
نتایج جستجو
246 results found for "مراد فرهاد"
- سرهنگ و سرخپوست
تمام راه و انگار سؤالهایش تمامی نداشتند: عزیز چرا مرد؟ چرا دیر فهمیدید سرطان داره؟ چرا روزهای آخر با من حرف نمیزد؟ کجا مرد؟ چه ساعتی مرد؟ روزهای آخر چی میگفت؟ درد داشت؟ راه میرفت؟ چشمهایش میدید؟ گوشهایش بعد هم از ناهید پرسیده بود: داماد و میشناختید؟ چرا ناهید زن این شد؟ حالا مرد خوبیه؟ چی کاره است؟ خوب سرهنگ حس کرد صدایی مثل صدای گریهی یک مرد را میشنود اما ترجیح داد همانطور بنشیند روی مبل گنده ی چرم مشکی اتاق نشیمن و چشم بدوزد به صفحهی 50 اینچی تلویزیون که مرد قوی هیکلی با صدای انکرالاصواتی داشت حلقومش
- برگی از کتاب “اصلا مهم نیست” نوشته “ماریا تبریزپور”
آخرین باری که دیدمش، نشسته بود لب حوض و تا مرا دید، ابتدا به سکسکهی خفیفی افتاد و بعد، زد، زد زیر گریه میخواست خودش را از شر افکار موذی خلاص کند، انگار حالا که در حضور بنده گریه کرده، لطف بزرگی نصیبم کرده و مرا آمد و بهش اعتنا نکردم و راهم را گرفتم که بروم تنی به آب بزنم، ولی او به جانم افتاد و تا زورش میرسید مرا
- انعکاس انتخابات سال ٨٨ در یک اثر ادبی
این دو طی حواث سیام تیر سال 1331 با هم آشنا میشوند؛ روزهای کودتای 28 مرداد 1332 را با هم تجربه میکنند دوران اصلاحات و پس از آن در کنار هم باشند و در راهپیمایی سکوت بیست و پنجم خرداد 88 با مردمی باشند که “فریاد از همانها که یاور، دوست و تسلی دهنده هستند برای مردان، حالا آن مرد هرکه میخواهد باشد با هر مرامی. افروز” تنها شخصیتهای نمایشنامه “سرای بیم و امید” بیش از آنکه پرسوناژهای خاص باشند، نماینده هر زن و مرد
- حرف حساب – نقدی بر مجموعه شعر «با خودم حرف میزنم»
من/ به ویلای خندهداری در جنوب فکر نکن/ سر درد نگیر/ عصبی نشو/ اصلاً زنگ در، تلفن، خواب، خیال، خلوت مرا «شبها/ مرا به خودم برگردان/ به تنفس نامنظم عصا/ به کلمه/ کلمه/ هم» (ص ۴۶) از این منظر مقدم بودن معنی سوتِ کشتی دریای مرا زخمی کرد/ و این تازه شروعِ بازی بود کاپیتان/ حالا از من/ فقط موهای خیسم را به جا عصبی نشو/ اصلاً زنگ در، تلفن، خواب، خیال، خلوتِ مرا نزن/این قدر نمک روی زخم ِ من نپاش/ اصلاً نباش! به ویلای خندهداری در جنوب فکر نکن/ سردرد نگیر/ عصبی نشو/ اصلا زنگ ِ در، تلفن، خواب، خیال، خلوت مرا
- حلزونها
تا کی باید انتظار بکشم؟ همیشه انتظار میکشم، اگر انتظار نکشم، انتظار مرا میکِشد یا میکُشد. سیاه تلخ نوشیدم، از هزاران دهلیز و کریدور عبور کردم، همان کریدورهای سرد و بیروح با لامپ مهتابی که مرا نه، حتی به مرد آرمانی کنار دستم هم توجه نکرد ؛ اما انگار با شامهاش بو کشید و فهمید که عاشقم. امروز توی شهر همه جا چشمم دنبال تو بود، حتی یک بار یک مرد بلندبالا با بارانی سیاه دیدم، شانههایش عین و کشفت کنم؛ بیام یقهات را بگیرم یا دستم را در دست شوهر آرمانیام حلقه بکنم و آرام طوری راه برم که مرا
- نگاهي به نمايشنامهی در يک خانواده ايراني نوشته محسن يلفانی
صدای مادر: مراد… باز چه بلایی سر این اجاق گاز آوردهای؟ هر کاریش میکنم روشن نمیشه. چه کارش کردهای؟ کجایی پس؟… من بهت گفته بودم فقط سیلندرش رو عوض کنی… مراد، چرا جواب نمیدی؟… شما آخرش مراد و مانی پسرهای این خانه هستند و مژده تنها دختر خانواده است. مادر در سکوت خانه تنها میماند. ما چند صفحه قبلتر از این میخوانیم: مراد: پیرهن سیاهم رو پیدا نمیکنم. توی کشوی لباسهام نیست. (۴) در ادامه این گفتوگوی مراد و مادر درمییابیم که آنها به دنبال برگزاری مراسم
- مینویسند، پس هستند
ترور / فرهاد بابایی این داستان، داستانی است صرفاً مبتنی بر گفتوگو، بیهیچ توصیف یا توضیحی. مرد جوانی در خیابان زنی را میبیند که او را با خود به خاطره سالها پیش میبرد. زن، دانسته و نادانسته به مرد کمک کرده که از سختترین کابوس زندگیاش خلاص شود. خوشه لخت انگور / فریبا مؤیدمطلع مواد و مصالحِ هدررفته، میتواند یکی از بهترین توصیفها برای این داستان
- در یکی از خیابانهای این شهر
قرار تا کجا میبرد ما را؟ قصه ما که در یکی از این دفاتر سنگ و سیمانی طلاق به آخر نمیرسد؟ به داد و فریاد من هرگز با کسی داد و فریاد نمیکنم مبادا که تو باشی!… زمان زود میگذرد. کاری کن.
- شعری که فکر میکند | بخشی از کتاب من گذشته امضا
در لحظهی امضا از من سر میروند و نه خود من، محصول آشنایی من با چیزی است که در بالاست، ولی در پایین مرا
- بخشی از کتاب پیر مرگ نوشته سعید منافی
آستینت دست مرا و دست دیگرم یقهی پیراهنت را ول نمیکرد. چشمهایم به پلکهای بستهات چسبیده بود. حسی بود قابل لمس، عینی و تلخ که مرا به خود پیچید. تنهایی داشت به من تجاوز میکرد.
- هنر لذت بردن از اپرا
مرد برافروختهتر میگوید: «همان یک نفر برای شما کافی نبود؟ همو که جور شما را به دوش کشید؟ مسیح … مسیح مرد آنقدر فریاد میزند که صدایش خش برمیدارد و در نهایت در ایستگاه بعدی پیاده میشود. نقصان و کشکمش در رابطه زن و مرد و مخدوش بودن معنای مشترک میان دو جنس یکی دیگر از مضامین مهم داستانهای مرد که بیرون منتظر زن ایستاده بیتاب میشود و وارد فروشگاه میشود و سراغ زن را میگیرد. حالت دوم در واقع بیانی است از جراحتهای رابطه زن و مرد که میتواند موجب فروپاشی واقعیت شود.
- گفتگو با بیتا ملکوتی به بهانه نشر “مای نیم ایز لیلا”
هر چه جلوتر رفتم، این حس قویتر شد تا آنجا که مرا بر آن داشت که برای چندمین بار از نویسندهاش بپرسم: راوی دوم یوسف مرد نویسندهای است که همسایه روبرویی لیلاست و در زندگی او نقشی مهم ایفا میکند. در ضمن انسانها عاشق میشوند و ربطی هم به زن و مرد بودنشان ندارد. به نظر من زن و مرد متفاوتاند. برابری زن و مرد باید در حقوق و جایگاه اجتماعی و در قوانین مملکت باشد.












