top of page

کوته‌نوشت‌های چهارشنبه – ۴

۲۸ تیر ماه ۱۳۹۱

کوته نوشت‌ها، دلنوشته‌هایی هستند از اهل کتاب بر کتاب‌هایی که به تازگی خوانده شده‌اند…

———————————————————————————————————————–

کوته‌نوشتی از رضا رجایی

بر داستان جمیله، شاهکاری از چنگیز ایتماتف، ترجمه‌ی محمد مجلسی، نشر دنیای نو ۱۳۸۷


صدای جمیله را می‌شنیدم: تمام دنیا را با یک موی تو عوض نمی‌کنم. صادق نمی‌تواند مثل تو دوستم داشته باشد. نامه‌اش را خواندم، مثل همیشه در آخر نامه دو کلمه نوشته بود که به همسرم سلام برسانید… «… در بالای ساختمان ایستگاه راه آهن این شعار را نوشته بودند: با گندم به سوی جبهه…» با جوال‌های گندم، سطر به سطر، با گاری هم که پیش می‌رفتم و می‌ایستادم، آن ذهن همیشه سیال، مضطرب و پریشان من، فیلم Besiegd (گرفتار) برناردو برتولوچی را وسط صفحه، پشت چشم‌هام انداخت. خدایا آخر چرا؟ چرا بایست در این فضای ساده با آن نثر بی‌تکلف اما استادانه‌ی چنگیز، آن همه اسیر بینامتنیت باشم. شاید فضا و پی‌رنگ داستان و زمان و مکان و کاراکترها هیچ شباهتی با هم نداشته باشند، لیکن نمی‌دانم چرا از همان ابتدا که داستان را شروع به خواندن کردم، داشتم همه چیز را جانشین و یا همنشین می‌کردم. هیچ وقت عجیب نیست که درگیر خواندن و یا شنیدن قصه‌ای باشی و این ذهن لعنتی، چیزی را بخاطر اورد که مدت‌ها پیش دیده‌ای و یا شنیده‌ای. دانیار، کهنه سرباز زخمی و از جنگ برگشته، ترانه‌های بسیاری از بر بود و با صدای روح‌بخش می‌خواند. می‌توانست قلب هر زنی را پشت سینه‌اش مهر و موم کند. دانیار را همان پیانیست مؤدب، نجیب و عاشق، در بالاخانه‌ی آپارتمان نمور و کثیف فیلم دیدم. جمیله‌ی سبزه رو، شوخ و شنگ و گستاخ را، همان زن آرام و سیاه پوست. زنی غریب، کوچ کرده و یا تبعیدی از آفریقا! شوهرش را که دستگیر می‌کنند، درست همان جای فیلم، می‌شاشد به خودش. همان‌طور آرام و کم حرف و بی‌صدا. او با خودش نغمه‌ها و ریتم‌های فراوانی هدیه آورده است. خدای من عجیب بود، پروردگارا غریب است، هر کاری که می‌کنی آخر این‌ها با هم جور درنمی‌آیند. لعنت به من، دیگر چه می‌شود کرد.استاد برتولوچی را با آن همه صحنه‌های بیادماندنی و زیبای فیلمش، با همه‌ی نوستالژی، غربت و خانه بدوشی و تنهایی سال‌های دانشگاه، تنها گذاشتم. حالا این من است که ادامه می‌دهد. لویی آراگون در سال ۱۹۵۹ این داستان شورانگیز را به فرانسه ترجمه کرد و درباره‌اش جمله‌ای ناتمام اما تمام، نوشت: زیباترین داستان عاشقانه‌ی جهان! ایتماتف در جای جای اثرش، بوی افسنتین و رطوبت خاک خورده‌ی روستاها و قبایل قرقیز را، در سال‌های اوج جنگ جهانی دوم پراکنده است. دورانی که ارتش آلمان توانسته بود در خاک شوروی پیشروی چشمگیری داشته باشد. بوی علف تازه و یونجه زارهای شیرافشان قیرقیزستان، بوی وحشی و بکر، طبیعت لگد خورده و یا نخورده، دشت‌هایی برای چشم‌های ملتمسانه ولی خوددار و نجیب دو عاشق، بهانه‌ای برای ترانه خوانی و گریه‌ها و برق زدن‌های پنهانی. دشت و کرانه‌ای عصیانگر، استراحت‌گاه و نمازخانه‌ی دانیار، رود خروشانی به نام کورکورئو. عبور این دو دلداده را حتمن شنیده‌اید از وسط همین طغیان‌های بی‌پایان، که هوس انگیز است و بوسه پرور: «… جمیله‌ی من!… امیدت را از دست مده! از راهی که رفته‌ای و کاری که کرده‌ای پشیمان مشو! تو راه دشوار و ناهموار خوشبختی را یافته‌ای. پس لحظه‌ای تردید مکن! پیش برو! به مقصد خواهی رسید…» وسط ماجرا خواستم، سعید باشم، برادر شوهر جمیله. صادق شوهر جمیله، در جبهه جنگ بود و زخمی و بستری. جمیله سعید را کی چی نِه بالا صدا می‌کرد و سعید به جمیله می‌گفت «کی چی اپه». سعید، همان پسرک پانزده ساله که اوازهای دانیار، ذوق نقاشی را در وی زنده کرد. همان راوی داستان شوریدگی‌های ممنوع. سعید است که این شور را، این حال را، چنین به قال درمی‌آورد چنان به تصویر می‌کشد. می‌خواهم سعید باشم. همه‌ی رازها و اسرار آن دو دلداده، در چهارچوب نقاشی‌هاش، نقش بسته بود: «… جمیله‌ی من!… اگر نومید شده‌ای به دانیار تکیه کن. به او بگو که ترانه عشق زمزمه کند و ترانه زندگی را، و ترانه زمین و سرزمین را، آن دشت پهناور را بیاد بیار که گل‌های صحرایی‌اش در آغوش باد می‌لرزند. آن شب تابستانی را بیاد بیار.» سعید عاشق جمیله است، عاشق دانیار. عاشق عشق هر دو. حتی یک لحظه دوست نداشتم جای دانیار بودم، دوست دارم نقاش باشم و سعید. سعید بودن سعادتی است و چنگیز، لابد خود سعید بوده که همیشه سعادتمند است و جاویدان.

———————————————————————————————————————–

کوته‌نوشتی از سعید عقیقی

بر کتاب فیلم‌نامه نویسی ژانر: چگونه فیلم‌نامه‌های عامه پسندی بنویسیم که بتوان آن‌ها را فروخت. نوشته‌ی استفن و. دانکن. ترجمه وحیدالله موسوی

کتابی بسیار مفید برای نویسندگان حرفه‌ای و دوستداران فیلم‌نامه نویسی در زمینه شناخت عناصر ژانر و تولید فیلم‌نامه‌های استاندارد تجاری.کتاب شامل هفت بخش است و در مقدمه‌ای دقیق، اهداف کتاب را شرح می‌دهد.خوش‌بختانه فیلم به افاضه فضل در زمینه اهداف فلسفی فیلم‌نامه‌ها نمی‌پردازد و بیش‌تر بر شکل‌گیری و چگونگی فیلم‌ها تاکید می‌کند. کسی که فیلم‌نامه می‌نویسد، باید ابتدا متوجه درون فیلم‌نامه باشد و بتواند موقعیت‌های مختلف را در متن بسط و گسترش بدهد. شخصا مطالعه‌ی سه فصل اول و فصل ششم را بیش از بقیه فصل‌ها توصیه می‌کنم. شاید به این دلیل که امکانات فیلم‌های فانتزی و هراس آور در ایران عملا وجود ندارد و هر دو غالبا به کمدی ناخواسته تبدیل می‌شوند. با این حال، تمام کتاب خواندنی‌ست و نکته‌هایی را به نویسندگان حرفه‌ای گوشزد می‌کند که شاید برایشان تازگی داشته باشد، و نویسندگان تازه‌کار را با پرسش‌هایی روبه‌رو می‌سازد که در همان آغاز کار باید به دنبال پاسخی برای آن‌ها باشند.

———————————————————————————————————————–

کوته‌نوشتی از بهاره رهنما


بر کتاب یک روز ناظر انتخاباتی، نوشته ایتالو کالوینو

بعد از خواندن شش یادداشت کالوینو و یادآوری نگاه ویژه‌اش به خلق داستان باز حال بعد از خواندن اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری را داشتم، حال این که با خورجینی از کتاب‌های کالوینو فرار کنم و تا به جابی مخفی بروم و تا اطلاع ثانوی و خواندن همه آثارش پیدایم نشود .ولی دریغ که روزمرگی‌ها و شلوغی‌های زندگی ایده‌آل‌هایم را روز به روز بیشتر به داستان‌های فانتزی زمان کودکی تبدیل می‌کند تا یک رویای محقق شدنی، این هفته وسط ساعت‌های فیلمبرداری (که مدت‌هاست هیچ خوشحالم نمی‌کند) خودم را به خواندن یک رمان کم حجم از کالوینو که نخوانده بودم کردم. عنوان کتاب برایم بجز نام عزیز کالوینو خاطرات عجیبی را تداعی می‌کند: (یک روز ناظر انتخاباتی)، فصل‌های خوش ریتم و کوتاه کتاب چونان آرام آرام ما را به زیر پوست شخصیت داستان می‌برد که جادوی خواندن را بار دیگر حس می‌کنیم، برای خود من بارها و بارها حتی قبل از این که بدانم چنین کتابی وجود دارد سوال بود که چرا هیچ ناظر انتخاباتی خاطرات یک روز خودش را ننوشته و مکتوب نکرده. ولی با خواندن این کتاب حس کردم دیگر چنین سؤالی در ذهن ندارم، کالوینو بار دیگر در این اثر حجت را تمام کرده و بار دیگر زنده بودنش و زندگی‌اش در لابه‌لای سطورش حسرتم بر مرگ را به هنگامش (از دید دیگران) کم کرد. چون او بی‌شک تا ابد به زبان‌های مختلف زندگی را تعریف خواهد کرد. کتاب ترجمه مژگان مهرگان از نشر کتاب خورشید استو طرح خوب فرامرز عرب نیا من را به یاد مجموعه خاطره انگیز کتاب کوچک کارگردانان انداخت که روزگاری دور، سخت پیگیرش بودم. کتاب از این جمله‌های جادویی زیاد دارد اما انتخاب من این جمله است : انسان به همون جایی می‌رسه که عشق بهش می‌رسه حد و مرزی هم نداره به جز اون چیزی که ما براش تعیین می‌کنیم.

Comments


هفت داستان ۱۳۹۱

نشر ناکجا

0,00€

614034_103e8f4ab0ae4536a38b319d3eb437ed~

محصولات جدید

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

bottom of page