گفتوگو با ماندانا زندیان به مناسبت انتشار مجموعه شعر «چشمی خاک، چشمی دریا»
امیر رسولی
امیر رسولی – «چشمی خاک، چشمی دریا» مجموعهایست از اشعار ماندانا زندیان که بهتازگی توسط نشر ناکجا در فرانسه منتشر شده است. این کتاب دربردارنده سه دفتر از اشعار شاعر است: «چشمی خاک، چشمی دریا» «در قلب من درختیست» و همچنین «وضعیت قرمز». از این میان دو دفتر آخر پیش از این در لسآنجلس منتشر شده بود و اینک برای دومین بار انتشار مییابد.
اگر اشعار نخستین دفتر این مجموعه «چشمی خاک، چشمی دریا» عاشقانههاییست که شاعر با بهرهگیری از طبیعت و تصویرپردازیهای صمیمانه پرداخته، اشعار دفتر سوم، «وضعیت قرمز» حال و هوایی یکسر سیاسی دارد، بدون آنکه سیاستزده باشد یا خواسته باشد مبلغ و رواجدهنده یک سیاست مشخص باشد. معلوم است که شاعر تحت تأثیر مبارزات مدنی مردم ایران قرار گرفته و این تأثیرات را درونی کرده و اکنون در قالب اشعاری در یک دفتر جداگانه عرضه کرده است.
ماندانا زندیان در یکی از اشعارش در مجموعه «چشمی خاک، چشمی دریا» مینویسد:
من یک گناهکار طبیعیام که هر بار نام تو را میآورم نقطهچین میشوم بر کاغذ بر دیوار بر میدان انقلاب
دستهایت را نه لبهایت را به من بسپار این عشق است که از قطرههای من سبز میشود آزادی!
ماندانا زندیان در سال۱۳۵۱ در شهر اصفهان متولد شده و دانشآموخته رشته پزشکی در ایران است. پیش از این چهار مجموعه شعر به نامهای «نگاه آبی» (نشر پژوهه – ایران / ۱۳۸۰) و «هزارتوی سکوت» (نشر پژوهه – ایران / ۱۳۸۳)، «وضعیت قرمز» (شرکت کتاب / لس آنجلس / ۱۳۸۴) و «در قلب من درختیست» (شرکت کتاب / لس آنجلس /۱۳۸۸) از او انتشار یافته است.
خانم دکتر ماندانا زندیان در لسآنجلس آمریکا اقامت دارد، و افزون بر فعالیتهای فرهنگی، به کار و پژوهش در زمینه سرطانهای پیشرونده مشغول است. با او درباره «چشمی خاک، چشمی دریا» گفتوگو کردهایم.
●آغاز گفتوگو با ماندانا زندیان:
خانم زندیان، شما در تصویرپردازی در اشعارتان از نشانههای طبیعی مانند ماه، شب، مهتاب، باران و درخت، خورشید و تاریکی، پروانه و پرنده بسیار بهره گرفتهاید.
شعر پدیدهای زنده و پویاست و این توانایی را دارد که در فضاهای تازهای که در بستر خود میآفریند، از تصاویری که شاید با واژههایی آشنا مانند ماه، شب، درخت و صدا ارائه میشوند، معانی نامنتظر بسازد، و این به باور من نوعی ساروج کشیدن به زبان است- برکشیدن امکانات گسترده زبان از زیر لایههای بیرون از اندازه به کاررفته و رنگ باخته.
داریوش آشوری در «شعر و اندیشه» میگوید که تفاوت میان نویسنده و شاعر در این است که نویسنده از معنای واژه برای رساندن یک مفهوم بهره میگیرد؛ شاعر واژه را تسخیر کرده، معنای تازهای به آن میبخشد.
به نظر من، انسان پارهای از هستی بزرگتریست و در این میان طبیعت برای من نزدیکترین و ملموسترین فضا به آن و نیز به درونیترین لایههای روان من است. هرچه میگذرد، بیشتر به طبیعت و شاید به خودم نزدیک میشوم.
آیا فکر نمیکنید از این نظر شعر شما به اشعار سالهای دهه ۱۳۴۰، در سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد که شاعران با دست و زبان بسته شعر میگفتند شباهت پیدا میکند؟
من اینطور فکر نمیکنم. تفاوت میان ایماژهای پس از کودتای ۲۸ مرداد و ایماژهای شعر من در این است که زمستان و شب و ابر، در شعر من همان اندازه ارجمند و دوستداشتنیاند که بهار و سپیده و نور؛ مرگ در شعر من فصلی از زندگی است و دوری و غیبت فصلی از عشق و در نتیجه اینها همه زندگیاند. من در شعرهای اجتماعیام زبان روشنی دارم. اگر هم میگویم:
بهار شد ما زنده ماندیم و سبز شدیم آنها برای تفنگهایشان سیاه پوشیدند
در سطرهای بالاتر در همین شعر، ساده و روشن گفتهام:
گیسوانمان را پوشاندند دستهایمان را بستند گلویمان را سوراخ کردند و تفنگهایشان که دستهایشان بود آرامش آب را شکست
در نتیجه، بهار و سبز و سیاه ایهام چندانی ندارند. شعرهای با ظاهرِ عاشقانه من، به معنای راستین واژه عاشقانهاند- عشقی زمینی میان دو انسان معمولی. زیستن در فضاهای آزاد، دست و زبان شعرهای اجتماعی- سیاسی مرا از پیچیدگی و ابهام رهانید.
در نخستین دفتر این مجموعه اشعار تغزلی فراوان یافت میشود، هر چه پیش میرویم از اشعار تغزلی کاسته میشود و بر شعرهای سیاسی افزوده. علت این دگرگونی در مضمون چیست؟
«چشمی خاک، چشمی دریا» مجموعهای از سه دفتر شعر مستقل است. دفتر یکم، با همین نام، اشعار تازه و بیشتر منتشر نشده سه سال گذشته من است. دو مجموعه دیگر- «در قلب من درختیست» و «وضعیت قرمز» برگزیدهای از دو دفتر شعر دیگر با همین عناویناند که هر دو پیشتر (به ترتیب سال ۱۳۸۴ و ۱۳۸۸ خورشیدی) توسط شرکت کتاب لس آنجلس منتشر شده بودند و از آنجا که نسخهای دیگر از آنها باقی نمانده بود، به این شکل همراه اشعار تازهام ارائه شدهاند. در نتیجه آخرین اشعار کتاب، به سالهای نخست پس از مهاجرت من بازمیگردند و حرفهایی دارند از جنس درد و جنگ و نابرابری و شکنجه و زندان، که میبایست به آن شکل و شیوه رها میشدند و مرا رها میکردند. آن روزها نوشتن برای من، تقریباً به تمامی، در شعر خلاصه میشد؛ و فکر میکنم درونیات هر فرد انسانی همچنان که از محیط زندگیاش اثر میپذیرد، بر آن محیط و هر آنچه به آن میافزاید، اثر میگذارد. این اندرکنش میان نویسنده و متن هم هست. نوشتن از انقلاب و جنگ و تبعید، شاید بیش از آنکه بازخوانی گذشتههای من باشد، همان پالوده کردن من و شعرم بود که اینبار بیشتر در مضمون رخ میداد.
بعدها، با کار پیگیر و مستمر مطبوعاتی در کنار شعر، نوشتههای مربوط به امر عمومی را به مقالهها یا مصاحبههای بسیارم سپردم و شعر هر چه گذشت درونیتر و شخصیتر شد. هرچند هنوز هم مثلاً در روزی از ماه خرداد که ماه نسل ماست، شعر دیکتاتور را نوشتم؛ ولی در یک نگاه فراگیر، این تقسیمبندی بیدخالت من در اندبشه و عاطفهام رخ داده است.
شما در لسآنجلس بهسر میبرید و در کار پژوهش علمی هستید. اما در برخی اشعار شما، برای مثال شعر شانردهم از دفتر دوم به خوبی دلبستگی و آغشتگی شما به فرهنگ ایرانی در متن زندگی سنتی پیداست. اگر بگویند مهاجرت شاعر به غرب به بیگانگی او از فرهنگ ایرانی میانجامد، چه پاسخ میدهید؟
ماندانا زندیان: زیستن در فضاهای آزاد، دست و زبان شعرهای اجتماعی- سیاسی مرا از پیچیدگی و ابهام رهانید.
ایران برای من، تنها، یک قطعه خاک نیست که دوریاش به بیگانگی بینجامد. ایران همین واژههایی است که شما و من مینویسیم؛ همین زبانی که با آن صحبت، بلکه فکر میکنیم؛ همین حس وصفناشدنی که هنگام اعلام نام سرزمینمان در جایگاه برنده جایزه اسکار غرق خوشبختیمان میکند. ایران تار علیزاده و شعر سپهری و نثر گلستان است؛ و با این تعریف شاید بسا کسان دررون مرزهای این سرزمین، و بیگانه با فرهنگ آن زندگی کنند.
ایران برای من ایدهای است باشکوه که فکرمیکنم هر اندیشه و رفتار نیک و پاکیزه میتواند به زیباترشدنش کمک کند. یک حرکت انسانی کوروش بزرگ، دو خط شعر سعدی، انقلاب مشروطه، جنبش سبز ایران… اینها بدون در نظر داشتن اندازه به نتیجه رسیدنشان، به گفته دکتر داریوش همایون، سرمشقهای زندهای هستند که باید از آنها پیشتر رفت؛ سرمشقهایی که ایده ایران را زیباتر کرده و ما را در مسیر رسیدن به آنچه میخواهیم پیش بردهاند.
برای من مسئله این نیست که آیا شخص من روزی بر این خاک و در این ایده زندگی خواهد کرد؛ دلم میخواهد نام ایران، ایده ایران را آنگونه که شما و من آرزو داریم به یاد تاریخ بیاورد.
دریافتن خوبیهای فرهنگ این سو و تلاش برای پالایش فرهنگ خود، تماشای جهان با دو چشم است و افزودن آن خوبیها به گنجینه ارزشمند زیباییهای فرهنگ ایرانی، فرهنگسازی برازنده انسان ایستاده بر بام هزاره سوم.
«خاک» در شعر شما بسامد بالایی دارد. یک جا هم میسرایید: خاک بوی حقیقت میدهد. تداعی شما از «خاک» چیست؟
خاک معصوم و فروتن و بخشنده و پذیرنده است. آغاز و انجام هستی به خاک بازمیگردد. گیاه جانِ خاک را میشکافد، میروید، میبالد، دور میشود، بر خاک پامیگذارد- مانند ما انسانها- و این هنوز خاک است که زندگی گیاه را، در خلوتی پنهان، در تاریکی و تنهایی، بیآنکه دیده شود، جاری نگاه میدارد؛ و باز این خاک است که همه ما را پس از مرگ به خود میپذیرد.
و شاید به همین دلیل، خاک، پس از مهاجرت، مرا به یاد ایران میاندازد: آغاز و انجامی که هر اندازه هم از آن دور شوی، همواره و بی هر ادعا، زندگی را در ریشههایت جاری نگاه میدارد؛ و به شاخهها و برگها و میوههایت، رنگ و عطر آشنا میدهد.
خاک، مانند دست، میتواند استعارهای از مهربانی و تواناییِ توأمان باشد- نوازشبخش و نیرومند. من همیشه دوست داشتهام پس از مرگ، بیواسطه، در خاک دفن شوم تا همراه ذرههای خاک در درخت و سبزه و قاصدک زندگی را تماشا کنم.
در «وضعیت قرمز» شعر شما به لحاظ تصویری اندکی افت میکند. آن تصویرپردازیهای تفسیرپذیر جای خود را به زبانی صریح میدهد. گمان نمیبرید که صراحت در شعر، شعریت شعر را نفی میکند؟
تصویرهای بدیع و غافلگیرکننده، تخیل نیرومند، و ایجاز را در شعر دوست دارم. شعرهای اجتماعی- سیاسیام نیز تا اندازههایی به ویژه به تصویرسازی پرداختهاند؛ ولی همانطور که میگویید بیشتر شعر رواییاند، حادثههایی را تسخیر و ثبت کردهاند و این بهنظر من نقش هنر است. هنر یا هر کار فرهنگی، از هر چشمانداز به آن نگاه کنیم، با امر عمومی میآمیزد و دشوار میتواند از آنچه در جامعه میگذرد، در مضمون و ساختار، دور بماند.
دهههای ۶۰ و ۷۰ دوران صراحت خشم و خشونت و نابرابری بود؛ و فکرمیکنم اینها همه بر شعر من هم آوار شده بود.
«وضعیت قرمز» روایت فرزندان انقلاب و جنگ و تبعید است، زخمی پاشیده بر پیکر جان و روان و واژه که باید باز میشد و این باز شدن به اندازهای با درد و اندوه وگاه خشم همراه بود، که صریح رخ میداد. ولی همین دفتر مرا به تصویرهای آرامتر بعد رسانید.
در یک نگاه فراگیر، شاعرانگی یا شعریت به نظر من، گرچه با ایجاز و استعاره و تصویر و فضاهای آبستره در ارتباط است، نباید همراه رمانتیسم، یا سانتیمانتالیسم- بیآنکه به این دو ایرادی وارد آید- تعریف شود. این اتفاق در تعریف «استتیک« (Aesthetics) نیز پیش میآید که به نظر من نتیجه ترجمه نه چندان دقیق این واژه در زبان فارسی است. ما استتیک را «زیباییشناسی» ترجمه میکنیم و زیبایی در نگاه فراگیر با زیبایی در نگاه هنر متفاوت است. در زیباییشناسی هنر، پرده جنگ سالوادور دالی، با آن خشم و بیزاری کوبنده و صریح، همان اندازه ارزشمند است که نیلوفرهای آبی مونه. مهم این است که هنرمند آنچه را حس کرده و دریافته چه اندازه به مخاطب منتقل کرده است؛ صمیمیت در تناسب میان اجزای گوناگون، بلکه بر ضد یکدیگر در یک اثر هنری است که مخاطب را غافلگیر میکند- واژه «آن» که میگوییم از همین اثرگذاری میآید.
نزار قبانی، عاشقانهسرای نامآشنای جهان عرب میگوید: «وظیفه شعر برانگیختن، انقلاب کردن و دگرگون ساختن است. برانگیختن انسان بر خود، بر پوست، بر استخوان، بر تاریخ و بر هر چه در درون آدمی لانهکرده است. شاعر میآید تا چهره جهان را دگرگونکند. اگر پس از خواندن شعری جهان خواننده دستنخورده باقی بماند، اندیشه شاعر کهنه بوده است، باورهای او کهنه بوده است.»
اینها به باور من جز با صمیمیت و با درونیترین حس و زبان انسان رخ نمیدهد و این حس و زبان در دورانهای گوناگون زندگی متفاوتاند.
خانم دکتر زندیان، از شما سپاسگزاریم.
رادیو زمانه 12 مهرماه 1391
Comments