top of page

ریشخند و طنز در شعر فروغ

امیر حسین افراسیابی – فروغ پدیده‌‌ای استثنایی ‌است؛ هم به‌عنوان یک انسان و هم به عنوان یک شاعر. یک سر و گردن فرا‌تر از شاعران و نویسندگان معاصر ما، چه مرد و چه زن. دختری از طبقه ‌ در‌حال رشدِ متوسط که عصیان‌گر است، در خانه‌ حرف، حرفِ خودش است، در مدرسه با معلم و همشاگردی دعوا می‌‌کند، در ۱۷ سالگی عاشق می‌‌شود و ازدواج می‌‌کند، سه سال بعد طلاق می‌ گیرد، دچار فروپاشی روانی می‌‌شود.

ریشخند و طنز در شعر فروغ

فروغ پدیده‌‌ای استثنایی ‌است؛ هم به‌عنوان یک انسان و هم به عنوان یک شاعر. یک سر و گردن فرا‌تر از شاعران و نویسندگان ِ معاصر ما، چه مرد و چه زن. دختری از طبقه ‌ی در‌حال رشدِ متوسط که عصیان‌ گر است، در خانه‌ حرف، حرفِ خودش است، در مدرسه با معلم و همشاگردی دعوا می‌‌کند، در ۱۷ سالگی عاشق می‌‌شود و ازدواج می‌‌کند، سه سال بعد طلاق می‌ گیرد، دچار فروپاشی روانی می‌‌شود، در همان‌ سال مجموعه‌ ی «اسیر» را منتشر می‌‌کند و پس از آن تمام زندگی ‌اش را وقف شعر می‌ نماید. ادیب نیست، تحصیلات ادبی هم ندارد. با شعرهای ساده و متوسط شروع می‌ کند، از خودش می‌ گوید از تجربه‌های مستقیمِ زندگی ‌اش و به ‌تدریج و با تلاش و کوشش، زبان و بیان خاص خودش را می‌سازد. در یاد گرفتن حریص است، از هرکس و از هرجا که باشد. مطالعه می‌‌کند، به ‌اروپا سفر می‌ کند (تا زبان یاد بگیرد و با ادبیات اروپایی آشنا شود). مرتب شعر می‌ خواند و مرتب شعر می‌ نویسد. خودش گفته که از بس شعر می‌ خواندم لب ‌ریز می‌‌شدم، و شعر سر ریز می‌ کرد. این‌بود که می‌ نوشتم، پشت چرخ خیاطی، کنار پیشخوان آشپزخانه و هرجای دیگر. ازشعرای معروف تاثیر می‌‌پذیرد، اما مقلد نیست؛ چه در شعرهای متوسط مجموعه‌‌های نخستین و چه در شاهکارهای «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم…». سال ‌های اول، مهدی حمیدی ‌و بعد شاملو است. با نیما از طریق شعر شاملو آشنا می‌‌شود. نیما دیدگاه شعری ‌اش را زیر و رو می‌ کند. با این‌ همه باز هم به ‌راهِ خود می‌‌رود و زبان و بیان خود را پیدا می‌‌کند و همهٔ این‌‌ها از او نه تنها برجسته‌‌ترین شاعر زن ادبیات دیرینه‌ سال فارسی، بلکه یکی از معدود شاعران برجسته ‌ی معاصر را می‌ سازد.

اما، در حوزه رفتار با زبان، جایگاه شعر فروغ کجاست؟

در این حوزه، طبقه بندی‌ها و تقسیم بندی‌های مختلفی را می‌توانیم پیشنهاد کنیم. یکی از این‌ها تقسیم بندی شعر به دو گونه «سر به راه» و «عصیانگر» است. یعنی یک سو شعری داریم که وفادار به سنت‌های شعری است و در سوی دیگر شعری که از این سنت‌ها سرپیچی می‌کند. این نام ‌گذاری، البته، اختیاری‌ است. می‌توانیم به جای آن شعر سازگار و شعر ناسازگار بگوییم. شعر، هرچه بیشتر به قواعد و معیارهای پذیرفته ‌شده تسلیم شود و آن‌ها را رعایت کند، سر به راه ‌تر و سازگار‌تر و هرچه به نیروهای ناخودآگاه، که از امیال سرکوب ‌شده ناشی می‌ شوند، بیشتر میدان بدهد، و از رعایت قواعد و معیار‌ها سر باز زند، عاصی‌‌تر است. و این ‌همه بیش از هرچیز در خود زبان رخ می‌‌دهد. زیرا زبان نظامی نمادین است که نظام فرهنگی را بیان و توجیه می‌ کند. و شعر، نظامی فرعی درون نظام زبان است که می‌‌تواند بخش‌های تکراری و کلیشه شده آن را درهم ریزد، جایگزین سازد و حتا نظام کهنه را ویران کند و از نو بسازد و می‌ تواند، برعکس، این نظام را توجیه کند. شعر نیما شعری عصیانگر‌ است زیرا نظام پذیرفته ‌شده‌ ی وزن عروضی را بر هم می‌‌زند، و مهم‌تر از آن، واژه‌ها، مفاهیم و روابط تازه ‌ای را وارد شعر می‌‌کند که از‌‌ همان امیال سرکوفته ‌ی شخصی، اجتماعی و فلسفی، و نیروهای ناخودآگاهِ شخص و جامعه سرچشمه می‌ گیرند.

می‌‌توان گفت که شاعر عصیانگر، شاعر حاشیه است و (دست کم در زمان خود) در محافل رسمی جائی ندارد.

عصیان فروغ در مجموعه‌‌های نخستین ‌اش نه در رفتار با زبان که در محتوا صورت می‌‌گیرد. در این مجموعه ‌ها فروغ وزن عروض و قافیه ‌بندی معمول را رعایت می‌‌کند. زبان، زبانی احساساتی ‌است که در سطح می‌ ماند، با این ‌همه زنانه است و این وجه مشخص این شعرهاست. و همین، شعرهای نخستین ِ فروغ را از شعرهای زنان شاعر دیگرِ هم‌ عصر یا پیش از خود متمایز می‌‌کند. زبان این شعر‌ها بیان زندگی زنی «اسیر» در پس «دیوار» است که «عصیان» می‌‌کند. این زندگی و این عصیان با جسارتی بی‌سابقه در زبان فارسی، در سه مجموعه با همین نام ‌ها، یعنی «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» عرضه می‌شود. در این مجموعه‌‌ها فروغ نه‌ تنها از زنانگی «من» شعرش که محور قریب به ‌اتفاق شعرهای این دوره‌ ی اوست شرم ندارد، بلکه آن را دست‌ مایه ‌ی نطفه ‌بستن زبانی می‌‌کند که پس از این سه کتاب متولد می‌‌شود و رشد می‌‌کند. زبانی که به ‌گفته ایریگارِی «مردان را به‌آن دست ‌رسی نباشد»، زبانی که خاص زن است، یا بنا به گفته ‌ی ژولیا کریستوا زبان نشانه است.

این زبان، جزئی از زبان قانون، یعنی زبان تعریف و کنترل است که در حوزه ‌ی نظم نمادین قرار دارد، اما چون نیرویی از داخل، آن را تحت فشار قرار می‌‌دهد تا خصوصیت تجزیه‌ گر و جامد آن را تغییر دهد. این زبان، هرج و مرج ‌طلب، شکننده، بی‌ مسئولیت و شادی ‌بخش است و پیوسته ساختارهای کسل ‌کننده‌ ی قدرت را واژگون می‌ کند. (نمونه این زبان را در شعر «ای مرز پر گهر» می‌بینیم که پائین‌تر اشاره‌ای به آن خواهیم داشت) دلیل عمده‌ ی باروری زبان نشانه این ‌است که بر حضور مادر پایه ‌گذاری شده‌ است. کودک در ابتدا زبانی ندارد. اما تمایلات خود را در جریان ریتمیک و بی‌ کلام زبان لمس بیان می‌کند. این جریان به ‌ناگزیر در زمینه ‌ی خواهش‌‌های بر‌آورده ‌نشده صورت می‌ گیرد، چنان ‌که شناخت جدایی با تجربه کردن مکررِ ممانعت از شیر‌خوردن از پستان مادر یا جدا‌ شدن از آغوش او آغاز می‌ شود: میل به ‌آن ‌چه را که نمی‌ توان تصاحب کرد. در دوره‌ ی فراگیری زبان این جریان زبان نشانه باید سر‌کوب شود تا ترکیب کلام ساختاریافته را امکان پذیر سازد. کلامی که در حوزه ‌ی نمادین ِ مرکزی یا مردانه قرار دارد. اما تمایلات یا تپش ‌ها (به ‌قول کر یستوا) در کورا، به‌ معنای ظرف یا زهدان، جمع می‌ شوند. به‌ عبارت ساده ‌‌تر، در ناخود آگاه ِ کودک تلمبار می‌ شوند تا زمانی و به طریقی دوباره فرصت ظهور یابند. در واقع، زبان نشانه مثل تمام تجربه ‌های سرکوب ‌شده، از راه‌های غیر‌قابل کنترل، به ‌صورت نیروی ویران‌ کننده‌‌ای در دنیای به ‌نظم کشیده ‌شده‌ ی اجتماعی، که زبان بخشی از آن است، دوباره ظاهر می‌شود. کورا در کلام، تجسم چند ‌معنایی، اغتشاش، خاموشی و بی‌نظمی ‌است و با نخستین تجربه‌ ی کودک از بدن پرورنده ‌ی مادر ارتباط نزدیک دارد؛ همیشه بارور و مخالف نظم خشک مردانه و منکر ساختارهای ناشی از آن است. کریستوا ادعا نکرده ‌است که زبان نشانه در انحصار زنان است. او می‌گوید: تقابل بین مذکر و مؤنث، پیش از ورود کودک به دورهٔ نظم نمادین، یعنی فرا‌گیری زبان کنترل و قدرت، وجود ندارد. بنا بر این زبان نشانه باید بدون جنسیت باشد. با این وجود روشن است که اصل مادرانه این زبان متضمن ارتباط نزدیک با مؤنث است. درست همان‌طور که زبان نمادین کنترل و قدرت، به ناچار با مذکر در ارتباط است.

فروغ پدیده‌‌ای استثنایی ‌است؛ هم به‌عنوان یک انسان و هم به عنوان یک شاعر. یک سر و گردن فرا‌تر از شاعران و نویسندگان معاصر ما، چه مرد و چه زن.

این زبان در شعرهای تولدی دیگر و پس از آن گسترش می‌ یابد، شکل خاص زبان فروغ را پیدا می‌‌کند و نه تنها تمام دنیای زن که کل هستی و زندگی انسان‌ها را دربر می‌گیرد. زیرا او نیز ستم ‌های جنسی، نژادی و طبقاتی را یکی می‌‌بیند. هم‌چنان‌ که از نظر هلن سیزو ، تئوریسین و شاعر فرانسوی، «مؤنث بودن، سیاه بودن‌ است.» زن شعرهای خوب فروغ زنی آگاه است که با حفظ زنانگی خود نیروهای ناخودآگاه و امیال سرکوفتهٔ فرودستان را فرامی ‌خواند، به زبان نمادین و کلام مردانه دست‌ اندازی می‌کند و آن را از درون ویران می‌‌سازد.

مصداق این سخنان را می‌توانیم در شعر «ای مرز پرگهر…» از مجموعه ‌ی تولدی دیگر بیابیم. تا آن‌ جا که فضای این نوشته کوتاه اجازه دهد، به جنبه‌هایی از آن می‌پردازیم. اما پیش از آن، شعر را با هم بخوانیم:

ای مرز پر گهر 

۱

فاتح شدم

خود را به ثبت رساندم

خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم

و هستیم به یک شماره مشخص شد

پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

۲

دیگر خیالم از همه سو راحتست

آغوش مهربان مام وطن

پستانک سوابق پرافتخار تاریخی

لالایی تمدن و فرهنگ

و جق و جق جقجقة قانون…

آه

دیگر خیالم از همه سو راحت ست.

۳

از فرط شادمانی

رفتم کنار پنجره، با اشتیاق، ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را

که از غبار پهن

و بوی خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود

درون سینه فرو دادم

و زیر ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاری

و روی ششصد و هفتاد و هشت تقاضای کار نوشتم

فروغ فرخ زاد

۴

در سرزمین شعر و گل و بلبل

موهبتی‌ست زیستن، آنهم

وقتی که واقعیت موجود بودن تو پس از سالهای سال پذیرفته می‌شود

۵

جایی که من

با اولین نگاه رسمیم از لای پرده، ششصد و هفتاد و هشت شاعر را می‌بینم

که، حقه باز‌ها، همه در هیئت غریب گدایان

در لای خاکروبه، به دنبال وزن و قافیه می‌گردند

و از صدای اولین قدم رسمیم

یکباره، از میان لجن زارهای تیره، ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز

که از سر تفنن

خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سیاه پیر در آورده‌اند

با تنبلی بسوی حاشیة روز می‌پرند

واولین نفس زدن رسمیم

آغشته می‌شود به بوی ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ

محصول کارخانجات عظیم پلاسکو

۶

موهبتی ست زیستن، آری

در زادگاه شیخ ابو دلقک کمانچه کش فوری

و شیخ‌ای دل‌ای دل تنبک تبار تنبوری

شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر

گهوارة مولفان فلسفه «ای بابا به من چه ولش کن»

مهد مسابقات المپیک هوش ـ وای!

جایی که دست به هر دستگاه نقلی تصویر و صوت می‌زنی، از آن

بوق نبوغ نابغه‌ای تازه سال می‌آید

و برگزیدگان فکری ملت

وقتی که در کلاس اکابر حضور می‌یابند