شعر روجا چمنکار در بسیاری از نمونهها شبیه یک مرثیه است و اتفاقا حائز مختصات یک مرثیه هم. یعنی اغلب ریتم دارد یا سعی میکند که داشته باشد و از طرفی نگاهش به جهان با گرتهای از سیاه بینی همراه است. چرا که قرار است به سوگ بنشیند چیزی غائب را. چیزی را که نیست. چیزی را که به زور از او گرفتهاند. چیزی از دست رفته را. چرا که مرثیه هم به نوعی فقدان ابژهی میل را به سوگ مینشیند. از این دریچه که به شعرهای روجا چمنکار نگاه میکنیم (در هر سه مجموعهاش و بیشتر نه در «با خودم حرف میزنم» که در همین مجموعهی اخیر که چشمه در آورده است «مردن به زبان مادری») مراثی و نگاه سیاه ماتمزده و بیطنز یکی از اضلاع هموارهی شکل هندسی شعر اوست. از طرفی شعر چمنکار همیشه از تغزل مایه میگیرد. تغزلی زنانه اما کلاسیک در سازوکار و مدرن تجلیات. چرا کلاسیک؟ چون همیشه این من بزرگ عاشق است که دارد حرف میزند. چون لحن همیشه اول شخص مفرد است، و اینها به آن دیگری مفقود در فرهنگ ایرانی اجازهی خودنمایی و حضور نمیدهد.
در شعر امروز چون نمیتوانی با دلالت صریح و آشکار با ان فرهنگ مردسالار سینه به سینه شوی، روح شاعر زن که در پستوی سنتی خانه نشینی ایرانی نمیگنجد کنایه در کار میکند، نماد در کار میکند و در لبههای حس و تخیل از مرزها رد میشود.
اما این تغزل در تجلیات مدرن است. به این دلیلی که راوی/زن/عاشق شعرهای روجا چمنکار از حصار بستهی زن ایرانی میگریزد. از سرکوب تاریخی و کهنهاش میگریزد. و حالا حتی با زبانی کنایی و تن ندهنده به سانسور اندام اروتیزم را نوازش میکند و مواجهه با قدرت اجتماعی را در کار میکند. مواجهه با قدرتی که در طول یک تاریخ با سرنیزه چادر سرش کرد و با سرنیزه چادر از سرش برداشت. اما در شعر امروز چون نمیتوانی با دلالت صریح و آشکار با ان فرهنگ مردسالار سینه به سینه شوی، روح شاعر زن که در پستوی سنتی خانه نشینی ایرانی نمیگنجد کنایه در کار میکند، نماد در کار میکند و در لبههای حس و تخیل از مرزها رد میشود. اما ویزایی که راوی شعرهای چمنکار با آن از مرزهای محدود و پر ازگشت و سرباز مردسالاری عبور میکند یک ویزای کلاسیک است. البته این من خودمحور بزرگ زنانه، در شعرهای چمنکار شاید واکنشی باشد به ستم و سخن مسلط فرهنگ مذکر ایرانی. از این رو شعر چمنکار بر لبهی مخاطره آمیزی بندبازی میکند. چرا که از یک طرف باید گفتار مردانهی فرهنگ و ادبیات ایرانی را به زیر کشد و از طرف دیگر باید آن قدر در این گود این مصاف به حریف چغر خود نزدیک شود که بشناسدش. گفتارش را. حیلههای تاریخیاش را. ترفندهایش را. و لمس سردی سرنیزهاش را. باید اینها را بشناسد و وقتی که برای شناختن اینها این همه به حریف نزدیک میشود ناگهان ممکن است به شکل حریف در آید. ابواب جمعی حریف شود. یعنی توسط آن گفتار مردانه به زیر کشیده شود. در هر حال شعر روجا چمنکار با تغزلش، با صدای زنانهاش، با عناصر جنوبیاش، با اروتیزم پنهانش و با چهرهی معترض و ناسازش کار شعرش باید مراقب این چاله باشد. این که خود به صدای مردانهای بدل شود که گفتار مردمحور به او حقنه کرده است… به هدف بزن/ اجزای متصل من بپاشند بر مارپیچ شب…
Comments