هیچکس فکرش را هم نمیکند که مادر دیوانه شود. او خیلی جوان است. عجیب است زن سی و یکی دوسالهای به خاطر شوهر پنجاه و چندسالهاش دیوانه شود. آنقدر پنجشنبهها میرویم و میرویم؛ هی قبرستان، هی حلوا، هی مویه، هی گریه تا یک پنجشنبه میبینیم مادر نیست. به عادت همیشه من منتظر ریبخیرم تا سر و صورتم را بشوید و دست خیسش را به موهای بالبالیام بکشد تا نوبت کبکابهایم برسد. همانهایی که «دا» اضافه کش تنبان یکیمان را قیچی کرده و به دو طرف پاشنههایش گره زده تا از پایم درنیاید و گم نشود.
16,90€Price