میلان کوندرا (Milan Kundera)، نویسندهی اهل چکسلواکی، در شهر برنو به دنیا آمد. پدرش موسیقیدان و پیانیست معروفی بود و ریاست آکادمی موسیقی جاناسک در برنو را بر عهده داشت. میلان کوندرا نیز نواختن پیانو را از پدر آموخت و بعداً به تحصیل موسیقیشناسی پرداخت. تأثیر این شناخت موسیقایی را میتوان در سراسر آثارش دید.
میلان کوندرا به نسلی از جوانان تعلق دارد که متأثر از تجربهی جنگ جهانی دوم بودند. کوندرا در دورهی نوجوانی به حزب کمونیست چک پیوست. در چهاردهسالگی به شعر روی آورد. تحصیلاتش را در رشتهی ادبیات و زیباییشناسی در دانشکدهی هنر دانشگاه چارلز در پراگ گذراند و پس از آن به دانشکدهی فیلم آکادمی هنرهای نمایشی پراگ منتقل شد. او مدتی از حزب کمونیست اخراج شد.
میلان کوندرا پس از فارغالتحصیلی در سال 1952، در دانشکدهی فیلم بهعنوان مدرس ادبیات جهان مشغول به کار شد. در سال 1956، مجدداً در حزب پذیرفته شد ولی نهایتاً در 1970 برای بار دوم از حزب اخراجش کردند. میلان کوندرا در کنار دیگر جوانان و روشنفکران کشورش، در جنبش بهار پراگ فعالیت میکرد. بهار پراگ دورهی کوتاهی از اصلاحات دموکراتیک در چکسلواکی در سال 1968 بود که با حملهی شوروی به شکست انجامید.
با اشغال کشورش توسط شوروی، دورهای از محدودیتهای سیاسی آغاز شد. نام میلان کوندرا نیز در فهرست سیاه قرار گرفت. با این حال، او به جریان کمونیسم چک متعهد ماند و با این ایده که «اهمیت پاییز پراگ ممکن است از بهارش بیشتر باشد» به نقد دیگر همفکرانش پرداخت. با این حال، کوندرا نهتنها از دانشگاه اخراج شد، بلکه عرضه و انتشار کتابهایش نیز ممنوع اعلام شد. در این دوره، میلان کوندرا برای امرار معاش به نوشتن طالعبینی روی آورد.
نویسنده در تبعید
رویای بهشت او محقق نشد. او در سال ۱۹۷۵ میلادی از خانه خود برای تبعید به فرانسه گریخت و به نوشتن آثار داستانی ادامه داد و یک خط کلی پیروی میکرد: رمانهای چند قسمتی و چندصدایی که در آن راوی نقد، تفسیر و اظهارات فلسفی را در متن جای میدهد.
این رویکرد داستانی بی قرار را میسازد داستانی که در مکان ها، زمانها و زمینهها به این سو و آن سو میچرخد. شخصیتها به داخل و خارج سوسو میزنند. منطق آغاز، میانه و پایان به سختی تصدیق میشود و در انواع مسائلی که اغلب در داستان ظاهر میشوند جستجو برای خود، گفتن یک داستان و دستیابی به راه حل کنار گذاشته شده اند. تمرکز رمانهای کوندرا کشمکش آنها با پرسشهای دانش، پیچیدگی وجود و عدم قطعیت دائمی است. این میتواند یک سبک ناراحت کننده باشد: یک اختلال به جای یک لذت ساده یا یک تجربه زیبایی شناختی. برای یک زن قرن بیست و یکمی لحن و سبک او در نوشتن صحنههای جنسی و بازنمایی زنان به طور کلی میتواند به عنوان نوعی مردانگی منسوخ و تاریخ مصرف گذشته قلمداد شود.
از معروف ترین کتابهای میلان کوندرا
بار هستی:
این کتاب که با نام «سبکی تحملناپذیر هستی» نیز شناخته میشود، در سال 1984 نوشته شد. داستان این کتاب در مورد دو زن، دو مرد و یک سگ و زندگی آنها در دوران جنبش بهار پراگ است. کتاب به زندگی درونی این افراد با محور عشق، تعهد و سیاست میپردازد. توما، شخصیت اصلی رمان، یک جراح است که با زنان زیادی ارتباط دارد، در این میان در یک مواجههی تصادفی، عاشق دختر فقیر و سادهای به نام ترزا میشود. توما همزمان روابطش با زنان دیگر را نیز ادامه میدهد. از جمله با سابینا، زن نقاشی که همچون توما علاقهای به رابطهی متعهدانه ندارد. زندگی شخصیتهای داستان در میانهی تضادهای وجودی بین سبُکی زندگی و اتفاقات و سنگینی انتخابهای فردی میگذرد. گویا که زندگی تنها در این میانه جریان دارد.
جشن بی معنایی:
میلان کوندرا در جشن بیمعنایی زیر نوری روشن کنندهتر به مهمترین مسایل دنیا و بشریت میپردازد بیآنکه حتی جملهای جدی به کار برد گویی شیفتهی واقعیتهای دنیای معاصر است اما از واقع گرایی دوری میجوید. کوندرا احتیاط نمیکند و در جشن بیمعنایی به رویای زیباشناختانهی دیرینش به تمامی جان میدهد. رمانی که خلاصهٔ شگفت آوری از تمامی آثار اوست. خلاصهای عجیب و خنده دار با خاتمهای خنده دارتر. پس میخندیم، همانا به دورهای که در آن زندگی میکنیم. عصری که به کمدی شبیه است.
کلاه کلمنتیس:
آنچه در این کتاب فراهم آمده از کتابهای گوناگون کوندرا برگزیده شده است. این کتابها در مصاحبه به تفصیل معرفی می شوند و نیز شرح زندگی او در مقدمه مصاحبه آمده است و نیازی به تکرار ندارد. تنها اشاره لازم اینکه مترجم کوشیده است نمونه ای از دلمشغولی های نویسنده و وجوه گوناگون کار او را به نمایش بگذارد. امید است این کتاب کوچک مدخلی مناسب برای آشنایی خواننده ایرانی با این نویسنده مطرح امروزین باشد.
دیگر آثار میلان کوندرا را در لینک مقابل در سایت نشر ناکجا جستجو کنید:
منابع:
Wikipedia
Naakojaa
ruydadiran
留言