هوا تاریک شده بود و دخترک چشم به آسمان داشت. منتظر بود ستارهی دنبالهدار را ببیند تا آرزو کند تا او هم آن را برآورده کند.دخترک همان روز صبح توی مدرسه که خبر آمدن ستارهی دنبالهدار پیچیده بود، از بچهها شنیده بود که هنگام دیده شدن این ستاره هر کس آرزویی کند برآورده می شود. اما به شرطی که این راز را باکسی در میان نگذارد. «دخترک یک عروسک میخواست… » دخترک با مادرش تنها زندگی می کرد. پدرش وقتیکه او خیلی کوچک بود یکشب با هواپیمایش به آسمان رفته و دیگر برنگشته بود. دخترک که چشم به آسمان داشت با شنیدن صدای مادرش به سمت او رفت. مادر قاب عکس پدر را تمیز می کرد. روی هرکدام از شانههای پدر سه تا ستاره بود. اغلب ما در مورد خواستههایی که راهی برای برآورده شدنشان نداریم، خیالبافی می کنیم و بچهها در خیالشان قهرمانی می سازند تا آرزویشان را برآورده کند. وقتی این قهرمان موجودی آسمانی باشد که دیگر حتما آرزویشان به واقعیت تبدیل می شود… .
ستاره دنباله دار
- نویسنده: سونا زارع نژادناشر: مبتکران، میچکازبان اصلی: ادبیات فارسینوع جلد: شومیزقطع: رحلیتاریخ انتشار: 140324 صفحهنوبت چاپ: 2