top of page

یادداشتی از محسن یلفانی درباره‌ی رمان «یک نفر که عضو پینک‌فلوید نبود»

یادداشتی از «محسن یلفانی» نویسنده و نمایشنامه‌نویس درباره‌ی رمان «یک‌نفر که عضو پینک فلوید نبود» نوشته‌ی امید کشتکار

خواندن رمان «یک نفر که عضو پیک فلوید نبود.» کار آسان و دلپذیری نیست. در واقع خیلی هم سخت است. سخت و تلخ و خشن و آزاردهنده‌. با این حال شروعش که می‌کنید، بعید است که یک سره تا پایان نخوانید. بخصوص که خالی از لحظه‌های آرامش و زیبانی هم نیست. همین طور عشق و جوانی – بیشتر جوانی تا عشق. امّا این لحظه‌ها نیز مثل قطره‌های روشن و صاف آب ناچار از شیارهای تیز و تند حوادث می‌گذرند و به تیزاب یخ‌زده‌ای در ذهن قهرمان داستان – و خواننده — تبدیل می‌شوند. راه نجات که نه، مجال تنفسی اگر هست، در سرمای نافذ صبحی بی‌آفتاب است بر سنگ‌های یخ‌زدۀ میدان سن میشل پاریس، با یک قوطی آبجو که فقط نویسنده‌ای مثل امید کشتکار جراًت می‌کند صریح و بی‌پرده بگوید کجا جایش می‌دهد. ظاهراً تنها نسلی که با انقلاب به عرصه رسید، نبود که سر ناسازگاری با زمانه گذاشت و وحشیانه هم کیفر دید. (برخی، بیشتر از سر تحقیر تا تحبیب، آنها را «شصتی‌ها» نام گذاشته‌اند.) نویسندۀ «یک نفر که عضو پینک فلوید هم نبود.» به ما می‌گوید در میان آنها هم که در ۱۳۵۷ متولّد شدند، کسانی بودند که در چنگال‌های بی‌رحم انقلاب — یا نعشی که از آن روی دست ملّت مانده — گرفتار آمدند و تنها با گذشتن از درون شعله‌های شکنجه و تحقیر، با هویتی پاره پاره و روحی زخمی جان به در بردند. در صحنه‌ای، واقعی یا خیالی، از صحنه‌های درهم گوریده و بیش از آشفتۀ رمان، مردی میان‌سال، «یک نفر…» را از کوچه باغی به خانۀ متروکی می‌برد تا در آنجا چند گونی کتاب را در باغچه بریزد و آتش بزند. کتاب‌های جلد سفید، که بر جلد یکی از آنها ماهی ظریف و مفلوکی هم خودنمائی می‌کند. کتاب‌هاپی که مثل کفترهای راه گم کرده خبر رسیدن انقلاب را ‌دادند و خود چند سالی بعد به دست صاحبان و خوانندگان احتمالی‌شان به آتش کشیده شدند… «یک نفر که عضو پینک فلوید هم نبود.» چنان سریع و فشرده نوشته شده که به زحمت می‌توان چکیده‌ای از آن به دست داد. امّا با چنان فوریتی نوشته شده و از چنان احساس گریزناپذیری سرشار است که هر گونه تعبیر و تفسیر را بی‌مورد و به تعارف تبدیل می‌کند. أنچه بیش از هر چیز خوانندۀ مبتلا را مجذوب می‌کند، فوران نیروی مهارناپذیر شور جوانی و عشق است که گاه از منفذ سپاه سیاه نهی از منکر می‌گذرد تا در کوچه‌های خلوت اقدسیه کام خود را از دنیا بگیرد؛ گاه در فریاد مردمی که در چارراه‌های خیابان انقلاب خشم و فریب‌خوردگی خود را فریاد می‌کنند، شریک می‌شود؛ تا در بیغوله‌ای که فقط کهریزک را به خاطر می‌آورد، سهم خود را تمام و کمال از این ودیعۀ الهی دریافت کند و به صورت لاشه‌ای نیمه‌جان به گوشۀ خیابانی افکنده شود. «یک نفر که عضو پینک فلوید نبود.» نگران شکل و محتوی هم نیست. و چون از این گونه نگرانی‌ها آزاد است، شکل و زبان و ضرب مناسب خود را یافته است. ضرب و زبان سریع، بی‌وقفه و بی‌حوصلۀ زمان ما. ضرب و زبانی که سینما به ارمغان آورد و خود هر چه بیشتر بدان سرعت داد. بدا به حال جوانان کهن که به ضرب و زبان زمان خود خو گرفته‌اند. زبان این «یک نفر…» از فرازهای ادبی و توصیف‌های بلاغی بی‌بهره و بی‌نیاز است. زبانی است موجز و مؤثر و کارآ که خوشبختانه ربطی هم به فارسی اجق وجق برخی رمان‌های اوّل نویسندگان جوان ندارد. تنها تصویر با خاطرۀ سمج و نوستالژیک قوطی فلزی خالی‌ای که توی جوی پرآب خیابان شانزده آذر افتاده و تلق تلوق کنان در سراسر رمان رو به پائین می‌غلتد و دست از سر «یک نفر…» و خواننده برنمی‌دارد، کافی است تا ما را نسبت به قدرت و اصالت و تازگی کار امید کشتکار مطمئن کند.

م. یلفانی

Comments


یک نفر که عضو پینک فلوید نبود

نشر ناکجا

12,90€

614034_103e8f4ab0ae4536a38b319d3eb437ed~

امید کشتکار

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$

Image-empty-state_edited.png
نشر چشمه

9.9$