بخشی از کتاب “سونات برفی در رِ مینور”
- انتشارات ناکجا

- Jan 13, 2014
- 1 min read
برف میبارید
برف
صبورترین گلولهی دنیا
قدیس شب را نشانه گرفته بود برف
ترسش را از دوام افسانهی طغیان ستارهها
هنوز خشمگین
در سیاهمستی فتح
در شب
تلوتلو میخورد
برف
بانگ تکفیرش را
در راه شیری
بر زمین پهن میکرد
برف
ساکت
نفس حبس کرد
گوش سپرد به افسانهی صورتهای دایم فلک
ایستاد به تماشای شب
که پیکر مینویش را
بر اندامِ راه شیری
بیهیکلتر میکرد
برف ایستاد
در آن پایین
اما
مقصد همچنان سفیدپوشتر میشد
امشبِ من
عشقِ من
شب را بیدار نگه دار
در آن پایین
دریا
مقبرهی زورقهای تردید شد
خشم آیینهها
از اندوه سترون ابری
که راه تاریخ را گم کرده بود
گوشش کور شد
از رقص تبلور ابر
چشمش کر شد
از سازکوبان غروب
لکهی سرخی در پس لچک ابر



Comments