«از آنچه شنیدم مثل آنکه آب یخ روی سرم ریختند خشکم زد. با آنکه هنوز خودم برای مادر شدن آمادگی نداشتم از حرف او جا خوردم و گفتم: یعنی اگر مثبت باشد ناراحت میشی؟ با لحنی که بیشتر به تمسخر میمانست پوزخندزنان گفت: نهخیر پس خوشحال میشم! خوب معلومه که ناراحت میشم. و وقتی دید بهت زده به او نگاه میکنم گفت: هنوز برای بچهدار شدن خیلی زوده. در حالی که حرصم درآمده بود با ناراحتی گفتم: این فکر را باید قبل از این میکردی. با خونسردی جواب داد: حالا هم دیر نشده، بر فرض که جواب آزمایش مثبت بود، پیش از آنکه دیرتر شود خودمان را از شرش خلاص میکنیم. ناخواسته صدایم به اعتراض بلند شد: هیچ میفهمی چه میگی؟ بیحوصله دست تکان داد: بس کن مانلی....»
مانلی، دانشجوی رشته تئاتر، در یک نمایش با شاهرخ آشنا میشود که آوازه زیبایی و جذابیتش در دانشگاه پیچیده است. این آشنایی برای مانلی به عشقی آتشین تبدیل میشود. پدر سختگیر و متعصب مانلی، به شدت با ازدواج او با شاهرخ که از خانوادهای سطح پایین است مخالفت میکند. ولی چشمان مانلی جز شاهرخ و عشق او چیزی نمیبیند. در نهایت پدر مانلی را بر سر دو راهی قرار میدهد: یا خانوادهاش و یا شاهرخ... مانلی خانوادهاش را ترک میکند تا زندگیای به خیال خودش عاشقانه در کنار شاهرخ شروع کند...
یک نسخه امروزی شده از رمان "بامداد خمار"...
مانلی
نویسنده: مهناز سید جواد جواهری
ناشر: نشر البرز
داستان بلند | عشق | داستان عاشقانه | خیانت | خانواده | بوسه
چاپ اول: 1390
414 صفحه