نقدی بر رمان “فیس بوک” اثر سبحان گنجی
به قلم حسین مزارعی
اولین صفحه را بعد از نام کتاب و نویسنده ورق میزنید ، در وسط سفیدیِ پر حجمِ کاغذ با این جمله مواجه میشوید : ” از تمامی بزرگانی که حقیر را عفو خواهند کرد پوزش میطلبم ، بزرگانی هم که حقیر را عفو نخواهند کرد به تخمم “… این سر آغاز نامتعارفِ کتابیست که نه در آن تابوشکنیهای دهه شصت غرب و نه حتی در جغرافیایی آزاداندیشِ آن دیار نوشته شده بلکه در سال ۲۰۱۰ در قلب خاورمیانهی پر از هنجار و آداب و رسوم ایرانی نگارش یافته است.
با خواندن پاراگراف اول به متفاوت بودن رمان نیز مطمئن میشوید . اگر خواننده حرفهای باشید بیشک میدانید شروع رمان یکی از بخشهای مهم آن میباشد .هیچ کس ضربه و پانچِ بیمقدمه چینیهای رایجِ جمله اول رمان “بیگانه” ، آلبر کامو را فراموش نمیکند (دیروز مادرم مرد). حال با خواندن جملههای اول رمان فیس بوک ، انگار نویسنده دست کشهای بوکسش را پوشید و هی به صورت خواننده از همان نوع ایرانی که کمتر در تجربه کتابخوانیش با لغتی چون “جنده” مواجه بوده است میکوبد. بدون مقدمه شروع میکند : ” آ” فاحشه است (بوم) ، خودمانیتر میگویم جنده است (بوم بوم) ، اون تا حالا بابت هیچ کدام از دفعههایی که جاهای مختلف بدنش رو در اختیار کسی قرار داده، پول نگرفته (بوم بام بام)..خواندن را ادامه میدهید، اطلاعات به صورت مینیمالیستی و بدون توضیحات اضافه، توام با تعدد شخصیتها همانطور پشت سرهم، یک نفس به مغز شما هجوم میآورند . آنقدر ریتم آغازین رمان سریع است که گاهاً شما را مجبور به برگشتن و چک کردن خوانده هایتان میکند، البته نویسند خود نیز بر این امر واقف است و با حضور مستقیم خود برخی اطلاعات داستان و شخصیتهایش را یاد آوری میکند.
همه شخصیتهای داستان به صورت مجزا هر کدام بوسیله یکی از حروف الفبا نامگذاری شدهاند. این خود به چند لایه شدن داستان کمک زیادی کرده است همهی کاراکتر ها رابطه مستقیم با یکدیگر پیدا نمیکنند اما بصورت غیر مستقیم با هم مرتبط هستند و دلیل انتخاب نام “فیس بوک” برای رمان نیز بر همین مبنا صورت گرفته است. مثلا در شبکه اجتماعی فیس بوک من با آقای “ج” دوست هستم و آقای ج نیز با “ن” ، حال در این بین ممکن است “ن” دوست مشترک بین من و “ج” نباشد اما من و”ن” به صورت غیر مستقیم با همان خطهای فرضی، حلقههای یک زنجیرهایم… برای فهم بهتر این قضیه به عکس لوگو فیس بوک که آورده شده، دقت کنید. خودِ نویسنده نیز در جایی از مجله همشهری جوان جملهای را نقل میکند که بر استدلال بنده درباره نام رمان صحه میگذارد :”هر دو انسانی که روی کره زمین در نظر بگیرید حداکثر با شش واسطه به هم ربط پیدا میکنند.”
بکارگیریِ هوشمندانه از کلمات حاکی از دانایی و تسلط نویسنده به پتانسیلهای زبانی است او سعی میکند از شیرینی زبان فارسی تمام استفاده را ببرد و حتی گاهی اوقات بین کلماتی که ما بدون تمییز هر روز از آن در صحبتهایمان بکار میبریم تمییز قائل میشود و با همین رویه طنز های کلامی و موقعیتهای طنزآلود خلق میکند.
با مطالعهی بُعدِ جنسی هر شخص میتوان بخش مهمی از رموز و لایههای شخصیتی آن فرد را کشف کرد. حساسیت فروید بر این جنبه از انسان برای کشف و ریشهیابی رفتارهای آنها “روانکاوی” را به گسترهی علوم انسانی هدیه داده است. در رمان فیس بوک نیز نویسنده برای توصیف و شخصیت پردازیِ کاراکترهایش توجه ویژهای به این بُعد دارد و با زبانی برهنه ، بیپروا، بر لبهی تیز ادبیات اروتیسم، گام نهاده است. در ادبیات اروتیسم نویسنده نیاز به دقت و توجه فراوانی دارد تا به دَرهی هرزه نگاری و مستهجننویسی سقوط نکند. داستاننویس باید برای تک تک واژههای ممنوعه ، نام بردنهای اندامهای جنسی و آن گزارشات همبستری دلیل داشته باشد در غیر این صورت سقوطش به دنیای پُرنو نویسی حتمی ست. اما در رمان فیس بوک، نسبتا در فرود نیامدن در این گودال موفق بوده است و اگر گستاخانه از ممنوعهها بهره جسته ، تقریبا هیچ کدام بیدلیل و برای لذتجویی جسمی نبودهاند. در جایی از رمان که صحنهای از خودارضایی خانم “ث” میباشد خود نویسنده وارد میشود و میگوید :”میشد آنچنان وصف شورانگیزی از حمام کردنِ “ث” بنویسم که خوانندگان مذکر آلت به دست بمانند و خوانندگان مونث دست به آلت. اما چه کنم که هدف چیز دیگریست” رمان دارای یک راوی دانای کل خنثی که همان نویسنده است میباشد او تک تک شخصیتهایش را خوب میشناسد و به کمک این کاراکترها، تصویر و توصیفی نقادانه و طنازانه از وضعیت سیاسی ، اجتماعی ، فرهنگی و مذهبی جامعه امروزی ایران همراه با دغدغهشان بدون ملاحضات هنجارهای اخلاقی در فرهنگ مرسوم خاص ایرانی و نیز بدون هر گونه خودسانسوریهای رایج ، به ما ارائه میدهد. نوع روایت و پرداخت شخصیتها شباهت زیادی به رمان “سیمای زنی در میان جمع” اثر هانریش بل دارد با این تفاوت که در آن رمان ، راوی نویسنده در مقام بازپرس در جستجوی گذشتهی” لِنی” است و خرده روایتهایی از شخصیتهای دیگر، هول محورِ” لِنی” خلق میکند. اما در رمان فیس بوک هیچ کدام از شخصیتها محوریتی بر خرده روایتهایشان ندارند هر چند کارکتر “آ” پرداخت بیشتر و حضور پررنگتری دارد. نویسنده عاشق بازی کردن است بازی با کلمات، فرم، زمان، مکان و حتی شمای خواننده که چشمانت خط به خط داستان را دنبال میکند. در این بین حتی ممکن است شما را دست بیاندازد. او ابایی ندارد شخصیتهایش را سی سال به جلو یا عقب ببرد (همین کاری که با “ث” و “ب” میکند) و آنها در کانتکسهای زمانی مختلف توصیف کند . انگار کاراکترهایش رو جلوی چشم خواننده میسازد و میپزد و من را یاد فصل اول رمان جاودانگی میلان کوندرا میاندازد که “اگنس” را جلوی چشم خواننده با الهام از زن میانسالی که در استخر مشغول شنا کردن است خلق میکند و با وجود این هیچگاه به باورپذیری خواننده نسبت به داستان لطمهای نمیخورد و همچنان مشتاق به دانستن سرنوشت کاراکترها میماند که به نظر بنده این یک روش سخت و چالشی بزرگ برای نویسنده است، مانند شعبدهبازی که کلکِ شعبدهاش را به شما بگوید و همچنان هنگام شعبدهبازی اش شما او را باور میکنید و به هیجان بیآیید. بکارگیریِ هوشمندانه از کلمات حاکی از دانایی و تسلط نویسنده به پتانسیلهای زبانی است او سعی میکند از شیرینی زبان فارسی تمام استفاده را ببرد و حتی گاهی اوقات بین کلماتی که ما بدون تمییز هر روز از آن در صحبتهایمان بکار میبریم تمییز قائل میشود و با همین رویه طنز های کلامی و موقعیتهای طنزآلود خلق میکند. دراین میان هیچگاه دچار تکلفهای مندرآوردی فیلسوفمابانه نمیشود. هر چند در این مورد در رمان کنایهای غمگینانه به فارسی زبان ها میزند :” اصلاً من چرا دارم به زبانی رمان مینویسم که آنهایی که بلدش هستند زیاد اهل مطالعه کردن نیستند” به دو سوم انتهایی که میرسید بصورت ناگهانی نویسنده دست از رمان میکشد و نزدیک به سی صفحه را به کتابی از خود، به نام “کلاغها بهتر میدانند” که قرار بود در نشر افراز چاپ شود (که نشد که بشود) اختصاص میدهد. متن این سی صفحه عاشقانهست و متفاوت از خود رمان. در کل مانند وصلهای ناجور، خود را بر پیکره رمان چسبانده (یا شاید چپانده) است و ضربهی سنگینی به آن وارد میکند. که ای کاش نویسنده بر این وسوسه خود غلبه میکرد و این قسمت را در رمانش نمیگنجاند. اما شاید این عقدهگشایی باشد بر تمام آن نوشتههایی که چاپ نشدهاند. بعد از این تکه ناهمگون انگار هم رمان از نفس افتاده است و هم راوی. انگار نویسنده دیگر حال ندارد با همان هیجان اولیه از کاراکترهای جدیدش با شما سخن بگوید و سرسری از کنارشان رد میشود. به راحتی از “ل” عبور میکند و یا “ژ” که نوزادیست و چند ماه بعد قرار است به دنیا بیاید و راوی دلیل حضورش را برای اینکه کدام نظریه در آیندهی جهان درستتر خواهد بود بیان میکند اما از این پتانسیل جذاب استفاده چندانی نمیکند هر چند قبلش توضیحی فرمیک داده است که”ژ” مانند حروف اول اسمش کمتر حضور دارد. همه چیز از ریتم افتاده است هر چند در قسمت “ن” و “خ” که مکالمهایست بین خدا و نوح ، و حتی میتواند میان خواننده و نویسنده باشد داستان جان دوبارهای میگیرد اما هیچگاه به آن انرژی اولیه نمیرسد. فیس بوک پر است از جملات طلایی و زیبا و هوشمندانه که در رمانهای دیگر نویسنده ها برای جذب مشتری و خواننده برای چاپ در پشت جلد کتاب هایشان انتخاب میکنند و خوراک نقل قول کردن هستند. پر است از کشمکشهای ذهنی ، پر از آرزو و امیال سرکوب شده یا برآورده نشده که میتواند هر یک از همان تمناهای خفه شده درخودِ ما باشد که بدون دسترسی و آگاهی از آن در یک گوشه ذهنمان در مقامِ عقده ، لانه کرده است. پر است از تجربههای مشترک و همذاتپنداری من و شماست که در پروسههای همیشگیِ خودسانسوریهایمان در حال کتمانشان هستیم. از خودارضاییکردن های “ج” که بعد از عاشق شدنش تَرکِ عادت کرده گرفته تا تحولات و دگرگونیهای “چ” در مورد باورهای مذهبی و غیر مذهبیاش. در مجموع رمان فیس بوک طغیان نویسنده نسل امروزی اوضاعِ گاشفته (گیج + آشفته) همین روزهای ایران است و بی شک اتفاقی جدید و تاثیرگذار در ادبیات داستانیِ فارسی خواهد بود و عناصر ماندگاری در آن به راحتی هویدا میباشد.
پینوشت:
۱-این کتاب فیس بوک را میتوانید از اینجا تهیه کنید
۲-عبارت گاشفته از متن خود کتاب گرفته شده است
Comments