اگر ابتدای داستان را دروازهای بدانیم که میبایست میهمانان را با آغوش باز به داخل هدایت کند، باید بگوییم رحیمیان این دروازه را به نحو شایستهای آراسته است.
داستان پرانرژی و جذاب آغاز میشود. این جذابیت ناشی از تمهیدی است که نویسنده با تکیه بر عنصر بیثباتی، به همراه کشمکش پنهانی در ابتدای داستان بکار گرفته است. الگوی این کشمکش از تضاد درونی شخصیت اول داستان دکتر نون، میان عشق و وظیفه شکل میگیرد و در خلال داستان بسط مییابد و در گفتگوهای وی با زنش و دکتر مصدق به صورت تنشهای عاطفی بیشتر بر ملا میشود.
دکتر نون که از معتمدین مصدق محسوب میشود پس از کودتا، بر اثر فشار و شکنجه خصوصاً هنگامی که پای زنش به میان میآید تن به مصاحبه رادیویی میدهد که در آن مجبور میشود از مصدق بدگویی کند و این خیانت، عذاب وجدانی به دنبال دارد که در تعامل با همسرش بیشتر شدت مییابد و به نوعی روان پریش مبدل میگردد تا جایی که با گوشهنشینی، بد خلقی و میخواری در صدد مجازات خود بر میآید و این در حالی است که خیال و توهم حضور “دکتر مصدق” یک لحظه وی را رها نمیکند.
رحیمیان چنین پیرنگی را با استفاه از زبانی شسته رفته و روان در قالب گفتگوها و تداعیها با شکستن توالی زمان و بر هم زدن مرز واقعیت و خیال، پیش چشم خواننده به تصویر میکشد. داستان «دکتر نون زنش را…» بر اثر شباهتهای ذاتی و زبانی که با «شازده احتجاب» دارد بیاختیار انسان را به یاد شاهکار گلشیری میاندازد. اگر چه این شباهتها با تقلید و رونویس فاصلهای زیاد دارد ولی به هر صورت این نزدیکی امکان مقایسه و محک زدن اثر را فراهم میکند.
گذشته از شباهتهایی که از نظر شکل روایت وجود دارد (تغییر زاویه دید و برهم زدن توالی طبیعی زمان و جابجایی مکان) از نظر درون مایه نیز شباهتهایی وجود دارد. فضای محدود خانه، تنهایی و انزوا، یادآوری خاطرات، احضار مردگان در پیش روی راوی و… همه یادآور «شازده احتجاب» است. اما بر خلاف نظر برخی این داستان از لحاظ تکنیکی نه تنها دوشادوش «شازده احتجاب» پیش نیامده بلکه با آن فاصله زیادی دارد.
در «شازده احتجاب» خواننده صفحه به صفحه با اطلاعات بیشتری در مورد شخصیت شازده و پیشینهی او و خاندانش مواجه میشود و کلمات مانند نوری است که هر لحظه زوایای پنهان زندگی و شخصیت او را روشن میکند و این امر تا آخرین کلمهی کتاب ادامه مییابد اما در «دکتر نون…» تقریباً تا نیمه کتاب تمام آنچه را که خواننده باید از شخصت دکتر نون و حتی وقایع اتفاق افتاده بداند میداند. 28 صفحه اول کتاب مقدمهچینی است و گرهای که با عبارت “حالا که نداریم، به درک که نداریم، بچه میخواهیم چکار؟ نسل آدمهای خائن باید ور بیفتد” ایجاد میشود تا قبل از صفحه 50 گشوده میشود و بعد از آن دعواها و گفتگوهای تکراری و تاکید مکرر این امر که مصدق، فاطمی را از تغییر گاه به گاه و ملایم زاویه دید بدون اینکه خواننده را دچار تنش کند به صورت اغواگری تحسین برانگیز به نظر میرسد اما حقیقت این است که این کار هیچ کمکی به روایت داستان و عمق بخشیدن به آن نکرده چرا که جایگزینی راوی اول شخص به سوم شخص بدون منطق مشخص و هدفمندی به صورت کاتورهای انجام گرفته است.
دکتر نون بیشتر دوست دارد و سرکوفتهای دیگر( اگر چه در قالب موقعیتهای نمایشی) بدون به وجود آمدن نقط اوجی جدید، خواننده را در مقایسه با نیمه اول کتاب کمی دچار ملال می کند.
شخصیت دکتر نون در داستان از پرداختی قابل قبول برخوردار است و علت انگیزههای شخصی وی برای حرکت و عمل ما را در تحلیل روانشناختی انگیزهها یاری میکند تا آنجا که با وجود آنکه حتی از عمق خیانت او مطلعایم باز با او به خاطر شرایط جبری که دچار آن است احساس هم دردی میکنیم.
تغییر گاه به گاه و ملایم زاویه دید بدون اینکه خواننده را دچار تنش کند به صورت اغواگری تحسین برانگیز به نظر میرسد اما حقیقت این است که این کار هیچ کمکی به روایت داستان و عمق بخشیدن به آن نکرده چرا که جایگزینی راوی اول شخص به سوم شخص بدون منطق مشخص و هدفمندی به صورت کاتورهای انجام گرفته است. در تغییر کانون روایت نه عامل زمان و مکان دخیل بود نه عوامل نمادین و نه حتی در این جابهجایی وقایعی که ممکن بود از چشم راوی دیگر مخفی بماند آشکار شده است. هر دو راوی به یک اندازه بر موضوع اشراف دارند و هر دو از یک منظر به تمام وقایع مینگرند و اصلاً هیچ تفاوت ماهوی بین این دو وجود ندارد فقط در ابتدای بعضی نقل قولها میبینیم نوشته شده “من گفتم” و در برخی دیگر “دکتر نون گفت” که بدون خللی در داستان میتوان جای آنها را با هم عوض کرد.
شخصیت در این داستان را تنها میتوان به دکتر نون منحصر کرد چرا که “دکتر مصدق” نه به عنوان شخصیت و نه حتی تیپ، هم چون شبح پدر هملت به مثابه ملک عذاب ظاهر میشود و به ملکتاج هم فقط آن قدر پرداخته شده که به عنوان یک شخصیت مسطح و فرعی قابل قبول باشد پس تحلیل روانشناختی انگیزها را باید تنها به دکتر نون معطوف کرد و خصوصاً این که از همسانی بیان این سه نفر میتوان حدس زد که تمام گفتگوها از فیلتر ذهنی دکتر نون پالایش شده است.
شخصیت دکتر نون در داستان از پرداختی قابل قبول برخوردار است و علت انگیزههای شخصی وی برای حرکت و عمل ما را در تحلیل روانشناختی انگیزهها یاری میکند تا آنجا که با وجود آنکه حتی از عمق خیانت او مطلعایم باز با او به خاطر شرایط جبری که دچار آن است احساس هم دردی میکنیم.
اگر چه این پرداخت شخصیت آنقدر طبیعی است که میتوان گفت که خود شخصیت دکتر هم تا حد زیادی قادر به درک انگیزههای خود است، امّا به نظر میرسد عرصه این داستان برای شخصیت وی به تنهایی، کمی فراخ باشد. شاید ورود چند شخصیت کنشمند دیگر در اواسط داستان و یا کم کردن از نیمه دوم به موجزتر شدن داستان کمک بیشتری میکرد تا خواننده بتواند با همان اشتیاق ابتدائی، داستان را به اتمام برساند.
پرنیا فراهانی
برگرفته از سایت یک کتاب
Komentarze