... چی بگوید؟ چهجوری بگوید؟ خوب است همین فردا ازش بپرسد که خیال ازدواج دارد؟
چطور است صاف و پوستکنده، اصل مطلب را بگذارد کف دستش و بیمقدمه بگوید: «شما با من ازدواج میکنین؟» کاش میشد بگوید: «تو». چقدر خوب بود! خیلی کیف داشت. «تو با من ازدواج میکنی؟» چی جواب میداد؟ یقین خجالت میکشید، صورتش سرخ میشد. سرش را پایین میانداخت و موهایش شره میکرد روی چشم و ابرویش. جواب نمیداد و تند موها را میداد تو...
قبل از ساعت بیستوپنج
نویسنده: رضوان نیلی پور
ناشر: نشر افراز
داستان بلند
چاپ اول: 1391
256 صفحه


































































