جواد عاطفه – نگاهی به منظومه سونات برفی در رمینور، اثر: مدیا کاشیگر
برف همچنان میبارید
نه آفتاب بود
نه ابر
نه حسرت
برف شور بود
باران راکد
هوا بیرنگ
شن و دریا باز با هم میجنگیدند
بادها بیدم
مسها بیزنگ
زهها منقبض
چوبی در هوا تندیس شد
ساز مُرد
عروسکران به خواب رفت
به خیال آنکه همچنان میراندشان نخ
عروسکها راه افتادند
آزاد شدند…
دو سال پیش بود که شاعر بخشهایی از منظومه را برایمان خواند. در جمع دیگری بودیم که کل منظومه را در یک نشست خواند و خوب یادم هست که شهرام ناظری گفت: «مدیا، نَفس تو از نَفس ما هم گرمتر است!» سپان عزیز (شما بخوانید: محمدعلی سپانلو!) هم قرار شد مقدمهای بر مجموعه بنویسد، دوست فیلمسازی پیشنهاد داد تا نماهنگی بر اساس این منظومه با صدای شعرخوانی مدیا ساخته شود؛ دوست نویسنده دیگری هم گفت که از فضا و اتمسفر و ایده اولیه منظومه، در رمان آخرش استفاده خواهد کرد و…، اما برخورد من سکوت در برابر مردی بود که منتشرنشدههایش بیشتر از منتشر شدههایش است. کسی که با ترجمهی «ابر شلوارپوش»، در روزها، ماهها و سالهایی که گره خورده بود به یک جنگ لعنتی و پوچ، من و نسل من را با شاعری آشنا کرد که در سالهای جنگ داخلی روسیه به جبهههای جنگ میرفت و در سنگرها شعرهای خود را برای سربازان میخواند.
شاعری که ایمان داشت: «هنر باید با زندگی آمیخته شود. یا باید در هم آمیخته شود یا باید نابود شود.»
در گفتوگویی با بانو آیدا، صحبت از ترجمه مدیا از مایاکوفسکی پیش آمد. گفت که شاملوی بزرگ ما ترجمه مدیا را پسندیده و بارها و بارها آن را خوانده بود. سکوت من در برابر مردی که در جمعه شبی زمستانی، بخشی از آوازِ اولِ مالدورور را با ترجمه خواندنیاش از کنتِ لوترِآمون (ایزیدور دوکاس) برایمان خواند. ترجمهای که باید و باید که منتشر میشد و نشد! یا ترجمهاش از استفان مالارمه؛ «با یک بار ریختن تاس هرگز ملغی نمیشود تصادف!» که هفت سال پیش نسخهای کپی شده را به من داده بود و…، آن هم منتشر نشد که نشد!
سکوت در برابر نویسندهای که با داستان «وقتی مینا از خواب بیدار شد»، داستان بلندی که یک گام بلند و اساسی در ادبیات داستانی ما محسوب میشود و در حد و اندازه کارهای مطرح جهانی در نوع و سبک و سیاق خود است. داستانی که دیده نشد، یا در خوشبینانهترین شکل ممکن، کمتر دیده شد! او با ایمان بر اینکه «هیچ ترجمهای متن نهایی نیست. ولی وجود ترجمه باعث میشود حول و حوش آن اندیشه، در زبان مقصد بحث درگیرد و همین بحثها موجب اصلاح ترجمهها میشود. و بهترین نقد یک ترجمه هم همان ترجمه مجدد آن است، نه چیز دیگر.» ترجمههایی وسواسی از شاخصترین آثار فرناندو آرابال، اوژن یونسکو، پل ریکور، کلود استپان، تزوتان تودوروف، کورتسیو مالاپارته و این روزها آلبر کامو را در کارنامه کاری خود دارد. و بسیاری کارهای دیگر که نه چاپ شدهاند و نه به دست من و ما رسیده است!
از اتفاقی که درباره چاپ آثار این مترجم، شاعر و نویسنده افتاده – البته اگر وسواساش به نهایی شدن یک متن ترجمه شده و داستان و شعر نوشته شده را بگذاریم کنار – باید به عنوان یک «شوخی» نام برد. شوخی که مدیا خودش با خودش و آثارش میکند و شوخی که جهان؛ ناشر، روزنامهنگار و… با مدیا و آثارش میکنند. او در این شوخی گفته جاناشتاینر را رعایت میکند: «شرطبندی مترجم بر سر وجود انسجام در دنیایی است که همه چیزش خبر از عدم وجود انسجام میدهد.»
او بهعنوان یکی از موفقترین برگزارکنندگان جایزه ادبی خصوصی در تاریخ این نوع جوایز در ایران، جایزه ادبی «یلدا» و «روزی روزگاری»، نقش مهمی در پیشبرد یک گفتمان و منش فرهنگی در ادبیات معاصر ما داشته است. و نهایتاً آن جایزه هم در ذات خود و به هزار یک دلیل گفته و نگفته میمیرد و فرجام و سرانجام بسیاری از آثار مدیا کاشیگر را پیدا میکند!
حال، بعد از گذشت دو سال از اولین خوانش جمعی و سکوت خلسهوار پسِ آن، «سونات برفی در رِمینور»؛ این منظومهی بلند در «ناکجا» به فرجام و سرانجام خود رسیده است. منظومهای خواندنی از زن، زندگی و عشق، مرگ، ویرانی و برف، برفی مدام و مادام. منظومه، ذکر حال سرگشتگی من، ما و شاعر است در جهانی که «زن زادهشدن گناه است…» و حسرت شاعر «… هبوط بیآدم حواست.» و ابلیس مُرده است، اما، «اما مکافات باقی مانده!»
سکوت ادامه دارد. سکوت در برابر شاعری که منتشر نشدههایش بیشتر از منتشر شدههاست و دیگر سودای انتشار هیچ کتابی را ندارد! آه، «قدیس شب را نشانه گرفته بود برف…»
برگرفته از تابلو
Comments