صبح زود مرغ سیاهه گفت: «چه روز قشنگی! بیا برویم گردش» مرغ سفیده گفت: «اَه نه!» و تندی یک تخم گذاشت و ادامه داد: «هوا اینطوری نمیماند من بالای کوه یک ابر میبینم.» مرغ سیاهه گفت: «اشکالی ندارد.» چرخدستی را برداشت و ادامه داد: «چتر بزرگه را با خودمان میبریم.» مرغ سفیده گفت: «اَه نه!» و میز صبحانه را جمع کرد: چیزی نداریم که برای خوردن خودمان ببریم. مرغ سیاهه گفت: «اشکالی ندارد.» در قفسه آشپزخانه را باز کرد و ادامه داد: «نان و سیب داریم، همینها کافی است.» اما مرغ سفیده باز هم بهانه آورد. بهانهاش این بود که میخواهد کتاب بخواند. مرغ سیاهه هم گفت میتواند کتابش را با خودش ببرد. اما مخالفتهای مرغ سفیده تمامی نداشت و مرغ سیاهه هم با صبوری تمام هر بار چیزی میگفت تا مرغ سفیده را قانع کند. هر جور بود دوتایی راه افتادند. اما این پایان ماجرا نبود و بین راه تا برسند ماجراهای تازهای برایشان رخ داد.
پیک پیک پیک نیک
- نویسنده: روترات سوزانه برنرمترجم: نیلوفر کشتیاریناشر: مبتکران، میچکازبان اصلی: ادبیات آلمانینوع جلد: شومیزقطع: خشتیتاریخ انتشار: 140336 صفحهنوبت چاپ: 1عنوان اصلی: Pick Pick Picknick