
نتایج جستجو
246 results found for "مراد فرهاد"
- آلبر کامو و فلسفه (3)
انقلابهای امروزی، نکتهای را فریاد میزنند که پیشتر در افسانه سیزیف به آن پرداخته شده بود: «تقاضای انقلابهای امروزی، نکتهای را فریاد میزنند که پیشتر در افسانه سیزیف به آن پرداخته شده بود: «تقاضای
- آلبر کامو و فلسفه (1)
این نوشتهها ممکن است صرفا چیزهایی خوانده شوند که مرد جوانی در حوزه جغرافیایی مدیترانه به آنها فکر کرده اینجا همه چیز مرا به طور کامل رها کرده و من هیچ چیزی به خود ندادهام و فقط با صبوری و البته به دشواری
- انسان بیگانه و شورشیِ آلبر کامو
کامو در گفتوگو با ژان کلود بریسویل گفته بود: «آنها مرا دوست ندارند، اما این دلیل نمیشود که تقدیسشان به جستوجوی پدر در «آدم اول»، رمان ناتمام آلبرکامو، یک مرد چهل ساله به نام ژاک کورمری آلیاس آلبر کامو آه، شب پذیرا که سرانجام به سوی آن بازمیگردم و چون گذشته مرا میپذیرد، وفادار.»
- آلبر کامو و فلسفه (2)
عملی و یا اخلاقی، این جبرگرایی، این طبقه بندیهایی که سعی در توضیح همه چیز دارند، چیزی دارند که هر مرد او پیروزانه و به عنوان یک فرد پوچ، خواهد مرد.
- بخشی از کتاب “بدکاری”
با ایستی که داده به بنز آلبالویی ایستاده، زن دارد عصبانی توی گوشیِ موبایلی مکُش مرگِ ما داد میزند، مرد زن اعتنا نمیکند، چند تکه حرفِ دیگر هم میشنود، سعی میکند که دیگر نشنود، مرد اما دستبردار نیست، گیر بعد هم میرود آن سمت خیابان و با سری که افتاده سرِ شانهی چپش میایستد، هنوز دارد توی گوشیِ موبایلش فریاد ازت متنفرم» مرد موبایلش را میگذارد سرِ داشبورد و درِ راننده را آرام باز میکند، و با چشمهایی که اشک
- بخشی از کتاب “عقربه سرنوشت”
سرقت دختر در را باز کرد؛ مرد غریبهای جلوی آن ایستاده بود و کلاه خود را برداشت. در حالیکه مرد مسنی بود و موهایش خاکستری و آن هم نه فقط کنار شقیقهها. مرد غریبه با شادی ظاهراً صادقانهای فریاد زد: «اما، اما این که همهچیز را تغییر میدهد. مرد جواب داد: «خوب؟ بسیار خوب… بگویید بسیار خوب میشناسم. مرد فریاد زد: «مدتی طول میکشد؟ بعد دستها را به حالت دعا بالا برد و ادامه داد: «مدتی طول میکشد یعنی
- بخشی از کتاب “بر میز بیگلدان”
مرا به یادِ نوعروسی میاندازد که خاکروبهها را در باغچه میریزد خودش را در رَختِخواب دختری که همیشه چای
- بخشی از کتاب “چشم به راه ابریشم”
ول میگردند( * هر روز کسی دست تکان میدهد در من هر روز کمی از من میرود از من من رفتگان خودمام خدا مرا ایستاده رو به روم اما ریلها میانمان خط فاصله کشیدهاند و هیچ تروریستی آنقدر بیکار نیست که این وقت شب مرا
- زودگذری و روزمرگی زندگی
روایت دوم از زبان آن مرد جوان است در شرح رابطهاش با آن زن جوان. در چنین جهانیست که راوی به مرد جوانی میرسد که کنار جوی آبی نشسته و تخم آفتابگردان میشکند، جوانی که او خود را به دلخواه خود تسلیم مرد جوان میکند. مرد جوان کمحرف و تا مرز سادیسم غیرتی است. روایت دوم از زبان مرد جوان است. مگر میشود زن نانآور باشد و با مردی بیگانه رابطه جنسی نداشته باشد؟ مرد جوان از خوابیدن هراس دارد که
- در هوای آفتاب
فرزاد حسنی – نگاهی به زندگی سیاوش کسرایی «من آن ابرم كه میآیم ز دریا روانم در به در صحرا به صحرا نشان سالهای پس از کودتای 28 مرداد تا انقلاب بهمن ۵۷، سالهای تحمیل انزوا به کسرایی توسط رژیم شاه بود، گرچه دلپذیر ماست تو و هزار درد بیدوا تو و هزار حرف بیجواب کجا روی؟ به هر که رو کنی تو را جواب میکند چراغ مرد
- بخشی از کتاب “مرا لمس مکن” سرودهی آویسا صادقی
رسالتی دیوانهوار بر پاهای من سپردی تا خود آسوده به خواب روی، از آسمان نیستم ای عرشیان، وجودِ اشتباه مرا مرا به اندامها تبعید کردهای و در پشتِ دیوارِ بکارتها کاشتهای، زبانم را جز به چشیدنها نگشودهای و
- بخشی از کتاب “تناسخ به درخت”
خودم شور میزند آخر دل است آجر، دیوار نیست که… با دیدن تو – یکدفه – ناجور میزند از آن زمان که دست مرا لمس کردهای دستم به رقص آمده تنبور میزند از روی متنِ چهره به یکباره برندار- روبند را، که چشم مرا نور ردپای تو اینجا همراه خود بهار بیارد هر شب میان ماندن و رفتن راهی به غیر خواب ندارم کی می شود که خواب مرا تو بسپارد؟ من فکر می کنم که در این شهر، عشق تو شاهراه نجات است پیش از شبی که خاک بخواهد در سینهاش مرا چگونه با تو بگویم … بگذار صادقانه بگویم میترسم اینکه عشق تو بین سیمان و دود تاب نیارد این دود سرفههای مرا












