بههرحال، در پایان دلی برایم ماند که سخت گرفته بود. غمی که آدم به آن، گاه نیاز دارد، غمی که غرور انسان است. دست شما درد نکند. اما، نه، من شفا مییابم و تو نجات خواهی یافت. آن وقت خواهی دید که معجزه رخ داده است. مردم تمام لباسم را پاره خواهند کرد و با خود خواهند برد. هر شب به خوابم میآید...
دلواپسی
نویسنده: هادی غلام دوست
ناشر: نشر افراز
داستان بلند
چاپ اول: ۱۳۸۸
۱۰۴ صفحه