آزاده دواچی – نگاهی به داستان «اصلاً مهم نیست» نوشتهی ماریا تبریزپور
در ادبیات داستانی امروز ایران، به خصوص به دلیل تنوع و پراکندگی جغرافیایی میتوان طیف وسیعی از تکنیکهای مختلف روایی و همین طور ساختاری را در میان نویسندگان ایرانی مشاهده کرد. ارائهی این طیف وسیع به خصوص با مهاجرت بسیاری از نویسندگان ایرانی به خارج از کشور شکل دیگری به خود گرفته است. در هر حال شناسایی این تکنیکهای روایی در دو جغرافیای متفاوت بومی و غیربومی از آنجایی اهمیت دارد که نویسنده را قادر میسازد تا به طرح انواع ساختارهای ذهنی خود از طریق نوشتار بپردازد. با این حال به نظر میرسد آنچه که در ادبیات داستانی امروز ایران اتفاق افتاده است، چرخش اکثر داستان نویسان از ساختار سنتی و کلاسیک و تجربهی نوگرایی در ساختار داستاننویسی است. ادبیات داستانی زنان نویسنده نیز از این قائده مستثنی نیست. موج جدیدی از نویسندگان زن، در دو فضای غیربومی و بومی به خلق آثار ادبی پرداختهاند، گرچه که تفاوت میان ساختار نوشتاری را میتوان در این دو فضا به خوبی مشاهده کرد، اما نقطهی مشترک اکثر این نویسندگان چه مهاجر و چه غیر مهاجر انتقال دغدغههای زنان از طریق ساختار روایی و نوشتار است. این ساختار از آنجایی اهمیت دارد که بسیاری از زنان نویسنده را قادر میسازد تا بتوانند در عین تجربهی ساختارهای نو در داستان به درج واقعیتهای اجتماع از زاویهی دید خودشان نقب بزنند.
در بسیاری از داستانهای نوشتهشده در مهاجرت، ارائهی ساختار متفاوت و درعینحال در پیروی از تکنیکهای جدید داستاننویسی را میتوان در آثار زنان مشاهده کرد. داستان بلند «اصلاً مهم نیست» نوشتهی ماریا تبریزپور، یکی از آثار جدید ارائه شده در حوزهی داستاننویسی که به تازگی توسط نشر ناکجا در پاریس منتشر شده است. از ویژگیهای بارز این مجموعه ارائهی الگوی خاصی از نوشتار آن هم در میان نوشتار زنان است. از منظر نقد فمینیستی این اثر از آنجایی اهمیت دارد که با به چالش گرفتن اصلیترین سنتهای موجود در جامعهی ایرانی، ولو به زبان سمبلیک و استعاری، از طریق ارائهی فرم و محتوایی متفاوت به نقد آنها پرداخته است.
داستان در مجموع از سه روایت تشکیل شده است. تکنیک نویسنده در هر سه روایت با یکدیگر یکسان است، اما هر سه روایت از سه زاویهی مختلف ارائه میشود. آن چیزی که سه روایت را به هم مرتبط میکند، ارتباط راویها با یکدیگر و در مجموع با کل ساختار داستانی است. راویها در دو روایت اول متفاوت هستند و هر کدام یک داستان مشابه را از دو زاویهی متفاوت مطرح میکند. شیوهی نگارش این داستان نیز عدم تعلق به فضا و زمان خاصی است، به این معنی که داستان مدام در چرخش میان زمان و فضا در نوسان است. مخاطب با این چرخشها با زاویههای مختلف ذهن هر دو راوی آشنا میشود و قادر است تا در هر کدام از روایتها از زاویهی متفاوتی به داستان نگاه کند. این چرخش میان روایتها، راوی را میان برزخ حقیقت و اتفاقات غیرعادی رها میکند. به نظر میرسد انتخاب عمدی در سبک، بیان نمادین، اشارهی سمبلیکی به اکثر رویدادهایی که در دنیای واقعی حقیقت دارند، زبان شکسته که از ناخودآگاه پریشان راوی سرچشمه میگیرد و نیز پرهیز از پیروی از یک خط مشخص زمانی در روایتها از تکنیکهای اصلی نویسنده برای ارائهی دغدغههایش از طریق نوشتار است.
از منظر نقد فمینیستی این اثر از آنجایی اهمیت دارد که با به چالش گرفتن اصلیترین سنتهای موجود در جامعهی ایرانی، ولو به زبان سمبلیک و استعاری، از طریق ارائهی فرم و محتوایی متفاوت به نقد آنها پرداخته است.
در روایت اول، راوی یک زن است. زاویهی دید او در روایت اول کاملاً با روایت دوم متفاوت است. به این ترتیب با این که یک داستان در هر دو روایت مطرح میشود، اما این چرخش زاویهی دید و تعویض راوی توانسته است دو داستان متفاوت ارائه دهد. در روایت اول با اینکه عدم پیروی از یک زمان و یا فضای خاص، مشخص است، راوی مدام درمیان فضای ناخود آگاه و ظاهرا غیر حقیقی در چرخش است. اما هر کدام از زاویههای غیر حقیقی، اشارهی نمادین به یک حقیقت در جامعهی کنونی دارد. برای مثال به صورت استعاری و درعینحال با زبانی کاملاً نمادین نویسنده قادر است انواع شکلهای خشونت علیه زنان را در جامعهی ایرانی در خلال روایت اول نشان دهد:
من هم روی سگیام بالا آمد و بهش اعتنا نکردم و راهم را گرفتم که بروم تنی به آب بزنم، ولی او به جانم افتاد و تا زورش میرسید مرا زد. صورتش محو بود، دلنشین میزد، جوری میزدم که انگار حقم بود، سهم هر روزهام بود . دلش میخواست زوزه بکشم، اما نکشیدم، عوضش فقط از خواب پریدم (صفحهی 10)
رها کردن مخاطب در دنیای برزخی راوی به نوعی استراتژی نویسنده برای دلالت به انواع روایتهای متفاوت در داستان و در دنیای حقیقی است. نویسنده با همین دوران میان زمان و فضا میتواند از معضلات زنان در جامعه پرده بردارد. خشونت اعمال شده علیه زنان در اکثر ارجاعات روایت اول را به خوبی میتوان دید.
پدر و برادرم راه میرفتند و آشغال روی زمین میریختند و مادر وسواسیام صدایش درنمیآمد و غرغر نمیکرد. فقط دوباره دستش را میخاراند و راه میرفت و راه میرفت، هر چند قدم یک بار دست نوازشی روی میز میکشید، انگار به سرِ من، که هیچوقت نکشیده بود. (صفحهی ۱۶)
در خلال همین روایت اول است که نویسنده میتواند بسیاری از عادات و سنتهای مردسالاری را نقد کند و به چالش بکشد، اما بسیاری از این چالشها حقیقی نیستند و بیشتر به نظر میرسد که تمایل نویسنده را به بیان سورئال واقعیت نشان دهند. با این حال در بطن این روایتها میتوان چرخش نویسنده به سمت بیان استعاری این حقایق را به خوبی مشاهده کرد. نویسنده به خوبی میتواند تفاوت دو دنیای مردسالار و غیر واقعی را به تصویر بکشد، اما این دو دنیا، حقیقت و غیر حقیقت آن چنان به هم گره خوردهاند که مخاطب را میان این سرگردانی رها میکنند. در واقع این تکنیک نویسنده است تا با رها کردن مخاطبش به آن دسته از معضلات اجتماعی که میخواهد اشاره کند.
پدرم از اتاق روبهرو ظاهر شد. در یک دستش لیوان آبجو بود که از کلهی خودش هم بزرگتر بود و در دست دیگرش پستهی خندان بودادهی رفسنجان. پستهها را با دندانهای گرازیاش باز میکرد و مغزشان را میخورد و پوستش را روی زمین تف میکرد. نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و گفت «این هم از مادرت». اندر سفیهی به من انداخت و گفت: «این هم از مادرت که مرد. زکی! مادرت مرد و باز صدای شکستن پسته در اتاق طنین میانداخت». (صفحهی 16)
از سوی دیگر میان این رویدادهای اجتماعی و استنباطهای فلسفی نویسنده نیز ارتباط عمیقی وجود دارد، نویسنده در بسیاری از موارد از این استنباطهای فلسفی برای رد یک رویداد خاص بهره میجوید. میتوان گفت که در روایت اول میان حقایق اجتماعی، توجیه خشونتهای علیه زنان و رد آنها و میان فلسفهی زندگی راوی ارتباط معنایی عمیقی وجود دارد. به عبارت دیگر برزخ راوی اول نیز بازتاب همین فلسفه و درعینحال حقایق توجیه شدهی اجتماعش است. آن چیزی که راوی اول در تلاش است بگوید اتفاقات و ارتباط آنها با حقایق عادی زندگی خودش است. برای توجیه این فلسفه گاهی زبان نویسنده نیز درگیر میشود به این معنی که استراتژی نویسنده درگیری زبان برای بازتاب این حقایق است. زبان شکل متفاوتی میگیرد، که نشاندهنده چرخش در زوایه ی دید ناخودآگاه نویسنده است.
به نوعی این زبان سمبلیکی که ابزار مقاومت نویسنده است به او فرصت داده است تا بیشتر به بسط دیدگاه انتقادی علیه جامعهی مردان بپردازد.
از سوی دیگر توصیف اتفاقات عادی و طبیعی که برای راوی اول میافتد، با اینکه غیرحقیقی است و درک و قبول آنها به عنوان بخشی از حقیقت دشوار است، اما همهی این اتفاقات غیرعادی پرده از یک رویداد در دنیای حقیقی بر میدارد. با این چرخش متناوب فضا و زمان نویسنده قادر است تا چالشهای زنان را در جامعهی مردسالار مطرح کند، اما این فضاسازی غیرمستقیم به صورت سمبلیک است. مثلاً در جایی که نویسنده مرد موتور سواری را به تصویر میکشد که در انتهای کوچه از موتور پیدا میشود و به سمت او میآید. این تصویرسازی به نوعی حقیقت در دنیای بیرونی راوی اشاره میکند. اما نهایتا در پایان نویسنده با فاصله گرفتن میان حقیقت و رویداد اتفاق افتاده، مخاطب را میان برزخ راوی رها میکند. در اینجا میتوان گفت بعضی از کلمات مثل موتور اشاره به یک معنای خاص در محیط حقیقی دارند. مثلاً موتور در این قسمت نماد جامعهی مردسالار است. این زبان سمبلکی قادر است تا این نظم را برهم زند. به نوعی این زبان سمبلیکی که ابزار مقاومت نویسنده است به او فرصت داده است تا بیشتر به بسط دیدگاه انتقادی علیه جامعهی مردان بپردازد.
از موتورش پیاده شد، دستکش چرمش را درآورد. چشمهایش از زیر کاسکتش بهتر دیده میشدند و تیز بودند. خیره شده بود به من، نگاهش میچزاند، جزغالهام میکرد، انگار که بنزین باک موتورش را روی سرم خالی کرد. (صفحهی 28)
نگاه تماماً زنانه در راوی اول، به خوبی میتواند از کلیشهسازی فاصله بگیرد و به نوعی با کلیشههای رایج علیه زنان به مقابله برخیزد. برای مثال وقتی که راوی از دیدگاه زنانهی خود سنت عروسی، آرایشگاه قبل از آن و بسیاری از صفات ریشهای سنت ایرانی را به چالش میگیرد. اما همهی اینها در زاویهی سمبلکی روایت پنهان میشود.
سرم را پایین میاندازم و او مرا به سمت تخت راهنمایی میکند. تخت شبیه تخت تزریقاتیها است. کنار تخت شیشهی الکل است و قیچی و چاقو و پنس و باند و یک ظرف که از آن بخار بیرون میآید و پر از عسل است. ظرف را با پنس به هم میزند و فوت میکند. فوتش دلنشین است، به آدم قوت قلب میدهد و هوس زندگی را در آدم برمیانگیزد. نفسش را دوست دارم و اشک میریزم. حرکات دست و بدنش فرز است و اصلا به اشکهای من توجه نمیکند و با دقت تکتک موها را از ریشه میکند و از این کار لذت وافری میبرد. با خشونت دستور میدهد و من موبهمو اجرا میکنم و انگار خودم هم خوشم آمده است. (صفحهی 52)
زبان نویسنده در توصیف این سنتها به نوعی زبان جدی نیست، بلکه زبان طنزآمیزی دارد. این زبان طنزآمیز است که به نقد عروسی و سنتهای علیه زنان میپردازد که خود نوعی هنر نوشتاری است. چرا که قادر است در عین ارایهی واقعیت به نوعی به رفتارهای دیرینهی آنها را چالش بکشد. نگاه تلخ نویسنده به ازدواج و سنتهای آن به صورت نمادین در این روایت میتواند نشان از مقاومت نویسنده برای بازنمایی صفتهای خاصی از زنان باشد که در جامعهی مردسالار عادی شده است. نویسنده به خوبی میتواند از این رفتار کلیشهای انتقاد کند و به معضلات حقیقی زنان بعد از ازدواج اشاره کند، اما همهی اینها از زاویهی متفاوت دید او و به نوعی استعاری اتفاق افتاده است.
در روایت دوم، راوی مرد داستان اول است. یعنی شخصیت داستان اول، راوی داستان دوم و راوی داستان اول، شخصیت داستان دوم میشود. مشابه روایت اول این بار زبان کاملاً سمبلیک و نمادین است. چرخش راوی این فرصت را برای مخاطب به وجود میآورد که از زاویهی متفاوتی به یک موضوع نگاه کند. به عبارت دیگر این چرخش نیز توانسته است بر فضاسازی متفاوتی از یک ذهنیت دیگر دلالت کرده و از سوی دیگر تفاوت میان دو نگاه را به تصویر بکشد. تکنیک نویسنده در دو روایت با اینکه یکسان است، اما میتواند نشان دهد که تا چه حد فضا در روایت دوم متفاوت عمل کرده است. به این ترتیب نویسنده با نقب زدن به ذهنیت دو راوی توانسته است تفاوت دنیای زن و مرد را به خوبی نشان دهد. گاهی مخاطب با مقایسه این دو روایت به درک متفاوتی از ذهنیت نویسنده میرسد و به خوبی میتواند میان این دو فضا ارتباط بر قرار کند.
باید میبردمش و رهایش میکردم که برود پیش فک و فامیلش. نباید انقدر عذاب میکشید و گوشهایش، گوشهای قشنگ و ظریفش، نباید درد میگرفتند. نباید این همه صدای دلخراش و تیز را هر روز میشنید. نه، حقش نبود، این انصاف نبود. (صفحهی 79)
میتوان گفت که تفاوت این زاویهی دید در دو روایت موجب شده است تا نویسنده تضاد این دو راوی، یعنی زن و مرد را به خوبی نشان دهد و درعینحال از سوی دیگر بتواند به ترسیم تضاد این دو دنیا به مخاطب بهتر یاری رساند. از سوی دیگر در روایت دوم، راوی که یک مرد است به نوعی برای خشونتهای خود که زن در روایت اول بیان کرده بود، توجیه پیدا میکند. پذیرفتن یا نپذیرفتن این توجیه را نویسنده به مخاطب خود واگذار میکند هرچند که در نهایت ترسیم پایان مشترک دو داستان که نیز متفاوت است شکل دیگری به داستان بخشیده است روایت سوم کوتاه و نتیجهگیری از روایتهای اول و دوم است.
نگاه کلی به این مجموعه داستان نشان میدهد که ماریا تبریز پور با بهرهگیری ا ز فضای داستان و در خلال تکنیک داستاننویسی چون استفاده از تصاویر سورئال، زبان استعاری و عدم تعلق به فضا و زمان مشخص توانسته است به نحو قابلملاحظهای در اثر خود به معضلات حقیقی در جامعهی زنان اشاره کند. فضای داستان به نویسنده این فرصت را داده است تا اولاً بتواند امکانات زبانی و تکینکهای روایی را به نفع هویت خود به کار گیرد و ثانیاً با درگیر کردن و به چالش کشیدن سنتهای کلیشهای، فرم جدیدی از هویت زنانه را در ساختار روایی به نمایش بگذارد.
برگرفته از شهرگان
Comments