بوکفسکی میگوید: «کاری که من میخواستم انجام بدم، این بود که جنبههای کارگر کارخانهای زندگی رو توی شعرم وارد کنم. زنان جیغ جیغویی که خسته از سرکار به خانه برمیگردند. واقعیتهای اساسی وجود هر آدم. چیزی که قرن هاست در شعرها بیان نشده…» در قسمتی از کتاب آمده است: «صبح/ همه بیرون در حال پول درآوردناند/ قاضیها، نجارها، لولهکشها، پزشکها/ روزنامهپخشکنها، پلیس ها،آرایشگرها/ ماشینشورها، دندانپزشکها، گلفروشها/ خدمتکارها، آشپزها، رانندههای تاکسی/ و تو/ روی پهلوی چپت غلت می زنی/ تا آفتاب به جای آزردن چشم هایت/ پشتت را گرم کند.»
7,90€Price