... راستی روزی چندبار به تو فکر میکنم؟ نمیدانم، انگار آنچه در مغزم مانده است، چشمهای درشت و قهوهای رنگ توست... تنها چشمهاتو میبینم، که وقتی از مدرسه برمیگشتی و تو آفتاب مینشستی، به رنگ عسل در میآمدند. تنها رنگ چشمهات یادم مانده و نجابتت. نه داد میزدی، نه بهانه میگرفتی... مثل شب آمدی و رفتی، چرا؟ چرا باید اینطور میشد؟...
سایههای روی دیوار
نویسنده: مرتضی حقیقت
ناشر: نشر چشمه
داستان بلند | سایههای روی دیوار
چاپ اول: 1380
75 صفحه