کتاب روزی روزگاری در طهران، تالیف حسن هدایت، داستانی بسیار خواندنی و در عین حال گزارشی از تاریخ صدر اول سینمای ایران است. زمینۀ داستان این کتاب مانند دیگر آثار حسن هدایت، رنگمایههای تاریخی داشته و همین موجب جذابیت داستان شده است.
در بخشی از کتاب روزی روزگاری در طهران میخوانیم:
عباس با عجله از رختخواب بیرون مىآید و در حین رفتن به بیرون اطاق، یکى دو صندلى لهستانى را سرنگون مىکند. بى بى خانم مادر عباس و کبرى کلفت منزل مشغول آماده کردن بساط صبحانه هستند. بى بى خانم چهل ساله است با قدى کوتاه و چابک، که روسرى خاصه سفید بر سر دارد و آن را با سنجاق کت و کلفتى زیر غبغب چند طبقهاش بند کرده است. کبرى دخترى است دهاتى و لندوک، که همواره از فاق لب، آب دهانش کش مىآید و روى چارقد گل منگولىاش مىریزد. از آن دسته دخترهایى است که عوام عقیده دارند جن به شکمشان رفته است.
عباس با عجله سلامى مىدهد و بدون اینکه منتظر جواب شود به راهرو مىرود. در لگن حلب چینى دست و صورتش را مىشوید و با هوله خشک مىکند و سپس به حیاط مىرود. حاج مرتضى عاقله مردى است پنجاه و چندساله و قوى هیکل که با یکتا پیراهن رکابى و تنبان گشاد آقبانویى مشغول میل گرفتن است. عباس تر و فرز سلام مىکند.
7,90€Price