top of page

نتایج جستجو

487 results found with an empty search

  • این آدما… ژک برل

    و بعدش فریدا ست، که مثل یه تیکه ماه می‌مونه و همون‌قدر منو دوست داره که من فریدا رو دوست دارم … اونای دیگه می‌گن که فریدا برای من زیادی خوشگله که من فقط به درد گربه کشتن می‌خورم من که هیچوقت گربه نکشتم اگر هم کشتم خیلی وقت پیش کشتم یا شایدم فراموش کردم یا بوی بد می‌داد ژک برل ترجمه تینوش نظم‌جو با همکاری مهشاد مخبری و گلناز برومند #همشاگردیها۱

  • مقاومت در شعر، تعهد در زبان

    نگاهی به مجموعه شعر صدایم کن خضرا سروده‌ی علیرضا بهنام به قلم آزاده دواچی ادبیات، به عنوان ابزاری برای نقد و شرکت در گفتمان‌های سیاسی و اجتماعی همواره مورد توجه بسیاری از نویسندگان در سراسر جهان بوده است، این مسئله به ویژه زمانی اهمیت پیدا می‌کند که آثار نویسنده و یا شاعر در کشورش فضای کافی برای به چالش کشیدن بافت اجتماعی و سیاسی را نداشته باشد و کارهای نویسنده سانسور شود، در این چنین بافتی نقش ادبیات پر رنگ‌تر می شود چرا که با استفاده از استراتژی‌های گوناگون، ظرفیت این را می‌یابد که در گفتمان‌های سیاسی و اجتماعی کشورش، شرکت کند و به عضوی فعال از جامعه‌ی خود تبدیل شود. گرچه که ممکن است منتقدانی، به خصوص آنهایی که بیشتر ساز و کار با شرایط حاکم را می‌پسندند، این چنین ادبیاتی را تقلیل دادن متن به شعار سیاسی قلمداد کنند، اما در کشورهایی با چالش‌های سیاسی مثل ایران که سیاست تنیده در تاروپود مردمان این کشور است نمی توان سیاست را از بافت ادبی جدا کرد. شاعری که در این چنین بافتی زندگی می‌کند به طور ناخودآگاه تحت تاثیر این بافت قرار می‌گیرد و تمام تلاش خود را برای تبدیل کردن اثرش به نمودی از حقایق جامعه‌ی خود خواهد کرد. ادبیات ایران در طول سال‌های گذشته به ویژه با تنگ‌تر شدن فضای سیاسی و اجتماعی شاهد حضور جمع کثیری از شاعران و نویسندگانی بوده است که در برابر بی‌عدالتی حکومت و در عین حال فشار بر نویسندگان و شاعران سکوت نکرده‌اند، این چنین آثاری به ویژه آن جا اهمیت پیدا می کنند که بخشی از تاریخ مبارزاتی کشور خود می شوند و با به چالش کشیدن قدرت، بنیان‌های نوینی را در پیشبرد تئوری‌های نوین ادبی در بافت سیاسی و اجتماعی بر پا می‌کنند.  مجموعه‌ی جدید علیرضا بهنام باعنوان «خضرا صدایم کن» نیز در زمره‌ی همین نوع از ادبیات است که با نگاهی متفاوت به جنبش‌های اجتماعی در ایران کنونی، قدرت به تصویر کشیدن بخشی از تاریخ کشورش را دارد. این مجموعه که از سوی نشر ناکجا و در پاریس منتشر شده است، مشتمل بر شعرهایی است که اجازه‌ی نشر در داخل ایران را نیافته‌اند.  اشاره‌ی شاعر به رویدادهای سیاسی و اجتماعی یکی از ویژگی‌های است که شاعر در این دفتر تجربه کرده است و به نوعی شعر بازتاب همین تجربه‌هاست، اما در عین حال شاعر در این مجموعه نشان می‌دهد که از کنار اتفاقات حساس تاریخی بی‌تفاوت نگذشته است‌، شعر او به جزیی از ادبیاتی تبدیل شده‌است که با ثبت لحظه‌ها به مبارزه برخاسته است‌. حساسیت شاعر به رویدادهای اجتماعی در عین حال نقد آنها به عنوان کسی که در این شرایط زیسته است، حائز اهمیت است.  حکم تیر از روی مناره که می‌آید چشم ‌های تو همراه من است حکم تیر از روی بام که می‌آید  چشم‌های تو همراه من است ( صفحه‌ی ۱۱) استفاده از اسامی خاص در شعر و در عین حال حفظ کلیت شعر برای رساندن یک مفهوم سیاسی از تکنیک‌های این مجموعه است. استفاده از کلماتی مثل ندا، سهراب و کارگر جاوید که هر چند در جایگاه شعری و نمادین استفاده شده‌اند، اما بیانگر حقیقی در دنیای بیرونی هستند. تصویرسازی‌های شاعر از روایت‌های مستند تاریخی، عمیق و در عین حال رئال است . این تصویرسازی‌ها می‌توانند به راحتی با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند. نقد صریح شاعر از اجتماع در عین بیان رمزگونه‌ی و بازی‌های  زبانی در شعر، نیز از دیگر تکنیک‌های این مجموعه است:  دوزخ به جا مانده از آن همه زیبایی و می‌بینم با پهلوی شکسته یک گل با صورتی شکسته یک گل با ابرویی شکسته یک گل (صفحه‌ی ۱۲)  در بسسیار از کشورهایی که بافت سیاسی همانند ایران دارند، با وجود سانسور و اختناق شدید که نویسندگان با آن روبه رو هستند، زبان استعاری می‌تواند یک تکنیک موثر در به ثمر رساندن اعتراض شاعر باشد، این چنین شعری در عین حال که نقش خود را در توسعه‌ی فضای نقد و در عین حال مشارکت در بافت سیاسی ایفا می‌کند، می‌تواند متعهد به هنر اصلی ادبیات که همان بی‌تفاوت نماندن به رویدادهای کشورش است، باشد و خود را از بطن سیاست‌های یک جامعه رها نکند. شاعر در این سطرها نشان می‌دهد که به عمق رویدادهای سیاسی در جامعه‌اش بی‌تفاوت نیست، اما در عین حال زبان رمزگون‌ه را انتخاب می‌کند، استعارات مذهبی که برای مخاطب خود آشنا است و می تواند بر پاره‌ای از مخاطبان تاثیر گذارترباشد. درد می‌کند جای گلوله بر پیشانی خضر خضر سال خیره به توهمی از آب و این تماشاچیان همیشه (صفحه‌ی ۱۵)  شعر شاعر تنها نیست، گاهی برای محکم‌تر کردن بیان خود از اشعار شاعران گذشته هم استفاده می‌کند،  تا با ارجاع اشعار آنها در شعر با هدف عجین شدن با تاریخ و روایت‌های آن، از بسط روایت‌های کلیشه‌ای فاصله بگیرد . صدایم کن خضرا با صدای زنی که می‌گفت صدای تو خوب است (صفحه‌ی ۱۷)  مشارکت شاعر درلحظه لحظه‌ی سیاست‌های اجتماعی و سیاسی نشان از آگاهی شاعر برای بیدار کردن مخاطب و انتقال نقد و همینطور تجارب خود دارد، اما این نقدها خیلی واضح نیستند بلکه از طریق اشاره‌ی کلمات و گاهی ادغام و ترکیب آنها با یکدیگر استفاده شده‌اند . استفاده‌ی شاعر از کلماتی مثل نفت به همان مفهوم سیاسی، متن شعر را به تکرار روایت‌های تلخ سرزمینش نزدیک کرده است و در عین حال شاعر را در ورطه‌ی تکرار یک شعار سیاسی نیانداخته است.  گم شده‌ام باز  زوایای گنگ این بهار با خویش می‌بردم تا لحظه های مفقود و یک بغل چرت عصر گاهی و یک سفره نفت و یک قرن تعطیلی مفرط (صفحه‌ی ۲۰) اشاره‌ی شاعر به رویدادهای سیاسی و اجتماعی یکی از ویژگی‌های است که شاعر در این دفتر تجربه کرده است و به نوعی شعر بازتاب همین تجربه‌هاست، اما در عین حال شاعر در این مجموعه نشان می‌دهد که از کنار اتفاقات حساس تاریخی بی‌تفاوت نگذشته است‌، شعر او به جزیی از ادبیاتی تبدیل شده‌است که با ثبت لحظه‌ها به مبارزه برخاسته است‌. در طول شعر فضاسازی به سمت درج واقعیت می رود‌، واقعیت ها و تجارب شاعر از دنیای حقیقی، استفاده‌ی شاعر از اسم‌های حقیقی که هر کدام در دنیای خارج از شعر معنای خاصی دارند و به یک شخص و یا حقیقت و یا رویداد واقعی اشاره می‌کنند نشان از علاقه‌ی شاعر برای شرکت در گفتمان‌های سیاسی و حساس جامعه‌ی خویش و درج حقیقت‌های عینی دارد که برای افراد جامعه آشنا است.  فرمان که می‌رسد از منبعی نادیدنی دروغ لجه می‌بندد روی خیابان سبز می‌شود زنجیر از جنوب تا شمال سهراب‌کشان است پرواز می‌کند گلوله تا سینه‌ی سهراب و کیکاووس چشم گردانده تا ببنید پرپر شدنش را (صفحه‌ی ۲۳)  استفاده از اسامی خاص در شعر و در عین حال حفظ کلیت شعر برای رساندن یک مفهوم سیاسی از تکنیک‌های این مجموعه است. استفاده از کلماتی مثل ندا، سهراب و کارگر جاوید که هر چند در جایگاه شعری و نمادین استفاده شده‌اند، اما بیانگر حقیقی در دنیای بیرونی هستند.  ندای جماعت است این خیره بر امواج هر جایی ندای جماعت است نگاه می‌کند به رفتن خودش نگاه می‌کند به آن کارگرجاوید و می گذرد با رقص از آستانه سرخوشانه تنها می‌گذارد دیگران را با افسانه‌هایی که پخش می‌شوند با سرعت نور ( صفحه‌۲۳)  شاعر بی آنکه اشاره‌ی خاصی به این کلمه کند مدام کلمه‌ی سبز را در مجموعه ی خود به کار برده است. شاید تکراراین کلمه شاعر را برای شرکت هرچه بیشتر در گفتمان‌های سیاسی کشور ش یاری داده است.  بیرون می‌آیی از خاک می‌گذری از گودال‌های منتظر با قامت سبزت بلند با جماعت شعرمی‌خولنی می‌روی (صفحه‌ی ۲۴)  اما تجارب شاعر در قامت کلمات، مدام معنای متفاوتی می‌یابد ، شاعر از کلمه هیز و تفنگ در عین حال متفاوت و در یک زمان استفاده کرده است، این نوع استفاده از کلمات شاعر را قاد ر می‌سازد تا صدای اعتراضی خود را پررنگ‌تر کند ، اما به نوع آشنا کردن مخاطب با لحن و فرم اعتراضی شعر است . هیزی و تفنگ دو کلمه‌ای که می‌تواند شاعر را در رساندن معنای حقیقی به مخاطبش یاری رساند. و در عین حال این چنین ترکیب‌بندی کمتر در ادبیات عادی استفاده شده است، و همین شعر اعتراضی شاعر را متفاوت‌تر می‌سازد.  نگاه تفنگت را احساس می‌کنی هیز است می‌روی (صفحه‌ی ۲۴)  یکی از استراتژی‌های مشخص شاعر همانند دیگر شاعران و نویسندگان به خصوص در کشورهای مثل ایران که با خفقان سیاسی  مواجه هستند و در عین حال بافت اجتماع عجین شده با مذهب است. استفاده‌ی همزمان از متن و ادغام وگزینش مناسبت‌های مذهبی و استفاده از آن به نفع خود است ، به این طریق شاعر هم کارکرد این مناسبت ها را به چالش می‌کشد و هم در چنین فضایی می‌تواند در این بافت بیشتر منتقد بماند‌، از سوی دیگر این قدرت را دارد که بافت مذهبی را هم نقد کند و آن را از کارکرد طبیعی‌اش خارج سازد .  ماه اربعین است اینجا از سیم‌های مخفی از موج‌های نادیده شب نامه می‌ریزد    شعر پر می‌کند پیاده‌روها شام غریبان است اینجا دردانه‌های کم‌سال خانم زندگانی از راه‌های مخفی به سردخانه می‌روند (صفحه‌ی ۲۶)  روایت‌های این شعر منافاتی با حقیقت بیرونی ندارند، در عین حال که شعر از زبان ساده‌ای برخوردار نیست و شاعر از بازی‌های زبانی بهره برده است ، اما در اکثر اشعار روایت‌های  شعر به نوعی اشاره به یک اتفاق خاص در جهان حقیقی دارند به نحوی که اگر مخاطبی تجربه‌ی مشترکی با شاعر داشته باشد می‌تواند با این شعرها همزات‌پنداری کند. ادبیات این چنینی به خصوص وقتی ارزش پیدا می‌کند که می‌توان رد پای حقیقتی و یا تجربه‌ی واقعه‌ای زنده  را در شعر دید مثلا بدن‌های آزرده و مفقود که هر کدام نشان‌دهنده‌ی تلاش شاعر برای بازنمود واقعیت از طریق ادبیات است.  بدن‌هایی آزرده    بدن‌ها ی مفقود    با نام‌هایی محرمانه لابه‌لای سطر‌های سفید   گوش‌های گر گرفته پخش می‌شود با سرعت نور ‌ (صفحه‌ی ۲۸)  در این سطرها شاعر در فضاسازی از یک روایت تاریخی بسیار موفق عمل کرده است  و نهرها خشک از ابر سیاه تنها دود می‌بارد روی میدان‌ها ردیف تفنگ هیز و چشم‌چران خیابان را قرق می‌کند (صفحه‌ی ۳۲)  شاعر تنها نقشش یک راوی نیست‌، بلکه با استفاده از تکنیک‌های زبانی تا آنجا که توانسته است تصویر‌ی کاملا حقیق از فضای بیرونی جامعه‌ی خویش و رویداد تاریخی مبارزات مردم سرزمینش نشان داده است . مثلا در این شعر که دوباره استفاده از ژاله و شهید شاعر را در بیان روایت‌های تاریخی موفق کرده است اما این روایت‌ها خطی و غیر قابل درک نیستند،  بلکه با ارتباط با فضای بیرونی تاثیر عمیقی بر مخاطب خود گذاشته‌اند.  دیگر نمی‌توانی برخیزی و خاک شعرهایت را دوره می‌کند آخرین قطره‌های رودهای سبز وجوان در خاک ناپدید می‌شود و ئاله میراثی است متروک با تابلوی شهید کوبیده بر پیشانی شهر (صفحه‌ی ۳۶)  تلاش شاعر برای فرار از یاس و سرخوردگی مشخص است، اگر چه بعضی از سطرها نشان‌دهنده‌ی یاسی همگانی است اما در عین حال می‌تواند در این فضا نقد شاعر را به پیرامونش دید  هیچ مثلثی نیست هیچ برجی نیست هیچ چشمی از کاسه در نمی آید هیچ ازدحامی نیست هیچ رتکی بر دست نمی‌رود هیچ صدایی نیست تنها دود گرفته است کمی خیابان را از روی برج (صفحه‌ی ۵۰)  نکته‌ی جالب دیگر در اکثر اشعار کتاب، نگاه شاعر به زن است در عین حال لفظ شاعرنسبت به زنان غضب‌آلود و خشن نیست، بلکه در بسیاری از شعرها دیدش به زنان به نوعی حمایت‌کننده حقوق آن‌هاست ، شاعری که برایش به نظرم برابری جنسیتی اهمیت دارد.  سوار شدن بر تن و نادیدنی را دیدنی کردن ادامه‌ی جسور بر جدال تحریر (صفحه‌ی ۵۳)  نگاه شاعر و نقد او از روایت‌های اجتماعی نه از طریق عادی سازی کلمات بلکه از طریق  ساختن ارتباط معنایی و در عین حال بازی‌های زبانی صورت می‌گیرد که خود قابل توجه است  مسئله‌ی جنیست در نگاه شاعر مطرح نیست، در عین حال از رفتار کلیشه‌ای در اشعارپیروی نمی‌کند بلکه اکثرا در تلاش است تا با نگاهی غیر جنسیتی اجتماعش را نقد کند.  گلبرگ‌های خشک لای کاغذها فراموشی بلد نیستی رنگ لباست توی کوچه رنگ سیگار شب‌مانده روی پله‌های خراب خراب‌ترت می کند (صفحه‌ی ۶۱)  شعرهای کوتاه شاعر هم درگیر بازی‌های زبانی است در عین زبان روایی این شعرها حاکی از نقد شاعر از رویدادهای اجتماعی است، شاعر نه پیرو پوچی و افسردگی یاس است و نه در عین حال خود را از متن رویداد‌های جامعه‌اش کنار می‌کشد.  آویخته بر خنده‌ها دست و پا می‌زند عابر متروک (صفحه‌ی ۷۶)  در پایان می‌توان گفت مجموعه‌ی شعر علیرضا بهنام به عنوان بخشی از ادبیاتی متعهد به رویدادهای سرزمینش موفق عمل کرده است، در عین حال می‌تواند به عنوان اثری ماندگار نه تنها در حوزه‌ی ادبی بلکه در خلق و بسط تکنیک‌های ادبی و ادبیات مقاومت در نظر گرفته است که میراث خود را که همان به چالش گرفتن و شرح رویدادهای حساس جامعه‌اش است را به خوبی حفظ کرده است. به نقل از http://shahrgon.com #صدایمكنخضرا

  • می‌نویسند، پس هستند

    نگاهی به مجموعه داستان«همشاگردی‌ها 1» به بهانه انتشار کتاب توسط نشر ناکجا می‌نویسند، پس هستند کاوه فولادی‌نسب در این سال‌های اخیر که کارگاه‌ها و جلسه‌های داستان‌خوانی در ایران رونق گرفته‌اند، شکل جدیدی از مجموعه داستان‌ها نیز به وجود آمده‌اند، که به نوعی خروجی همین محافل‌اند: گزیده‌ای از داستان‌های شرکت‌کنندگان در کارگاه یا جلسه، با مقدمه یا داستانی از گرداننده کارگاه در ابتدا یا انتهای کتاب. کتاب‌هایی از این دست تاکنون توسط نویسنده / مدرس‌هایی چون جمال میرصادقی، محمد محمدعلی و حسین سناپور منتشر شده و اتفاقاً بعدها نام بسیاری از حاضران همین کتاب‌ها، نام‌هایی بوده که در عرصه ادبیات داستانی ایران زیاد شنیده شده و می‌شود هنوز هم. این کار، کار ارزشمندی است و شاید بشود در این قحطی مجله‌های تخصصی داستانی و بخش‌ها و صفحه‌های داستان در مجله‌ها و روزنامه‌ها، آن را یکی از بهترین شیوه‌های معرفی نویسنده‌های تازه‌کار به جامعه ایرانی دانست. «همشاگردی‌ها» مجموعه‌ای است از همین دست؛ نتیجه جلسه‌های داستان‌خوانی‌ای که با حضور حسین مرتضاییان آبکنار تشکیل شده. نام نویسنده‌های داستان‌های این مجموعه، نشان می‌دهد که این جلسه‌ها سطح کیفی مطلوبی داشته و شاید از همان قسم جلسه‌هایی بوده باشد که بیشترِ ما -نویسنده‌ها- یا عضو یکی‌چندتایی‌شان هستیم، یا دوست داریم باشیم. صحبت کردن درباره چنین مجموعه‌هایی دشواری‌های خاص خودش را دارد؛ چون داستان‌هایی از نویسنده‌های مختلف، با سطح خلاقیت و درک ادبی و شناخت تئوریک و سلیقه و جهان‌بینی‌های مختلف در آن‌ها گرد هم آمده‌اند. و هر اظهار نظری دال بر این‌که همه داستان‌های این مجموعه فلان رویکرد را دارند، یا فلان ویژگی را، می‌تواند تبدیل شود به چاقویی که دست خودش را می‌بُرد. البته درباره این مجموعه خاص، می‌شود یک مشابهت را میان همه داستان‌ها دید، که فکر نمی‌کنم بشود به هیچ چیز جز فضای نشر داخل کشور و شرایط چاپ آثار داستانی ربطش داد. این مشابهت، نگاه اروتیکی است که در داستان‌های این مجموعه وجود دارد؛ نگاهی که گاه زیاده از حد پررنگ می‌شود و گاه در حد رایحه‌ای ملایم در اثر مشام را می‌نوازد. جز این، مشابهت دیگری- به آن معنا که بشود گفت سیاستی کلی یا تأثیری مستقیم از حضور در جلسه‌ها باعث به وجود آمدنش شده- در داستان‌های این مجموعه به چشم نمی‌خورد. به همین دلیل تصمیم گرفتم داستان‌ها را تک‌تک از اول تا آخر بررسی کنم، بی‌آن‌که تلاش کنم مدام چیزی از این داستان را به نکته‌ای در آن یکی داستان ربط دهم. که واقعاً هم فکر نمی‌کنم ربطی -به این معنا- وجود داشته باشد اصلاً. داستان اول. سینه‌بند / حسین مرتضاییان آبکنار این داستان با زاویه‌دید سوم‌شخص روایت می‌شود و شخصیت اصلی‌اش دختری جوان است. داستان تمی اروتیک دارد و دختر برای ارضای جنسی، به بهانه‌های مختلف معاینه پیش دکترها می‌رود. حرفی رد و بدل نمی‌شود، یا حرکتی، یا هیچ‌چیز بیرونی و ملموس دیگری، همان معاینه و لحظه‌های لمس کافی است، و بعد: پاره کردن نسخه ماموگرافی. «سینه‌بند» با جزییات زیادی روایت می‌شود؛ جزییاتی که گاه نقش ناتورالیستی پیدا می‌کنند و به نظر می‌آید در داستان کارکردی ندارند، نه در خلق فضاورنگ نقشی دارند، نه در صحنه‌پردازی، نه… اما، اما وقتی به‌جا کار می‌روند – و در بیشتر موارد هم این‌طور است- تبدیل می‌شوند به عناصری اکسپرسیونیستی که خیلی خوب حال‌وهوای شخصیت اصلی داستان را به کمک تصویرهای بیرونی به نمایش می‌گذارند. داستان‌هایی از این دست را از نویسنده‌های معاصر فارسی‌زبان کمتر خوانده‌ایم و از این حیث «سینه‌بند» تجربه‌ای جالب در داستان فارسی می‌تواند قلمداد شود. داستان دوم. شکافی در آینه / به‌روژ ئاکره‌یی «شکافی در آینه» داستانی رمانتیک است؛ پر از صحنه‌هایی که عاطفه خواننده را درگیر می‌کند و با نثری که بیشترین بار را برای ساختن این فضای رمانتیک به دوش می‌کشد. زبان این داستان زبان پیچیده‌ای نیست، اما ساختار نثرش کیفیت جذابی به آن می‌دهد. این کیفیت گاه به شکلی مکتبی، از ویژگی‌های زبان و نثر داستان‌های رمانتیک تبعیت می‌کند: «گُل نگرفته بودیم. صلیب را که دیدیم یادمان افتاد. اول به سایه صلیب رسیدیم که انگار خوابیده بود روی چمن. نگاه که کردیم، پشت صلیب بازهم چمن بود، سبز، تا می‌رسید به درخت‌ها که سایه‌شان کش آمده بود سوی ما. چند خرگوش در سایه درخت‌ها دنبال چیزی می‌دویدند، یا شاید از چیزی می‌گریختند که ما ندیدیم چه بود. کنار درخت‌ها هم چند آهوی بی‌خیال نگاه‌مان می‌کردند که حالا دیگر تلوتلو می‌خوردیم.» (نسخه الکترونیکی «همشاگردی‎ها 1 / صفحه 25) این خصلت رمانتیک و این ویژگی نثری به خوبی با موضوع عاشقانه داستان و ایده‌های مرگ فرزند و غم غربت درآمیخته شده و کمپوزیسیون جذابی را به وجود آورده است. داستان سوم. ترور / فرهاد بابایی این داستان، داستانی است صرفاً مبتنی بر گفت‌وگو، بی‌هیچ توصیف یا توضیحی. دو آدم‌کش اجیر شده‌اند و حالا در کمین مرگ چند نفرند. یکی‌شان درست در لحظه‌ای که قرار است عملیات را شروع کنند، می‌گوید که عادت دارد قبل از هر عملیاتی خودارضایی کند و دست به کار می‌شود. داستان فضایی پارودیک دارد. آدمکش اول در حین خودارضایی از زنانی صحبت می‌کند که تا به حال با آن‌ها رابطه داشته. از بهترین‌شان بیشتر از همه حرف می‌زند و اتفاقاً همین‌جاست که گره اصلی داستان شکل می‌گیرد؛ چرا که بهترین معشوقه آدم‌کش اول، زن آدم‌کش دوم از آب درمی‌آید که همین چند ماه پیش از او جدا شده است. اینجا پیرنگ داستان به‌شدت شکننده می‌شود و به جای رابطه علی و معلولی، حادثه و اتفاق است که داستان را پیش می‌برد. حتی فضای پارودیک داستان هم نمی‌تواند این ضعف را پشت خودش پنهان کند. درباره «ترور» می‌شود گفت مثل سایر داستان‌های بابایی ایده بسیار خوبی دارد، اما برخلاف بیشترشان، پرداختش هنوز مشکلاتی دارد. داستان چهارم. بلوک‌های بتنی / امید پناهی‌آذر این داستان زبان روانی دارد و نویسنده‌اش در همان چند پاراگراف اول نشان می‌دهد که گفت‌وگونویس خوبی است. موضوع داستان ظلمی است که در فضای نظامی به انسان‌ها روا داشته می‌شود: مرگ انسانیت و محکومیت همیشگی انسان. «بلوک‌های بتنی» با زاویه‌دید اول‌شخص روایت می‌شود، در روایتی عینی / بیرونی و متکی به گفت‌وگو. در نتیجه در کنار همه آن ویژگی‌هایی که به سبب زاویه‌دید اول‌شخص در داستان وارد می‌شود، از خصلت‌های زاویه‌دید نمایشی نیز برخوردار است. به این ترتیب است که فضاسازی‌ای که معمولاً در روایت‌های اول‌شخص بهتر ساخته و پرداخته می‌شود، با معرفی و نمایش خوب وضعیت و موقعیت داستان که از روایت‌های عینی / بیرونی توقع داریم و شخصیت‌پردازی‌های خوب که در گفت‌وگو یکی از بهترین راه‌های ارائه‌شان در داستان است، ترکیب می‌شود و البته با پایان‌بندی‌ای خیره‌کننده به انجام می‌رسد. نام نویسنده‌های داستان‌های این مجموعه، نشان می‌دهد که این جلسه‌ها سطح کیفی مطلوبی داشته و شاید از همان قسم جلسه‌هایی بوده باشد که بیشترِ ما -نویسنده‌ها- یا عضو یکی‌چندتایی‌شان هستیم، یا دوست داریم باشیم. داستان پنجم. لکه / شیوا دشتی «لکه» داستانی روان‌شناختی است که درگیری‌های ذهنی و واکنش‌های دختری جوان را یک هفته پس از مرگ مادرش به تصویر می‌کشد. این داستان با زاویه‌دید اول‌شخص در زمان حال روایت می‌شود. «لکه» زبان ساده و نثر روانی دارد که گاه خصلت‌های ناتورالیستی پیدا می‌کند: هم از حیث پرداختن زیاد به جزییات و هم از نظر به نمایش گذاشتن پلشتی‌های زندگی. داستان ششم. آدامسم را آرام می‌جوم / مهدی ربی داستان ترکیبی است از گذشته و حال. مرد جوانی در خیابان زنی را می‌بیند که او را با خود به خاطره سال‌ها پیش می‌برد. زن، دانسته و نادانسته به مرد کمک کرده که از سخت‌ترین کابوس زندگی‌‌اش خلاص شود. آن موقع زن کارش تن‌فروشی بوده و حالا خانه‌دار است. زاویه‌دید داستان ترکیبی از زاویه‌دیدهای ذهنی و عینی است و رفت و برگشت‌های راوی به گذشته و حال در آن خیلی خوب از کار در آمده است. ربی پیش از این در داستان‌های دیگرش نشان داده که در این کار مهارت دارد و می‌تواند خیلی خوب شخصیت‌ها را در زمان حرکت دهد و به این ترتیب خواننده را به علاوه بر حال، با گذشته آن‌ها نیز درگیر کند. داستان هفتم. گمشدگان / آیدا فریدی این داستان بیشتر به فضاورنگ متکی است. زن جوانی که با همسر یا دوستش قهر کرده، کنار دریاست. با دختربچه‌ای هم‌بازی می‌شود. کمی بعد زن خوابش می‌برد و با صدای مادری که دنبال دخترش می‌گردد، بیدار می‌شود. دریا چیزهای زیادی را می‌تواند از آدم‌‎ها بگیرد. «گمشدگان» ایده جدیدی ندارد، اما ساخت و پرداخت و فضاسازی‌اش خوب از کار درآمده است. داستان هشتم. پارتی / کاوه کیاییان این داستان روایت سه مهمانی است که به شکلی پازل‌وار و تودرتو روایت می‌شود. زاویه‌دید داستان اول‌شخص است. کامی (راوی) در خلال تعریف سه مهمانی که یکی از دوستانش به نام شیما در آن‌ها حضور داشته، شخصیت‌ها و روابط میان آن‌ها را برای خواننده می‌سازد. شیما زنی اثیری و جذاب -از شکل امروزی‌اش- است. داستان سه مقطع از زندگی کامی و شیما را روایت می‌کند و در از این طریق سیر تحول شخصیت‌ها و رابطه میان‌شان به نمایش گذاشته می‌شود: از جایی که شیما در حضور شوهرش -که به او بی‌وفایی کرده- از کامی می‌خواهد با او رابطه داشته باشد و او نمی‌پذیرد، تا آشفتگی ذهنی شیما بد از جدایی‌اش، و تا آشفتگی عاطفی کامی، حالا که شیما می‌خواهد با سیامک ازدواج کند. داستان تصویرسازی‌های خوب و بکری دارد و لحن راوی که با نوعی بی‌خیالی همه‌چیز را روایت می‌کند و از کنارشان می‌گذرد، از نقاط قوت آن است. داستان نهم. پ / شهاب لنکرانی به نظرم «پ» همراه داستان «Hold me, Thrill me, Kiss me, Kill me» می‌توانند عنوان بهترین داستان‌های مجموعه را از آن خود کنند. «پ» همه آن چیزی را که یک داستان کوتاه باید داشته باشد، دارد. داستان، روایت دقایقی از زندگی پیرمردی ساعت‌فروش است که با دریافت نامه‌ای از دوستی قدیمی تصمیم می‌گیرد نامه‌ای برایش بنویسد، و مسایلی ناگفته را برای اولین بار با او در میان بگذارد. تلاشش را می‌کند، اما حقیقت امر این است که هنوز جسارت اعتراف را ندارد و نامه را پیش از تمام شدن، ریزریز می‌کند و می‌سوزاند. از تمام نامه فقط یک تکه‌پاره باقی می‌ماند که رویش حرف «پ» نقش بسته و بعد از سال‌ها شهوت فروخفته و سرکوفته پیرمرد را ارضا می‌کند. «پ» فضاسازی و صحنه‌پردازی خوبی دارد که کاملاً با درونمایه‌اش هماهنگ است. داستان دهم. Hold me, Thrill me, Kiss me, Kill me / علی مسعودی‌نیا داستان درباره شخصیتی متفکر/متوهم است؛ ترکیب ژنریکی که این روزها توی جامعه ایرانی زیاد دیده می‌شود. شخصیت اصلی داستان توی کافه‌ای نشسته و ذهنش مدام درگیر فیلم‌ها و کتاب‌هایی است که دیده و خوانده، و همه هستی و همه اتفاق‌های دور و نزدیک پیرامونش را با معیار آن‌ها می‌سنجد. او جایی در داستان می‌گوید: «این به فانتزی جنسیه»؛ فانتزی‌ای که قرار است به یک آدم‌ربایی ختم شود، یک آدم‌ربایی ناکام. داستان ضرباهنگ خوبی دارد، ترکیب فضاهای ذهنی و عینی تویش خوب از کار درآمده و لحن راوی‌اش هم لحن جذابی است. همان‌طور که پیش‌تر هم گفتم، این داستان در کنار داستان «پ» بهترین داستان‌های مجموعه هستند. داستان یازدهم. مرسدس / مهران موسوی «مرسدس» ساختاری کلاسیک دارد: آغاز، میانه، پایان. نویسنده توانسته ساختار کلاسیک کارش را خوب از کار دربیاورد، اما فقط همین. آدم احساس می‌کند مشابه این داستان را بارها و بارها دیده و خوانده و شنیده. امتیاز این داستان در باورپذیری و حقیقت‌مانندی آن است، که خاطره‌های زیادی را از دهه‌های شصت و هفتاد زنده و همذات‌پنداری خواننده را برانگیخته می‌کند. داستان دوازدهم. خوشه لخت انگور / فریبا مؤیدمطلع مواد و مصالحِ هدررفته، می‌تواند یکی از بهترین توصیف‌ها برای این داستان باشد: تصویرسازی، صحنه‌پردازی و فضاورنگی که خوب ساخته و پرداخته شده و با یک عمل داستانی نه‌چندان خوب، حیف شده است. داستان سیزدهم. تا به کجام می‌بری؟ / سامان آزادی داستانی عاشقانه و پر از احساس؛ مثل خیلی دیگر از داستان‌های سامان آزادی. داستان راوی عشقی است میان دختری که پدر و مادرش را سال‌ها پیش در ماجرای بمباران هواپیمای مسافربری ایرباس از دست داده و پسری که خود را یهودی معرفی می‌کند. ذهن راوی -دختر- مدام درگیر قوم و نژاد پسر است و مسأله هویت برایش بیش از پیش اهمیت پیدا کرده است. داستان پایان‌بندی‌ای غافلگیرکننده دارد که توی ذوق می‌زند. علاوه بر این علی‌رغم عاشقانه بودنش، ضرباهنگ کندی هم دارد. تلاش نویسنده توی این داستان بیشتر این بوده که کار فرمیِ جدید یا جذابی بکند. تا حدودی هم موفق شده. و این‌که می‌گویم تا حدودی، دلیلش این است که چند جایی دستش توی داستان دیده می‌شود. داستان چهاردهم. ماتیک بنفش / سجاد ایران‌نژاد «ماتیک بنفش» چند دقیقه‌ای از زندگی زنی را روایت می‌کند، احتمالاً بعد از یک رابطه جنسی. این داستان تصویرسازی‌های خوبی دارد که با عمل داستانی نه‌چندان قدرتمند و پایان‌بندی غافلگیرکننده هدرشان داده است. داستان پانزدهم. شدن / بهرنگ کیاییان این داستان روایتی تقویمی/گاه‌شماری دارد و سی سال از زندگی نویسنده‌ای جوان را روایت می‌کند. «شدن» راوی بسیاری از خاطره‌ها و دردهای مشترک متولدان اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت است. و می‌تواند سندی باشد یا نشانه‌ای برای نسل‌شناسی بسیاری از جوانان امروز ایران. داستان شانزدهم. پشت نخل‌ها / فرشید سنگ‌تراش راوی این داستان دختربچه‌ای است که در خلال روایتش از خرافه‌پرستی و قتل‌های ناموسی در جنوب ایران پرده برمی‌دارد. آن‌چه در داستان آمده، به لحاظ موضوعی بدیع نیست، داستانی است که بارها و بارها گفته‌اند و شنیده‌ایم و خوانده‌ایم. اما لذت خواندن این داستان آن‌جاست که با راوی کودکی روبه‌رو می‌شویم که نویسنده‌اش در خلق او بسیار موفق بوده و توانسته لحن کودک، نظم زبانی او و نیازهای محتوایی داستانش را شسته‌رفته از کار دربیاورد. داستان هفدهم. طوطی‌ها / سحر خجک‌نژاد داستان زاویه‌دید ماروایت دارد و روایت رشد و بالغ شدن یک نسل از دختران ایرانی و تغییر شرایط زندگی‌شان را به نمایش می‌گذارد. نوستالژی دهه هفتاد توی این داستان خوب ساخته و پرداخته شده است. معمولاً داستان‌هایی که کم از گفت‌وگو استفاده می‌کنند، ضرباهنگ‌شان کند می‌شود، اما خجک‌نژاد به خوبی موفق شده علی‌رغم استفاده کم از گفت‌وگو در داستانش، از این دام عبور کند و داستانی خوش‌خوان تحویل خواننده‌هایش بدهد. #همشاگردیها۱

  • شعرخوانی و دیدار با شبنم آذر در پاریس

    نشر ناکجا برگزار می‌کند: شعرخوانی و دیدار با شبنم آذر در پاریس برنده‌ی جایزه‌ی ادبی بانوی فرهنگ کاندید نهایی جایزه‌ی شعر زنان ایران، خورشید جمعه 24 می 2013 ساعت 19 Librairie Tiers Mythe 21rue Cujas ,75005 #بهتمامزبانهایدنیاخوابمیبینم #خونماهی #هیچبارانیاینهمهرانخواهدشست

  • فصلی از ” کجا می‌نویسم ” را بشنوید…

    سی و دومین برنامه این‌جا مونترال، عصر یک‌شنبه به فصلی از کتاب نیلوفر دهنی به نام «کجا می‌نویسم» اختصاص داده شده. نویسنده در این کتاب به سراغ نویسندگان و مترجمان می‌رود و از کار و اتاق کار آنان می‌نویسد. فصل نهم این کتاب درباره‌ی اتاق کار احمد محمود است، پس از خاموشی او. کتاب توسط نشر ناکجا پاریس منتشر شده و در دو نسخه‌ی کاغذی و الکترونیک ارائه می‌شود. #کجامینویسم

  • بخشی از داستان مجسمه ایلامی از کتاب ” آه استانبول ” را بشنوید…

    پانزدهمین برنامه‌ی رادیو این‌جا مونترال، عصر یک‌شنبه با بخشی از داستان مجسمه‌ی ایلامی نوشته‌ی رضا فرخفال به‌روز می‌شود. این داستان از کتاب «آه استانبول» است که پس از سال‌ها نایاب بودن اکنون در نشر «ناکجا»ی پاریس به چاپ رسیده است. #آهاستانبول

  • تخفیف ویژه به مناسبت نمایشگاه کتاب تهران 1392

    یک کتاب همیشه دو نویسنده دارد، آن کسی که کتاب را نوشته و آن کسی که کتاب را می‌خواند… به مناسبت نمایشگاه کتاب تهران، نشر ناکجا از یک تا ده ماه مه، کتاب‌های چاپی‌ و الکترونیک خود را  را با 30 درصد تخفیف به فروش می‌رساند … خواندن، راز آزادی…

  • در یکی از خیابان‌‌های این شهر

    قصه جمعه 3 می 2013 در یکی از خیابان‌‌های این شهر مریم گودرزی حالا که راه بیفتی، من هم اگر همین حالا راه بیفتم یک روز بالاخره در یکی از خیابان‌های این شهر به هم می‌رسیم. یک روز دور یا نزدیک، آفتابی یا ابری، تمیز یا آلوده. کسی چه می‌داند؟ اصلا مگر مهم است؟ مهم این است که به هم می‌رسیم. فقط کافی است راه بیافتیم من مطمئنم در یک لحظه از این همه لحظه سرگردان به هم می‌رسیم. گیرم این رسیدن آنطور هم که ما فکر می‌کنیم نباشد. شاید فقط موقعی که از خیابان می‌گذریم به هم لبخند بزنیم و یا به هم تنه بزنیم و هم زمان با هم عذرخواهی کنیم و بگذریم. دعوا؟ نه! دعوا نمی‌کنیم. من با هیچکس در هیچ کجا دعوا نمی‌کنم مبادا که تو باشی! به هیچ غریبه‌‌ای اخم نمی‌کنم. مبادا که تو باشی. و رویم را از هیچکس برنمی‌گردانم، مبادا که همان یک لحظه را برای دیدن تو وقت داشته باشم و از دست بدهم. شاید هم از این بیشتر. کسی چه می‌داند؟ شاید وقتی به هم تنه زدیم و نگاهمان در هم گره خورد، یک لحظه فقط یک لحظه حس کنیم که یکدیگر را می‌شناسیم. آن‌وقت تو یک چیزی می‌گویی. مثلا می‌گویی: من همیشه دسته‌گل به آب می‌دم. من می‌گویم: عین من! بعد تو می‌خندی و می‌گویی: ولی این بار من بودم. من می‌گویم: اشتباه می‌کنید این بار را. بعد تو می‌گویی: آره ممکنه! من همیشه اشتباه می‌کنم. من می‌گویم: منم همینطور. … این مکالمه چقدر طول بکشد خوب است؟ بگذار تا ابد برود. بگذار مثل یک رود راهش را از میان همه صخره‌‌ها و کوه‌ها و دشت‌ها پیدا کند. از میان همه خیابان‌های تنگ و گشاد این شهر. از میان همه کوچه‌های خاکی و از کنار همه آدم‌های کوچک و بزرگ. در اتاقک‌های کوچک همه ماشین ها و از میان همه پارک‌ها و کنج‌های عاشقانه مخفی. بگذار زمزه زلالش را همه بشنوند. من برای تو از رویاهایم می‌گویم و تو از خاطراتت. از چیزهایی که بی من دیدی و بی من شنیدی. من از خواب‌هایی می‌گویم که از تو دیده‌ام. تو از عشق‌هایی می‌گویی که فکر می‌کردی من بوده‌ام و من از عاشقانه‌هایی می‌گویم که فکر می‌کردم تویی. تو از دوستان کودکی‌هایت می‌گویی و من از خانه مادربزرگم و گل‌های نیلوفر که تخم‌هایشان را جمع می‌کردیم برای سال بعد. و این رود همینطور می‌رود تا ابد. اگر به من بود می‌گذاشتم این قصه تا همین جا باشد. اما… زمان دارد انگشت مبادا را برایم تکان می‌دهد که « یا خودت یک فکری به حال این رود باریک و طویل کن یا خودم …» من به تو نگاه می‌کنم. چشم‌هایت چه رنگی است؟ سیاه؟ قهوه‌ای؟ عسلی؟ احتمالا آبی نه! شاید هم آره! به چشم‌هایت که دلم می‌خواهد قهوه‌ای باشد زل می‌زنم و تا اعماق آبی آن می‌روم و آنجاست که می‌فهمم رنگش برایم مهم نیست. هیچوقت مهم نبوده… و با نگاه‌هایمان قرار می‌گذاریم. این قرار تا کجا می‌برد ما را؟ قصه ما که در یکی از این دفاتر سنگ و سیمانی طلاق به آخر نمی‌رسد؟ به داد و فریاد و اشک و گلایه چطور؟ نه! من هرگز با کسی داد و فریاد نمی‌کنم مبادا که تو باشی!… زمان زود می‌گذرد. کاری کن. یک آلونک اجاره‌ای کوچک اگر دست دهد، خانه ما می‌شود. روزهایمان می‌شود خیابان گردی دست در دست هم و شب‌هایمان می‌شود آرامش آغوش، چشم در چشم هم و فراموشی. پول؟ پول هم در می‌آوریم. من شعر می‌سرایم و تو؟ آواز می‌خوانی. صدای خوشت چند می‌ارزد؟ و شعر من؟ به قدر سیر کردن شکم‌هایمان باید بیارزد! روزها را بی آنکه بشماریم می‌گذرانیم. این میان غمی‌کوچک؟ شاید. تخته سنگی است که باید از آن گذشت. شادی‌های کوچک؟ شاید. شاید کودکی هم درکار باشد! کودکانی؟ شاید! کودکانی از جنس زلال آبی با چرخش‌های بی‌امان دست‌ها و دامن‌هایشان. دختری به اسم سحر و پسری به اسم ماهان. چه کسی گفته حتما اسم بچه‌های آدم باید هم حروف باشند؟ سحر و ماهان بزرگ می‌شوند و عاشق می‌شوند و… . این قصه تا کجا پیش می‌رود. چقدر آن را با کلمات کش دار بگویم که به آخر نرسد؟ هر چقدر هم کش دار باشد باز به قدر یک نفس می‌شود و پایان. تو بگو! آخر قصه چطور باید باشد؟ مهم نیست؟ زمان انگشت تکان می‌دهد به علامت مبادا! مهم نیست؟ همین یک نفس؟ … راست می‌گویی… همین یک نفس بس است که به عشق گذشت. حتما به عشق می‌گذرد حتی اگر… . اگر در آن روز برخورد نخست تو به من بگویی: من همیشه اشتباه می‌کنم. من هم بگویم: منم همینطور. بعد تو بخندی و بگویی: چه جالب. من و او هم همینطور با هم آشنا شدیم. آنوقت چه؟ هیچ! من می‌گویم: دیر رسیدی. حتما به موقع راه نیافتادی! تو می‌گویی: چرا خیلی به موقع بود! فکرش را بکن اگر دیر می‌رسیدم او را نمی‌دیدم و ا​و با یکی دیگر… و آن یکی دیگر کیست؟ آن یکی دیگر تویی و او هم من! چرخش زیبایی است. به رقص می‌ماند. دیر و زود ندارد. همیشه به موقع است. همیشه به موقع می‌رسیم فقط کافی است راه بیافتیم. همین حالا اگر حرکت کنیم حتما به موقع می‌رسیم. راه بیافتیم! رو به کدام سو؟ فرقی نمی‌کند. راه تو را با خود خواهد برد. رو به هر سویی که حرکت کنی به من می‌رسی و من به تو! در یکی از خیابان‌های این شهر….

  • شعری که فکر می‌کند | بخشی از کتاب من گذشته امضا

    شعری که فکر می‌کند شکل درهم یک نام چرا نام را متعهد می‌کند؟ آیا نام ما در تعهدی که می‌کند به هم می‌ریزد؟ یا در قبول تعهد، چیزی در ما به هم می‌ریزد که نام نیست؟ چه سایه‌ای از دست در امضای ما می‌افتد، که در آن، بی‌درنگ، علامتی از گذشته، در آینده‌ی ما به راه می‌افتد؟ از مای ماضی، از مای مطلق، که پیش از آنکه سر برسد به سر می‌رسد، و می‌گذرد تنها. مثل منِ گذشته در امضا، وقتی که از گذشته‌ی من سر می‌کشد، یا از گذشته‌ی چیزی برای من، تنها علامتی است برای اشاره به چیزی که متن نیست: «این متن‌ها طبیعتِ من هستند. این متن‌ها طبیعت هستند. و در امضای من پرنده‌ای هست که هر صبح، اینجا، به طور عجیبی می‌خواند، و من به طور عجیبی عادت کرده‌ام که هر صبح از خواب برخیزم و پنجره را باز کنم، در این لحظه به طور عجیبی می‌خواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم و طبیعت از ارتباط با من به طور عجیبی برقرار نمی‌کند. پنجره را می‌بندم و پرنده به طور عجیبی تنها می‌ماند.» شعرِ به نثر، یا نثرِ یک شعر؟ در اینجا شعری هست که فکر می‌کند. 1 امضا گذاشتن برای گذشتن گذشته‌نگاری نشانه‌گزاری گزاره را گذشته کردن گذشته را نشانه کردن گذشته‌بازی شکسته‌سازی کمی از من، زیر نگاه من علامتی از من می‌شود، چیزی گذشته در چیزی. 2 علامت‌بازی؟ یا گذشته‌سازی؟ امضا از چیزی می‌گذرد که در چیزی گذشته است، و خود، گذشته‌ی آن چیز می‌شود. علامت، چیزی را می‌شناسند، خبر از چیزی می‌دهد. امضا ولی خودش را می‌شناساند و خبر از خود می‌دهد. علامت، عامل است و امضا شکل، اولی منتظر است و دومی با خودش تنهاست. پس آنچه برای من امضا افشا می‌کند، علائمی از من است که در لحظه‌ی امضا از من سر می‌روند و نه خود من، محصول آشنایی من با چیزی است که در بالاست، ولی در پایین مرا آشنا با چیزی غیر منتظر می‌کند که در من بوده است و علامتی از من بوده است. معرفتی تازه به چیزی در من، و مثل من درهم. #منگذشتهامضا

  • بخشی از کتاب پیر مرگ نوشته سعید منافی

    بخشی از کتاب پیر مرگ نوشته سعید منافی … متعلق به من است هر چیز که مقابل چشمانم قرار می‌گرفت. برای مدتی، برای مدتی که قرار می‌گرفت. چشم‌ها زودتر از دست‌ها صاحب می‌شوند. چشم‌ها مالک می‌کنند بی‌آنکه متوجه این خاصیت دیدن بود و گردن عضو مهمی است شاید به اندازه‌ی قلب و چرخیدن مهم‌ترین عمل شاید به اندازه‌ی فکر کردن. من این دو را خوب می‌فهمم. حذف حرکت اختیاری چرخش برای من یعنی ناتمامی اتفاقات، ناتمامی اندیشه. صاحب دل‌بخواه چیزی نبودن و نصفه بودن و ماندن و هرگز نشدن و نبودن. بی‌سبب نیست حضور یک جفت پا برای به جای من راه رفتن. نتیجه می‌شود به جای من فکر کردن اما هرگز نمی‌تواند به جای من زندگی کند. چشم‌ها صاحب هر چیزی می‌شوند که می‌بینند. مالکیت ابدی از آن رنج‌هاست. رنج‌هاست که تا به گور و داخل آن تعلقشان را حفظ می‌کنند. هرگز نمی‌توانستم بسیاری از قانون‌ها را بشکنم و خرد کنم و ادامه خواهد داشت قانون مالک بودن با چشم. هنوز چرخانده نشده‌ام. آستینت دست مرا و دست دیگرم یقه‌ی پیراهنت را ول نمی‌کرد. چشم‌هایم به پلک‌های بسته‌ات چسبیده بود. چه آرام بودی. روز بود. هنوز هم مطمئنم که اشکت روی گونه‌ی رنگ‌باخته‌ات لغزید. گونه‌ام خیس گرم شد. به زور ما را از هم جدا کردند؛ چون من پزشک نبودم. به خانه رسیده بودم. رو در روی عکس ادغام‌شده‌ام با درختچه‌ی باغچه ایستادم. گنگ و باورنکردنی بودم. به هیاهوی پزشکان، به جمله‌ی آخر، به جمله‌ی اول، به همه‌ی جمله‌ها، به حتی همه چیز فکر می‌کردم. پرده را کشیدم. دلم بیشتر گرفت. چراغ را روشن کردم. زانوهایم را بغل گرفتم. حس تنهایی واژه‌ی شاعرانه‌ای نبود که با شنیدنش از شدت لذت گریه کنم. حسی بود قابل لمس، عینی و تلخ که مرا به خود پیچید. تنهایی داشت به من تجاوز می‌کرد. تجاوز واژه‌ی شاعرانه‌ای نبود. تنهایی از من لذت نمی‌برد و من چون اتوبوسی شده بودم که همیشه به قدر چند برابر تعداد صندلی‌ها و جاهای خالی مسافر داشتم و هیچ حرکتی نمی‌کردم. هیچ حرکتی. درد بیش از توان تحمل که باشد، چشم‌ها از نور می‌گریزند. در نور نمی‌شد غرق درد بود. چشم‌هایم را بستم. چقدر صدا در تاریکی مثل ماشین‌های مدل سال با سرعت رد می‌شدند و هیچ حوصله‌ای برای نگاه کردن به راننده و اسم ماشین‌ها نداشتم. اغلب در چنین شرایطی خود را به دامن فلسفه می‌اندازیم. درد و دانستن از هم جدا نمی‌شوند. درد، دانستن را متولد کرد یا دانستن درد را؟ اغلب در چنین شرایطی خود را به دامن فلسفه می‌اندازیم و نهایت سؤال را از خود می‌کنیم؛ برای چه زندگی کردن را و هدف از تولد را. بعد هرچه ناسزا بود و نبود، حتی فحش‌هایی که در این گیر و دار می‌شد ساخت، نثار هر جنبنده و متحرکی می‌کردم که توان زیستن یا نزیستن داشت. مدتی جز صدای خودم صدایی نبود برای شنیدن؛ و دوباره ماشین‌ها راه می‌افتادند و دانه دانه گریه‌ها با سرعتی که هنوز فرمولی برای محاسبه‌اش پیدا نشده است راه افتادند. شاید در آینده نسبتی برای سرعت لغزش اشک‌ها از گونه تا زمین یافت شود. #پیرمرگ

Perse En Poche
La Librairie du Monde Persan​

11 Rue Edmond Roger, 75015 Paris
Métro : Commerce ou Charles Michel

Tel : 01.45.74.99.86


info@naakojaa.com

با روش‌های زیر می‌توانید از ناکجا خرید کنید

  • Facebook Clean
  • Twitter Clean
  • White Instagram Icon
  • White YouTube Icon

ناکجا نام ثبت شده موسسه اتوپیا است و مطالب تولیدی این سایت طبق قوانین حقوقی کشور فرانسه محافظت می شوند.

© Copyright 2012-2022 Naakojaaketab.com, All rights reserved

bottom of page