ـ نیوکمب، باید به دستگاه عدالت اعتماد کرد. وظیفه من نیست اینو بهت یادآوری کنم.
ـ کلیو، بذار قاه قاه بخندم! عدالت کجا و این رفتاری که باهام میکنند کجا؟ فکر میکنی که این عدالته که بگذارین چاک اینوری با خونی که روی دست هاش داره، از هفت دولت آزاد، توی خیابونها میتینگ بده؟ جرئت میکنی به این بگی عدالت، وقتی یکی مثل باد لانسون، به ریش ما میخنده و به معتاد کردن همنوعانش، از جمله بچهها، ادامه میده؟ توی این کشوری که به عدالت تو احترام میذارن، سالت فیلت، دیشب یکی میاد و سه نفر رو با کمال خونسردی مثل جوجه سر میبره. همه میدونن این آدم کیه، ولی ظاهراً نمیشه هیچ کاری کرد، چون میبایست ـ اگه خوب فهمیده باشم ـ شاهد جنایت هاش بوده باشی و در نتیجه همدستش؟ پس، رفیق جون، خودت میتونی حدس بزنی که من این عدالت رو کجا میذارم، آره؟
به خاطر بلیندا
نویسنده: شارل اکسبرایا
مترجم: عباس آگاهی
ناشر: نشر جهان کتاب
داستان بلند
چاپ اول: 1389
216 صفحه