در آبادی دور افتادهی کلاته نان مادر و پسری با هم زندگی میکردند که خیلی زیاد همدیگر را دوست داشتند مادر پیر بود و پسر جوان با وجود این هر روز صبح آفتاب نزده بلند میشدند و با هم به مزرعه میرفتند و با هم کار میکردند. دار و ندارشان علاوه بر وسایل ساده زندگی یک جفت گاو زرد بود که ...
کلاته نان
نویسنده: غلامحسین ساعدی
ناشر: نشر ماهریز
کودک و نوجوان
چاپ اول: 1381
30 صفحه