به مناسبت تولد آندره برتون. یادداشتی از عباس پژمان
در ۱۹ فوریه ۱۸۹۶ به دنیا آمده بود. اما وقتی که هفده سالش شد و میخواست در دانشکدۀ پزشکی ثبت نام کند برای اولین بار روز تولدش را به جای ۱۹ فوریه ۱۸ فوریه نوشت. ۱۸ فوریه تاریخ تولد دختری به نام مانو بود و مانو اولین زنی بود که تأثیر عمیقی در زندگی او باقی گذاشت و او را متحول کرد. از آن پس تقریباً در همه جا روز تولدش را همان ۱۸ فوریه نوشت.
اما مقدّر بود که این تحول دو بار دیگر هم برای او تکرار شود و حتی نقش مهمی در تفکر و خلاقیت هنریاش بازی کند. چون او با آنکه درس طب خوانده بود زندگیاش را وقف شعر و هنر کرد و از معماران بزرگ اندیشه در قرن بیستم شد.
وقتی که سی و یک سالش شد، باز یک زن دیگر او را متحول کرد و تأثیر پایداری در زندگیش باقی گذاشت. این زن در تاریخ ادبیات به نادیا مشهور است. برتون در آن موقع شاعر بزرگ و مشهوری شده بود و مهمترین مکتب ادبی و هنری آن دوران یعنی سوررئالیسم را رهبری میکرد. شعار اصلی آن مکتب وارستگی در تمام مظاهر زندگی و آزادی تفکر از همۀ قیدوبندها بود. برتون درواقع خودش و انسان ایده آلش را در وجود نادیا پیدا کرد. وارستگی این زن، که آزاد از همۀ تعلقات زمینی بود، و همچنین دانش ناخودآگاهش، دقیقاً همان بود که برتون با مکتبش آن را تبلیغ میکرد.
کتاب مشهور برتون، یعنی نادیا، با این سؤال شروع میشود: «کی هستم من؟» او چهارده سالش بود که این سؤال در ذهنش سر بر آورد و برای یافتن جواب آن بود که به «جهان عطرآگین» شارل فوریه و فلسفۀ روح هگل علاقه پیدا کرد. نادیا هم درواقع شرح جوابی است که او سرانجام برای این سؤال پیدا میکند.
کتاب مشهور برتون، یعنی نادیا، با این سؤال شروع میشود: «کی هستم من؟» او چهارده سالش بود که این سؤال در ذهنش سر بر آورد و برای یافتن جواب آن بود که به «جهان عطرآگین» شارل فوریه و فلسفۀ روح هگل علاقه پیدا کرد. نادیا هم درواقع شرح جوابی است که او سرانجام برای این سؤال پیدا میکند.
هم در «جهان عطرآگین» فوریه و هم در فلسفۀ روح هگل صحبت از این است که روح انسانهای والا عاقبت یکی میشوند و خود را در یکدیگر پیدا میکنند. هر دوی آنها درواقع «آن دنیا» را به همین دنیا میآورند. فوریه میگفت وقتی انسانها میمیرند جسم آنها تبدیل به خاک سیارهمان میشود و جان انسانهای والا در اطراف این سیاره پوستهای عطرآگین ایجاد میکند. هگل هم در فلسفهاش صحبت از یک «روح» میکند که در نهایت به روح مطلق تبدیل میشود. یعنی در قالب انسانهایی ظاهر میشود که فلسفۀ محض هستند، مذهب محض هستند، زیبایی محض هستند.
برتون هم مثل فوریه و هگل تناقضی بین ماتریالیسم و ایدآلیسم نمیدید. حتی احساس میکرد که اتفاقات عجیبی برایش رخ میدهد. او این را در پاراگراف اول نادیا گفته است. درواقع همین اتفاقات است که او آنها را در آن کتاب روایت میکند. اتفاقاتی که در نهایت به دو اتفاق مهم دیگر ختم میشوند. و این دو اتفاق آخر طوری است که انگار همان فلسفۀ روح هگل را تجسم میبخشند. چون باعث میشوند تا او دو تحول دیگر را از سر بگذراند: یک بار خودش را در دانش و افکار نادیا پبدا کند و یک بار هم در زیبایی یک زن دیگر. وارستگی و دانش ناخودآگاه نادیا طوری بود که انگار همان فلسفۀ محض هگل را تجسم میبخشید و زیبایی زن دیگر هم انگار زیبایی محضی بود که هگل میگفت. جالب است که این زن دوم موقعی در زندگی برتون ظاهر شد که او نادیا را نوشته و به ناشر داده بود تا چاپ شود. حتی فصل آخر کتاب، که او آن را خطاب به همین زن دوم نوشته است، درواقع در چاپخانه به کتاب افزوده شد. انگار که تصادف نخواسته بود تا تجسم فلسفۀ روح هگل ناقص صورت بگیرد. این اتفاق آخر هم در سی و دو سالگی او رخ داد.
البته روح مطلق هگل مذهب محض را هم در خودش دارد. اما برتون به مذهب اعتقاد نداشت.
Comments