کتاب ها سرنوشت مردم را تغییر می دهند. عده ای کتاب ببر مالزی را خوانده و در دانشگاه های دور دست استاد رشته ادبیات شده اند. ده ها هزار نفر با خواندن دمیان به فلسفه شرق روی آوردند؛ در حالی که همینگوی از آن ها مردانی جوانمرد و با ظرفیت ساخت؛ در همین حال الکساندر دوما زندگی زن های بی شماری را پیچیده کرد؛ که تنها عده کمی از آنها با کتاب آشپزی از خودکشی نجات یافتند. در این بین بلوما قربانی کتاب ها شد.
ولی او تنها کسی نبود که قربانی کتاب شد. یک استاد میانسال زبان های کلاسیک وقتی پنج جلد از مجموعه دایره المعارف بریتانیکا از قفسه کتابخانه اش روی سرش افتاد فلج شد. دوستم ریچارد وقتی خواست با زحمت دست خود را به ابشالوم ابشالوم! ویلیام فاکنر برساند - که در جای خیلی ناجوری قرار گرفته بود- از روی نردبان تاشو افتاد پایین و یک پایش شکست. یکی دیگر از دوست هایم در بوینوس آیرس در زیر زمین مرکز اسناد و اوراق بایگانی عمومی سل گرفت. من حتا خبر دارم در کشور شیلی، عصر یک روز سگی خشمگین بر اثر بلعیدن صفحات کتاب برادران کارمازوف دچار سوء هاضمه شد و مُرد.
مادربزرگم هر وقت می دید در تختخوابم کتاب می خوانم، می گفت: " بگذارش کنار، کتاب ها خطرناک هستند."
تا سالیان سال خیال می کردم او خیلی بی سواد است و جاهل، ولی گذر زمان نشان داد مادربزرگ آلمانی تبارم واقعا چقدر عاقل بوده است.
خانه کاغذی
نام اصلی: La casa de papel
نویسنده: کارلوس ماریا دومینگوئز
مترجم: شقایق قندهاری
ناشر: نشر آموت
تاریخ انتشار: ۱۳۹۴
۱۱۲ صفحه