رمان واقعی است. یک رمان به معنای صحیح کلمه. در ادبیاتی که خیلی حجیم داستانهای بلند صد و ده بیست صفحهای را به غلط رمان میخوانیم حضور یک رمان بلند، رویدادِ درخور مطالعهای است. بعید نیست خیلی زود ذهنمان به طرف رمانهای قطور عامهپسند سالهای اخیر برود. اما «گلف روی باروت» مشخصا عامهپسند نیست. از طرفی دیگر یک رمان خاص هم به حساب نمیآید. از آن شکل از رمانهایی نیست که محدوده مخاطب خود را با پرداختن هیستری گونه به فرم و تکنیکهای مدرن و گاهی بیسر و ته روایی برمیگزیند و حساب خود را با رمانهای به ظاهر ساده و خطی زمانه خود جدا میکند. روایت در «گلف روی باروت» شکلی دارد که کمتر و یا شاید اصلا در رمانهای سالهای اخیر ندیدهایم. یک داستان پلیسی | معمایی را دختر جوانی که به درد پولداری مبتلا است روایت میکند و در اوج نیاز ما برای سردرآوردن از ماجرا مجبور میشویم زمان زیادی را صرف شنیدن ذکر احوالات تقریبا آشنای او کنیم. نویسنده این اثر رمانش را نه سراسر در اختیار داستانش گذاشته و نه تماما دلباخته تفاسیری شده که اغلب شاعرگون و زیبا هستند. برای همین است که مایلم نکته برجسته این رمان را نقطه ضعف آن نیز بدانم. هر تفسیری که از شکل روایت این رمان داشته باشیم نهایتا میپذیریم که به دلیل حجمی که معمای اولیه این اثر به خود اختصاص داده با یک رمان معمایی طرف هستیم. اما این رمان معمای خود را چند صفحه یک بار فراموش میکند میشود همان «رمان مسقف» یک یا دو دهه اخیر. حدیث نفس آدم آشفته و سودا زدهای که از همه چیز دلزده و نسبت به تمام امور زندگی خود بیمیل است. اما شخصا باور دارم پیش از پرداختن به این تنش روایی که نکتهٔ بسیار مهمی است هرگز نباید فراموش کنیم که در ادبیات کشورمان رمان قطوری نوشته شده که گرچه شاید پارهای از اوقات به نظر شلخته و یا گاهی هم بیاندازه کند میآید اما به شکل قابل قبولی تا انتها مدیریت میشود. بارها در میان دوستان علاقهمند به ادبیات شنیدهام که در برابر این ویژگی چیزهایی شبیه به «تمام رمانهای عامهپسند قطورند» و «دخترها خوب انشا مینویسند» میگویند. اما اگر برای چند لحظه این توجیحات سخیف را کنار بگذاریم بعید نیست که روان ضربهای را که این رمان برایمان ایجاد کرده ببینیم. پس از مدتها بانوی نویسنده جوانی رمانی نوشته که شاید از حجم تمام آثار استادان و متاخرینش بیشتر باشد. آن هم در ژانری که اغلب نویسندگان هم زبان و هم عصر او یا اعتنایی به آن ندارند و یا از ورود به آن در هراساند. رمانی که با کمی صبر و خوشبینی نه تنها خواندن آن تا انتها آزارنده نیست بلکه گاهی با لذت هم توام میشود. از این بابت است که «گلف روی باروت» در ذات خود رمانی محترم است. خود مبارزهای است علیه بیحوصلگی موروثی ما که حتی مفهوم «رمان» به عنوان یک گونهٔ به شدت ارزشمند ادبی را برایمان نامعلوم و ناواضح کرده است. برخی از آثاری که در این چند سال حتی جوایز بهترین رمان سال را به خود اختصاص دادهاند در معنای ساختاری «رمان» نبودهاند. «گلف روی باروت» گرچه نمیتواند به تنهایی تغییر محسوسی ایجاد کند اما شاید بتواند آغازگر بر هم زدن آرامش پوشالی رمانکهایی باشد که تبدیل شدهاند به آثار روز ادبیات کشور. شاید برخی از خوانندگانش را –که خود نویسنده نیز هستند- به این فکر وادارد که نوشتن رمان کار دشواری است و برای رفتن به سمت آن نمیشود تنبلی و بیقراری همیشگی را حفظ کرد. بلکه باید خود را آماده نبردی بزرگ کرد. مبارزهای با حافظه خویش که در این راه صبر و شکیبایی را افزایش میدهد. غلبه بر تغییر احساسات و عواطف در یک دوره زمانی طولانی چراکه تعریف کردن یک داستان مثلا سی و پنج هزار کلمهای با یک شخصیت اصلی اصلا در زیر مجموعه رمان نمیگنجد و برای رمان نوشتن باید رنج بیشتری کشید. ممکن است پیچیدگیها و تناقضات زندگی روزمره ما به حد و حدودی رسیده باشد که دیگر صد صفحه برای بیان آنها ناکافی به نظر برسد. اگر «رمان» باید در بستر جامعهای رخ دهد که دست کم برای چند دهه زندگی مدرن را –حتی با نواقص بسیار- تجربه کرده، به نظر میرسد «گلف روی باروت» این نوید را میدهد که عصر چُسنالههای صد و ده بیست صفحهای به سر رسیده و به راحتی برای هر نوحهسرایی نباید لفظ «رمان نویس» را به کار برد.
سه
چرا شنیدن نام مکانهای مختلف شهر رم مثل کوایریناله، کلوسئوم، سنت پیترو و میدان دلابارکاسیا کفر ما را هنگام خواندن «گلف روی باروت» در میآورد؟ نکته شاید بسیار ساده باشد. ما هنوز نمیخواهیم بپذیریم که یک رمان اول شخص را نه نویسنده که راوی برایمان تعریف میکند. ما حالمان از شنیدن چند باره این اسامی به هم میخورد چون گمان میکنیم نویسنده تجربه ارزشمند سفرهای خود را نتوانسته در آرامش و شکیبایی هضم کند و ذره ذره در طول ده سال نویسندگی به وقت نیاز خرج کند و همه را یک جا با تفرعن توهینآمیزی بیرون داده و حالا در هیئت یک خواننده طبقه متوسطی بیچاره که اگر خیلی تلاش کرده باشد تجربه چشمچرانی در دبی و آنتالیا و ارمنستان نقطهٔ عطف زندگی اوست، باید بنشینیم و گوش به داستانش دهیم. اما راه دیگری برای عذاب نکشیدن وجود دارد. ما با یک راوی سرمایهدار مواجهایم. آدمی که از بدو تولد امکانی برای درک محدودیت مالی نداشته طبعا دنیا را از دریچه نگاه خود میبیند. او برای یک استراحت ضمنی به اروپا سفر میکند، صاحب یک کلوب اسبسواری شدن برایش چندان مهم نیست. مجسمهای گران قیمت خریدن در حالی که اصلا به آن علاقه ندارد تجربهای تکراری است و بیشک موقعیت اجتماعیاش در تمام افکار او تاثیرگذار است. «گلف روی باروت» داستان چنین آدمی است. چه طور میشود دختر جوان این رمان را توصیف کرد و از تجسم مناسبات نخ نمای دنیای مضحک سرمایهداری گذشت؟ بله؛ «گلف روی باروت» یک افسانه تمسخر آمیز سرمایهداری است. اسطوره شبحه مردنی که راهی جز به این گونه روایت شدن ندارد. ما بیهوده سیستم تدافعی ذهن خودمان را در مواجهه با این رمان به کارانداختهایم. آسایش تقلبی راوی را فخرفروشی نویسنده در نظر گرفتهایم و چشم را روی نکات تکنیکی و محتوایی اثر بستهایم. به همین جهت معتقدم برای بحث درباره «گلف روی باروت» که همچنان مایلم آن را اثر ارزشمندی بدانم به چند پیشنیاز محتاجیم. باید این مسائل را حل کنیم و سپس وارد نقد اثر شویم. اگر چنین کنیم ارزشهای این رمان آرام آرام، مثل روایت صبور خود جلوی چشممان نمایان میشود. این کتاب را وقتی میشود داوری کرد که وجه تروما گونهٔ آن را کنار بگذاریم. تنها خود بانوی نویسنده خانم آیدا مرادی آهنی با استمرار در کار رماننویسی میتواند زمینهٔ لازم برای نقد صحیح «گلف روی باروت» را فراهم کند. کاری به نظر میرسد که با قوت جملات، تصاویر چشمنواز رمان و داستانپردازی ِ گرچه میانمایه اما مغتنم آن –نباید فراموش کنیم اغلب رمانهای ما اصلا از یک داستان نیم بند و رقیق هم بهرهمند نیستند- آرام آرام انجام خواهد شد.
برگرفته از سایت ادبیات ما
Comments