نگاهی به زندگی و آثار جیمز جویس
نوشته: ویل دورانت
گهگاه اندیشیدهام که ایرلند در ادبیات جهان به چه مقام رفیعی دست مییازید، هرگاه تمام فرزندان ادبیاش – «سویفت»، «بورک»، «گلد اسمیت»، «وایلد»، «شاو»، جویس و دیگران- در آن سرزمین میماندند. ایرلند سرزمین حاصلخیزی بود؛ هوای نمناک و سرد آن، رنگ گلگون رُزهای سرخ را بر گونههای دختران مینشانید و پسران تنومند اشتیاق داشتند بذر زندگیهای نوینی را در زهدانهای آرزومند بکارند. اما جو روانی حاکم بر این سرزمین مرگبار بود: دولتی که اسماً ایرلندی، اما -در پایمال کردن کشور- اجنبی بود؛ کلیسایی انگلیسی که در ایرلند، بسیار سختگیرتر بود تا در انگلستان؛ کلیسایی کاتولیک که ایرلندیهای وفادار نمیتوانستند از آن خرده بگیرند یا در صدد برآیند اصلاحش کنند، چرا که -در مبارزه برای آزادی ایرلند- سختیها کشیده بود. و درست در آنسوی آبها، بریتانیایی قرار داشت که جمعیت باسوادش بیشتر و مطبوعاتش آزادتر [از ایرلند] بود و به سخنپردازی و ذوق و قریحه ایرلندی اشتیاق بسیار داشت. بدینگونه بود که نوابغ ایرلند دریای ایرلند را پیمودند و این جزیره محبوب را برای روستاییان تهیدست و «دوبلینیها» ی جویس بر جای گذاشتند.
ویلیام باترییتس (۱۹۳۹-۱۸۶۵) مستثنی بود؛ او در سرزمین خویش باقی ماند یا به آن بازگشت، در افسانههای ایرلندی کند و کاو کرد، آنها را به گونهای آهنگین به نظم کشید، و تا بدان حد به هم میهنان خود وفادار ماند که شنوندگان بینالمللی پیدا نکرد. من که در سی سال جوانیام آثار «شاو» را با ولع میخواندم، تا دوران کهولت حتی یک بیت از شعرهای «ییتس» را نخوانده بودم. پیش از آنکه حتی نامی از «ییتس» شنیده باشم، سرتاسر ایرلند را پیمودم (۱۹۱۲) و تئاتر ابی را -پیش از آنکه بدانم «ییتس» یکی از پایهگذارانش بوده و بیش از هر کس دیگر، نمایشنامههای او در آنجا اجرا شده- بهخوبی میشناختم. در سال ۱۹۲۳- زمانی که جایزه نوبل را دریافت کرد- من فقط نام او را شنیده بودم. و اکنون که تلاش میکنم شعرش را بفهمم، آن را حزنانگیز و بیگانه با ذهنیتی مییابم که دربند واقعیت و تعقل گرفتار است و سرگرم شکمبارگی است.
ادیسه، انسان ایرلندی جیمز جویس ایرلند را ترک کرد، لیکن در کتابهایش به دشواری میتوانست از زندگی آن سرزمین چشم پوشد. او درسال ۱۸۸۲ در حومه دوبلین، به دنیا آمد. مادرش زنی مهربان و پرهیزگار و پدرش مردی عیاش و دست و پا چلفتی بود. همانگونه که داستان زندگی هرکس روشنترین درامی است که میشناسد، جویس نیز زندگی ادبی خود را با ثبت ماجراهای جوانی خویش در کتابی هزار صفحهای -بهنام «استفن هیرو» – آغاز کرد. از آنجا که آیندگان نسبت به خطاهای نوابغ کنجکاوند، بخشی از این کتاب پس از مرگ او به چاپ رسید. جویس -با عقل سلیمی که در میان نوابغ معمول نیست- پس از تلخیص و پالودن آن در کتاب «تصویر چهره هنرمند، چونان مردی جوان» -بهترین اثر هنرمندانه ادبی او- بخشهای عمدهای از آن را از میان برد.
کتاب «اولیس» اثر تهوع آوری نیست، اما چنان ترکیب پرپیچ و خمی از محتواها وشکلهای گوناگون است که جویس میبایستی دریافتن عنوانی برای آن به شدت دچار سردرگمی شده باشد.
او در این داستان، خود را «استفن دادالوس» (که شاید بتوان آن را به استفن بلند پرواز تعبیر کرد، زیرا استفن شاعری بود که امیدوارانه در ورای واقعیت پرواز میکرد) معرفی میکند. صفحات نخست بحث و جدلی پرشور را به هنگام صرف شام خانوادگی، در شب کریسمس، درباره نقش کلیسای کاتولیک در مبارزه ایرلند برای کسب استقلال، بازگو میکند. پدر خانواده کشیشهای بلند مرتبه را به دلیل پشت کردن به پارنل -که دردسرها و دشواریهای فعالیت سیاسی را با گرفتن معشوقهای برای خود، تحمل پذیرتر کرده بود- نمیتواند ببخشد؛ او ایرلندیها را «نژاد بخت برگشته کشیش زده»ای میخواند که (به اعتقاد او) محکوماند «تا به آخر درهمین وضع باقی بمانند.» تصویر جویس از پدرش از تمام تصاویری که در «اولیس» میسازد، فراتر میرود.
شرح دوران تحصیل «استفن» در مدرسه یسوعیها، آنها را -غیر از «پدردولان» که کم و بیش سادیست بود- خشک، اما انسان توصیف میکند. پسرک احساس میکرد که «جسمش کوچک و ناتوان و چشمهایش ضعیف و کم سو است» (این نقصها تا روز مرگ با جویس ماند)؛ اما او با شجاعت مدعی شد که «بایرون» از «تینسون» برتر است؛ و هنگامی که دریافت بایرون در جهنم میسوزد، موضع خود را محکمتر چسبید. به زودی از «بایرون» دست کشید و با شگفتزدگی تردیدآمیز به شلی ملحد رسید. شبی -هنگامی که استفن شانزده ساله در خیابان پرسه میزد- صدای جلفی او را مخاطب قرار داد. او که بیشتر در اشتیاق تجربه کردن بود تا کسب لذت، زنی را که صدایش زده بود، دنبال کرد؛ به درون خانه او خزید و جوانی خویش را در طبق اخلاص گذاشت. صبح که به نمازخانه کالج رفت، موعظه هراس انگیزی را درباره عذاب جسم و روح در جهنم شنید. از اندیشه هرزگی مخفیانهای که کرده بود، بر خود لرزید و تصمیم گرفت نزد کشیش دهکده -و نه معلماناش- به گناه خود اعتراف کند. از بخشایشی که از کشیش دریافت کرد و از سخنان محبتآمیزی که شنید، حیرت کرد. به پاس این بخشایش مهر آمیز، ایمانش را باز یافت، و مدت زمانی، پرهیزگارترین جوان آن کالج شد. آموزگارانش از او دعوت کردند که با گذراندن دورهای آموزشی، خود را برای ورود به «انجمن عیسی» آماده کند. لیکن چهره دخترکی زیبا که پا برهنه در ساحل دریا قدم میزد، او را از خود بیخود کرد؛ جدال دیرین سکس و مسیحیت، و زن و دوشیزه پنجه در جانش افکند و با شکفتن هوس در دلش، ایمانش رنگ باخت. به زودی، چنان دل و دین و ایمانش را از کف داد که از انجام وظیفهاش در مراسم عید پاک سر باز زد و مادرش را دچار وحشت و پریشانی کرد. به دوستی که او را به سبب این بیرحمی به مادر سرزنش میکرد، گفت: «من کاری را که دیگر به آن اعتقادی ندارم، انجام نمیدهم؛ مهم نیست که این کار برای خانه و خانوادهام، سرزمین اجدادیام یا برای کلیسایم باشد یا نباشد. من تلاش میکنم تا آنجا که در توان دارم، شیوه زندگی هر چه آزادتری را انتخاب کنم و برای دفاع از خویش فقط سلاحهایی را که اجازه استفاده از آنها را به خود میدهم -سکوت، انزوا و فراست- به کار گیرم.» و بدینگونه کتاب «تصویر…» به پایان میرسد.
در اکتبر سال ۱۹۰۴، پس از آنکه از تک تک دوستانش -تا جایی که امکان داشت- وام گرفت، «دوبلین» را به قصد لندن ترک کرد. آخرین دلدارش –نورا بارناکل- را که مقدر بود تا به آخر، با شکیبایی خشمگنانه و وفاداری ظاهری با جویس سر کند، پنهانی همراه خود برد. (او تمام شعائر و آداب و رسوم کاتولیکی ازدواج را زیر پا گذاشت و با «نورا» زندگی آغاز کرد؛ بیست و هفت سال بعد بود که رسماً با او ازدواج کرد.) هر دو امیدوار و مشتاق، از هوای سرد لندن، به سوی پاریس حرکت کردند. او «نورا» را برای گردش به پارک میفرستاد و برای خود دوستان و آشنایانی دست و پا میکرد؛ از این راه توانست پولی قرض کند و همراه با معشوقهاش برای تحویل گرفتن شغلی مناسب راهی زوریخ شود. اما در آنجا با ناامیدی وناکامی مواجه شد و به تریسته که در آن زمان تحت حکومت اتریش قرار داشت، رفتند. آنجا، در مدرسهای در «برلیتس»، با حقوق سالی هشتاد پوند، معلم زبان انگلیسی شد؛ با تدریس خصوصی -ساعتی ده پنی- در خانهها، درآمدش را افزایش داد. نورا در سال۱۹۰۵، پسری به نام جرج، و درسال۱۹۰۸، دختری به نام لوسیا برای او به دنیا آورد. برادر کوچکش -استانیسلاس- در «تریسته» به او پیوست و با سعی و کوشش پیگیر، کمک کرد تا اعضای این خانواده از گرسنگی نمیرند. «جیمز» سعی داشت با الکل خود را از پای درآورد، اما «نورا» با تهدید به اینکه اگر باز هم مست به خانه بیاید، بچهها را برای غسل تعمید به کلیسا خواهد برد، توانست جلو زیاده رویهای او را به طور موقت بگیرد. در آن سالهای پر مرارت «۱۴-۱۹۰۴» در «تریسته»، در فاصله میان کلاسهای مدرسه و درسهای خصوصی، «دوبلینیها» را نوشت که طرحی بود از شخصیتها و وقایع ایرلند؛ و نیز «تصویر چهره هنرمند، چونان مردی جوان» را، و در سال۱۹۱۴، بخشهای نخست «اولیس» را. «دوبلینیها» -پس از تأخیرهای دلآزار بسیار- در سال ۱۹۱۴، در لندن به چاپ رسید. «تصویر…» نخست به توصیه «ازرا پاوند»، در نشریه انگلیسی «اگوئیست» «۱۵-۱۹۱۴» به چاپ رسید، و بعدها توسط «بی. دبلیو. هوبش» در نیویورک به شکل کتاب منتشر شد «۱۹۱۶». خانم «هریت ویور» – که در سال ۱۹۱۴ سردبیر «اگوئیست» بود- با دست و دل بازی به یاری جویس آمد و آن قدر برایش پول فرستاد که معاشاش تامین شد. از آنجا که در لندن، هنوز کسی نمیتوانست «تصویر…» را به شکل کتاب چاپ کند، هریت ۷۵۰ نسخه از چاپ امریکایی آن را برای فروش وارد بریتانیای کبیر کرد. «اچ. جی. ولز» در نشریه «نیشن»، نقد تحسین آمیزی بر کتاب نوشت، اما منتقدان دیگر با کتاب برخورد موافقی نداشتند؛ یکی از آنان نوشت که امیدوار است هیچ شخص «پاک اندیشی» اجازه ندهد این کتاب به دست افراد خانوادهاش بیفتد.
شخصیتهای کتاب «اولیس» ترکیبی پیچیده و به ظاهر تخیلیاند، اما «نشانهها»یی که به دست میدهند، همانندی بسیاری از آنان را با دوبلینیهای زمان جویس مشخص میکند.
هنگامیکه جنگ جهانی اول به «تریسته» رسید، جیمز، نورا، جرج و لوسیا راهی زوریخ شدند «ژوئن ۱۹۱۵». با آنکه به شاگردهای خصوصی درس میدادند، مدت زمانی، کم و بیش با بینوایی سرکردند. لیکن، طولی نکشید که از چندین منبع، کمکهایی به او رسید و یاری دهندگان برای خود در تاریخ، جایی باز کردند. در ژوئیه همان سال، «ییتس» نمونههایی از نوشتههای جویس را همراه نامهای برای «ادموند گوس» فرستاد: «تازگیها شنیدهام جیمز جویس -شاعر و رمان نویس ایرلندی- که میتوانم درباره ذوق سرشارش به شما اطمینان بدهم، طی این جنگ به فقر عظیمی گرفتار شده… اگر شما هم با من هم عقیدهاید، آیا امکان دارد کمک هزینهای از «صندوق سلطنتی حمایت از ادبای انگلستان» برای او در نظر بگیرید؟ اگر به اطلاعات بیشتری در مورد او نیاز داشتید، شاید بتوانید از آقای «ازرا پاوند» کمک بگیرید.»
هفت هفته بعد، جویس ۷۵ پوند دریافت کرد. «پاوند» هم ۲۵ پوند برایش فرستاد و از «انجمن نویسندگان» خواست تا سیزده هفته، هفتهای یک پوند به جویس اختصاص دهد. در سال ۱۹۱۶، «ییتس» و «پاوند» از «اسکویت» -نخست وزیر وقت- درخواست کردند تا اعانهای معادل صد پوند از سیاهه مخارج دربار به جویس بپردازد. در سال ۱۹۱۷، شخص نیکوکار گمنامی دویست دلار برای او فرستاد. در سال ۱۹۱۸، خانم هرولد مک کورمیک -که در آن دوران در زوریخ زندگی میکرد- مقرری سالیانهای معادل دوازده هزار فرانک «۲۴۰۰ دلار؟» برای او اختصاص داد؛ این مقرری پس از دو سال قطع شد. در سال «۱۹۱۹»، «هریت ویور» پنج هزار پوند سهام اوراق قرضه انگلیسی را که پنج درصد سود داشت، به او انتقال داد. این هدایا امکان نگارش «اولیس» را فراهم کرد، زیرا عمدتاً در زوریخ بود که این کتاب پر سر و صدا نوشته شد.
در ژوئیه سال ۱۹۲۰، جویس و خانوادهاش برای اقامتی یک هفتهای به پاریس رفتند؛ بیست سال در آنجا ماندند. پاوند به پیشبازشان رفت و آپارتمانی برای آنها پیدا کرد. در آن هنگام، جویس سی و هشت ساله بود؛ بالا بلند، لاغر اندام، با عینکی بر چشم، پرخاشجو و -در عین حال- خجالتی، با ته ریشی بر چانه و کفشهای تنیس به پا.
نسخه دستنویس «اولیس» از جهت سرگشتگیها و تسلسل داستان با «ادیسه» به رقابت میپرداخت. در فوریه سال ۱۹۱۸، پاوند بخش اول آن را برای «مارگارت آندرسون» و «جین هیپ» به نیویورک فرستاد؛ آنها این بخش را در شماره ماه مارس «لیت ریو یو» چاپ کردند و به رغم اعلام خطر پاوند که ممکن است با سانسور امریکا درگیر شوند، بخشهای دیگر آنرا نیز به چاپ رساندند. در سال ۱۹۲۰، جان اس. سامنر -رئیس «انجمن جلوگیری از گناه» – «لتیل ریو یو» را متهم کرد که مطالب ناپسند چاپ کردهاست، و برگ احضاریهای برای «کتاب فروشی واشینگتن اسکوئر» -به دلیل فروش آن مجله- فرستاد. اداره پست ایالات متحده تا آنجا که توانست، نسخههای آن مجله را -که «اولیس» در آن چاپ شده بود- توقیف و ضبط کرد. سانسورچیان -به ویژه- از بخش سیزدهم «ناسیکا» به خشم آمده بودند که به شیوهای مبهم، اما با تاثیر بسیار زیاد، به توصیف تخیلی زیرپوش زنانه گرتی مک دوول بر سر احلیل «لئو پولد بلوم» میپردازد. این مسئله با حضور سه قاضی در دادگاه «محاکمات ویژه» نیویورک، مورد رسیدگی قرار گرفت. دوست عزیز من، «جان کوپرپویز» در دادگاه، به دفاع از کتاب، شهادت داد که این رمان «اثری است زیبا که به هیچ وجه امکان ندارد افکار دختران جوان را به فساد بکشاند.» دادگاه رای بر محکومیت متهمان داد و دو سردبیر «لیتل ریویو»، هریک به پرداخت پنجاه دلار جریمه محکوم شدند. این وضع «هوبش» و دیگر ناشران را از چاپ «اولیس» به شکل کتاب منصرف کرد. «سیلو یا بیچ» -صاحب «کتاب فروشی شکسپیر و شرکاه» در پاریس، شماره ۱۲ خیابان ادئون- راه حلی برای آن پیدا کرد. او نه سرمایه داشت ونه تجربهای در کار نشر کتاب. اما برای پیش فروش کتاب به بهای ۱۵۰ فرانک، آگهی داد و از «شاو»، «ییتس»، «پاوند»، «همینگوی»، «ژید» و… سفارشاتی دریافت کرد و در ماه فوریه ۱۹۲۲، چاپ «اولیس» را در هزار نسخه آغاز کرد. «هریت ویور» -در ماه اکتبر- با استفاده از گراورهای خانم بیچ، دو هزار نسخه از کتاب را برای انتشاراتی «اگوئیست» در لندن به چاپ رسانید؛ پانصد نسخه از این چاپ به نیویورک فرستاده شد که اداره پست ایالات متحده آنها را توقیف و ضبط کرد. در سال ۱۹۲۳، هرگونه پخش و توزیع این کتاب در بریتانیای کبیر ممنوع اعلام شد. حکم توقیق این کتاب در امریکا، در ششم دسامبر۱۹۳۳، در دادگاه بخش ایالات متحده، توسط «جان مونرو وولسی» با استدلال زیر لغو شد: «گرچه در بسیاری جاها، تاثیر اولیس بر خوانندگانش بیتردید تهوع آور بوده، اما در هیچ جا به تحریک جنسی نیانجامیده است.» اولیس کتاب «اولیس» اثر تهوع آوری نیست، اما چنان ترکیب پرپیچ و خمی از محتواها وشکلهای گوناگون است که جویس میبایستی دریافتن عنوانی برای آ