شعری که فکر میکند
شکل درهم یک نام چرا نام را متعهد میکند؟ آیا نام ما در تعهدی که میکند به هم میریزد؟ یا در قبول تعهد، چیزی در ما به هم میریزد که نام نیست؟
چه سایهای از دست در امضای ما میافتد، که در آن، بیدرنگ، علامتی از گذشته، در آیندهی ما به راه میافتد؟ از مای ماضی، از مای مطلق، که پیش از آنکه سر برسد به سر میرسد، و میگذرد تنها. مثل منِ گذشته در امضا، وقتی که از گذشتهی من سر میکشد، یا از گذشتهی چیزی برای من، تنها علامتی است برای اشاره به چیزی که متن نیست:
«این متنها طبیعتِ من هستند. این متنها طبیعت هستند. و در امضای من پرندهای هست که هر صبح، اینجا، به طور عجیبی میخواند، و من به طور عجیبی عادت کردهام که هر صبح از خواب برخیزم و پنجره را باز کنم، در این لحظه به طور عجیبی میخواهم با طبیعت ارتباط برقرار کنم و طبیعت از ارتباط با من به طور عجیبی برقرار نمیکند. پنجره را میبندم و پرنده به طور عجیبی تنها میماند.»
شعرِ به نثر، یا نثرِ یک شعر؟ در اینجا شعری هست که فکر میکند.
1
امضا
گذاشتن
برای گذشتن
گذشتهنگاری
نشانهگزاری
گزاره را گذشته کردن
گذشته را نشانه کردن
گذشتهبازی
شکستهسازی
کمی از من، زیر نگاه من علامتی از من میشود، چیزی گذشته در چیزی.
2
علامتبازی؟ یا گذشتهسازی؟ امضا از چیزی میگذرد که در چیزی گذشته است، و خود، گذشتهی آن چیز میشود.
علامت، چیزی را میشناسند، خبر از چیزی میدهد. امضا ولی خودش را میشناساند و خبر از خود میدهد. علامت، عامل است و امضا شکل، اولی منتظر است و دومی با خودش تنهاست.
پس آنچه برای من امضا افشا میکند، علائمی از من است که در لحظهی امضا از من سر میروند و نه خود من، محصول آشنایی من با چیزی است که در بالاست، ولی در پایین مرا آشنا با چیزی غیر منتظر میکند که در من بوده است و علامتی از من بوده است. معرفتی تازه به چیزی در من، و مثل من درهم.
Comments