تاملی در مجموعه داستان «کتاب ویران» نوشته ابوتراب خسروی
سورن کییرکگور در رساله ادبی-فلسفی خود، «تکرار»، به ارتباط و در عین حال تمایز میان یادآوری و تکرار اشاره می کند و می نویسد: «یونانیان گمان میکردند که آگاهی اساسا چیزی جز نوعی یادآوری نیست. متفکران امروز نیز این آموزه را طرح کردهاند که زندگی تماما چیزی نیست جز گونهای تکرار. تکرار و یادآوری در واقع یک حرکتاند منتها در دو جهت مخالف: یادآوری تکراری رو به عقب است حال آنکه تکرار نوعی یادآوری رو به جلوست.»
بنابراین از نظر کییرکگور تکرار محکوم به شکست است. هیچ یک از تجارب گذشته را نمیتوان تکرار کرد بلکه فقط میتوان به یاد آورد. از این رو دغدغه تکرار ناب -همچنان که برای شخصیت راوی در رساله تکرار- همواره منجر به یاس و سرخوردگی میشود.
اما در مقابل، زیگموند فروید در مقاله مهم خود «ورای اصل لذت» نشان میدهد که اجبار به تکرار (Repetition Compulsion) به مثابه یکی از تجلیات قدرت امر سرکوب شده، نه تنها بطور پیوسته و با گذر سالیان در ناخودآگاه انسان عمل میکند بلکه با اصل لذت هم در تضاد نیست. تکرار به مثابه تجربه مجدد چیزی این همان، آشکارا و فی نفسه منبع لذت است. همچون سرخوشی و اشتیاق کودکانی که گاه اصرار میکنند در عوض قصهای جدید، یک قصه قدیمی بویژه بارها و بارها بدون کلمهای کم یا زیاد برایشان بازگفته شود. ولی برعکس، یادآوری به عنوان حرکتی رو به عقب، که نشان میدهد چیزی از جهان کسر نشده و فقط خود فرد تهی و دچار کاستی شده است، میتواند ماخولیا به دنبال داشته باشد.
با این پیش زمینه می توان به ابوتراب خسروی به عنوان نویسندهای نگاه کرد که با وجود همه نگرانیها درباره به ورطه تکرار افتادن نوشتههایش یا در واقع همان تقلیل یافتنشان به یادآوری صرف، برای خلاصی از دوراهی مرگبار تکرار/یادآوری که ظاهرا هر دو سرش به شکست و ناکامی میانجامد، تمهید نجاتبخش خاص خود را پیدا کرده است.
او در محور زمان نه رو به عقب حرکت میکند و نه رو به جلو میرود، بلکه اساسا تلقی رایج را از محور افقی زمان به مثابه برداری که از دو سمت ادامه پیدا میکند و به گذشته و آینده میرسد، به چالش می کشد. او در سرآغاز یکی از داستانهای خود، حقیقت را درباره زمان در قالب نقلقولی جعلی از کتابی جعلی با عنوان «جامع الازمنه طرسوسی» چنین عرضه می کند: «وقت یک هنگام نیست که طولی داشته باشد با قید ماضی و مضارع که وقت جمیع ازمنه است در مدارات به عین سحابی که به شمار ناید. و جسم آدمی به عین مدارات ازمنه بیشمارند که هر یکی بر مداری پرسه می زند شب و روز و میزید در مستقبل، و مضارع را تا بدل به ماضی نماید.»
ترجیعبند راوی داستان این است که «باید همه چیز را ویران کرد» و خسروی که در این داستان از مرحله هرگونه محاکات واقعیت یا بازنمایی گذشته است، به همه چیز حتی به گذشته بازنمایی در نوشتههای خودش نگاهی انتقادی میاندازد…
در نظر خسروی جمیع ازمنه در یک زمان و یک مکان فشرده و جمع شده است و به همین خاطر نیازی نیست که دغدغه حرکت رو به جلو یا عقب را داشته باشد. کافی است در مکان-زمان (کرونوتوپ) داستانی خود بیحرکت بایستد و روایت کند. خسروی در برخی از داستان های مجموعه «کتاب ویران» (از جمله «پیک نیک»، «آموزگار» و «داستان ویران») توانسته با همین بصیرت برآمده از دل تفکر عرفانی که به مثابه سنتی الهام بخش پشت سر خود دارد، کرونوتوپ یادشده را برپا سازد و در برابر برداشتهای محورگرا از زمان قرار دهد.
او با همین شگرد توان آن را یافته که تفاسیر به ظاهر متضاد کییرکگور و فروید را با یکدیگر جمع کند و روی هم رفته نه به ماخولیای یادآوری تن دهد و نه توهم دستیابی به تکرار ناب را داشته باشد. برای مثال در داستان «پیک نیک» با کرونوتوپ ویژهای مواجهیم که از برداشتن فاصله بین پیکنیکهای مختلف در یک باغ آبا و اجدادی به وجود آمده است: «در باغ فاصله بین پیکنیکها را برداشتهاند و همه آنها از دورترین تا نزدیکترین به هم پیوستهاند و بدل شدهاند به یک روز بلند.»(ص26)
راوی در جایی از داستان درباره شمایلها میگوید که آنها فیالواقع تکرار وقایع نیستند، شمایلهایی هستند که از دو سو میآیند. اینکه شمایلها از دو سو میآیند بدان معناست که به هیچ سویی تعلق ندارند جز به همان کرونوتوپی که مولد آنهاست، خصوصا اینکه راوی تاکید دارد: «شمایلها در باغ محبوساند و نمیتوانند به جایی دیگر بروند».
گویی در صورت خروج از این زمان ـمکان خاص، جادویشان بیاثر شده و به دام همان منطق دوقطبی یادآوری/ تکرار میافتند. کرونوتوپ «باغ ـ پیک نیک»، همان قیامت حافظه است، لوح محفوظی که همه حالات و رفتارهای تمام شمایلها در آن ثبت شده است. شمایلهایی که از برزخ یادآوری و تکرار، عبور کردهاند: هر یک در همان حال که آینده شمایلی دیگر است، گذشته شمایلی دیگر هم محسوب می شود که همگی با هم در یک زمان ـمکان برانگیخته شدهاند.
در داستان دیگر این مجموعه، «داستان ویران»، شاهد ویران شدن کرونوتوپ هستیم. در این داستان که محصول مضاعف شدن راوی است (راویای که هم می نویسد و هم نوشته می شود) کنش نوشتن به سطحی از خودآگاه برکشیده میشود که نویسنده چارهای جز به زیر کشیدن و ویران کردن ساز و برگ زمان ـمکانی که همواره پیشاپیش تقدیر شخصیتهای داستانهایش را رقم میزند، ندارد. ترجیعبند راوی داستان این است که «باید همه چیز را ویران کرد» و خسروی که در این داستان از مرحله هرگونه محاکات واقعیت یا بازنمایی گذشته است، به همه چیز حتی به گذشته بازنمایی در نوشتههای خودش نگاهی انتقادی میاندازد: در آنجا که همه چیز در اثر نگاه خیره مدوزا سنگ میشود، برای یافتن آینهای که پرتوهای نگاه مرگبار را به سمت صاحبش بازتاب دهد چارهای جز ویران کردن ستونهای سنگی عمارت خویشتن نیست.
فرشید فرهمندنیا
Comments