تأملی در «منِ گذشته امضاء» از یدالله رؤیایی
بابک مینا
پرسش از مؤلف و امضای او که در نگاهی کلیتر پرسشی از سوبژکتیویته است، مسئله کانونی «منِ گذشته امضا» نوشته یدالله رؤیاییست. رؤیایی یکی از معدود شاعران نظریهپرداز معاصر است که به خوبی با شعر مدرن و زمینههای نظری آن آشناست. «منِ گذشته امضاء» مجموعهای از یادداشتها یا طرحهایی منثور برای شعر است. در آغاز کتاب نویسنده متن یکی از سخنرانیهایش را با عنوان «گذر از اسپاسمان در پرانتز رفتن حرف» گنجانده است. برای ورود به مسئله کانونی کتاب تأملی کوتاه بر مضمون سخنرانی رؤیایی راهگشاست.
رؤیایی در این سخنرانی دو نوع زیباییشناسی را نقد میکند: نخست، جریانی که میخواهد سوژه را به طور کامل حذف کند و شعر را به بازی متن در خود، به بازی دالهای بیمدلول فروکاهد. این شاعران به قول رؤیایی با ارجاع بیرونی شعرشان قهر کردهاند. گروه دوم به طبیعت و سادگی اولیه بازمیگردند و چنانکه رؤیایی با کنایهای شاعرانه میگوید: «اشیاء را از سمت هموارشان» نوازش میکنند. دو جایگزین برای مدرنیته زیباییشناختی: امحاء سوژه و در نتیجه از میان رفتن معنا و بازی بیپایان دالها، یا بازگشت به سادگی اصیل و طبیعت همچون نخستین مادر شعر. رؤیایی با دفاع از آنچه «شعر حجم» میخواند، در برابر هر دو جریان موضع میگیرد.
آیا امضای مؤلف چیزی از من واقعی اوست و یا کارکردی خارج از اختیار او دارد و از او جدا میشود؟ کتابِ «من گذشته امضاء» مواجهایست با این تنش.
«شعر حجم» واقعیت را در پرانتز میگذارد تا آن را دوباره در درون بازسازی کند. شعر حجم نه سوژه را کاملاً حذف میکند و نه واقعیت را، اما تنش و ابهام رابطه این دو را به رسمیت میشناسد.
میدانیم که رؤیایی از پدیدارشناسی تأثیر گرفته است. پدیدارشناسی در جستوجوی کشف ساخت بنیادی آگاهی ما به جهان است. آگاهی همواره «آگاهی به» است. آنچه به شناخت ما در میآید «نه شیء در خود» که «شیء برای خود»، برای ماست. پس چیزها آنطور که ما آنها را میشناسیم از قبل محصول دخالت آگاهی هستند. اما آگاهی روزمره ما پر از پیشفرضهای فرهنگی و اجتماعی و تاریخیست. برای شناخت صحیح باید به آگاهی به معنای واقعی کلمه دست یافت: نه به این یا آن آگاهی که به «آگاهی». چگونه باید اینکار را کرد؟ با «هَرَس کردن».
فروکاست پدیدارشناسانه نوعی هرس کردن است. در پایان هرس کردن چیزی اساسی باقی میماند، چیزی هرسناپذیر: این ساخت بنیادی آگاهی ما به جهان است.
آیا امضای مؤلف چیزی از من واقعی اوست و یا کارکردی خارج از اختیار او دارد و از او جدا میشود؟ کتابِ «من گذشته امضاء» مواجهایست با این تنش.
«شعر حجم» تحقق زیباییشناسانه این ایده است: شاعر جهان واقعی را در پرانتز میگذارد، تجربه مشترک و روزمره از چیزها را کنار میگذارد. شاعر جهان را هرس میکند تا دوباره ذات جهان را چنانکه بر ما پدیدار میشود روایت کند. شعر حجم اما با روایتی که رؤیایی در این سخنرانی از آن به دست میدهد و تأملاش بر امضای مؤلف در کل کتاب، شاید به پدیدارشناسی مرلوپونتی نزدیکتر باشد تا هوسرل.
در نظر مرلوپونتی آگاهیای که گاه به جای «آگاهی» به معنای واقعی کلمه مینشیند عمیقاً تاریخیست. این آگاهی رخت انتزاعی تنگی را بر تن پدیدار جهان میپوشاند و پدیدارها را میفشارد و دگرگون میکند. برای بازگشت به پدیدارها آنچنانی که هستند باید این آگاهی را که گاه «عقلانی» خوانده میشود، هرس کرد. از همین رو ست که مرلوپونتی میپندارد در نقاشی سزان جهان آنگونه که هست، در نخستین سپیدهدمان پیش از سوژه بر ما نمایان میشود.
«منِ گذشته امضاء» در تنش میان این دو نوع آگاهی، این دو نوع «من» شکل میگیرد: منی بنیادین و منی تجربی. «من بنیادین»، «من»ِ حقیقی «من» است و «من تجربی» در واقع «من» نیست، آن چیزیست که از بیرون در «من» ساخته شده است. «من» در «من تجربی» عامل ساختارهای بیرونی هستم و در «من بنیادین»، خود واقعی خود را مییابم. پس شعر حجم دوسویه دارد: از سویی در جستوجوی «من بنیادین» یا همان «حجم» است، و از سویی دیگر «من منفعل» را به چالش میکشد. این تنش در پرسش از امضای مؤلف متجلی میشود: آیا امضای مؤلف چیزی از من واقعی اوست و یا کارکردی خارج از اختیار او دارد و از او جدا میشود؟ کتابِ «من گذشته امضاء» مواجهایست با این تنش. رؤیایی مینویسد:
«شعر حجم» واقعیت را در پرانتز میگذارد تا آن را دوباره در درون بازسازی کند. شعر حجم نه سوژه را کاملاً حذف میکند و نه واقعیت را، اما تنش و ابهام رابطه این دو را به رسمیت میشناسد.
«به محض اینکه امضاء کنم من، گذشته من در من مینشیند، منِ گذشته، امضاء. چنین منی «خود»ش را و «خویش»اش را در شکل درهم امضاء پیدا میکند، و در آنجا میخواهد با منِ دیگرش سربسته و ناخوانا بماند، چون خودِ هر چیزی همان چیز است که به خودش چسب شده، خودی که روی خودش مُهر شده است. مُهر؟» (ص. ۱۱۹(
رؤیایی در سرآعاز کتاب با اشارهای به هویتگرایی بومی و ملی تلویحاً به بحران سوژه اشاره میکند و آن را به رسمیت میشناسد. اما این بحران به هیچوجه باعث نمیشود رؤیایی مسئله سوژه را رها کند. او هنوز مدرن است و نمیتواند به بازی متن در درون خود یا بازگشت به نظمی ابتدایی دلخوش کند. و مگر نه این است که شعر مدرن از ابتدا راوی بحران سوژه بوده است؟ مگر بودلر یا مالارمه شاعران تجربه نفی، چندپارگی و سرگشتگی سوژه نبودهاند؟ و اصولاً مگر شعر مدرن چیزی جز بحران روایت سوژه و جهان نیست؟ برای ذهنهای پیشامدرن که به هماهنگی مثالی نظم درون و بیرون عادت کردهاند، سوبژکتیوتیه مدرن و مسئلهدار شدن رابطه با جهان چیزی جز نیهلیسم و پیروزی نفس اماره نیست. اما نه بازگشت به تاریخ پیشاسوژه امکانپذیر است (تکرار دست چندم سبک خراسانی، عراقی و هندی) و نه انکار انتزاعی و یکباره سوژه وتولید شعر بیمعنا. باید با مسئله مدرنیته از درون درگیر شد. شایستگی رؤیایی پرسشی است که طرح میکند و زوایهای است که در آن جای میگیرد و نه لزوماً پاسخی که به مسئله میدهد. رؤیایی از درون مدرنیته مسئله را طرح میکند. ما مدرنیته را زندگی میکنیم، نمیتوانیم با تصمیمی تصنعی به سعدی برگردیم، و یا همانقدر تصنعی و انتزاعی از مدرنیته عبور کنیم.
Comments