گفتگو با مارگریت دوراس درباره نمایشنامه “لاموزیکا دومین“
یادداشتِ مارگریت دوراس برای این نمایشنامه:
آدمهایى هستند که همدیگر را دوست داشتند و از هم جدا شدند. هنوز جواناند. هنوز سى، سى و پنج ساله هستند. بىشک آدمهاى باسوادىاند. با مدرک. باتربیت بار آمدهاند، همچنان باتربیت باقى ماندهاند، از این تربیت وجههاى غیر قابل انکار را حفظ کردهاند. حسننیت دارند، مانند همه زندگى کردند، ازدواج کردند، مستقر شدند و سرانجام نیروى خطرناک عشق و شهوت آنها را از هم گرفت. هنوز نمىدانند به دام چه چیزى افتادهاند.
براى آخرین پرده جدایىشان به اوِرو برگشتهاند، پرده حکم طلاقشان. هنوز نمىدانند چه بر سرشان آمده. هر کدام آمدهاند تا براى آخرینبار همدیگر را ببینند، کمابیش بدون اینکه آن را بخواهند.
زن بهنظر آزادتر از مرد مىآید، فراموشکارتر به جزئیات زجر، به دوزخ، به خطاهاى متقابلشان. و اما نسبت به اصل مطلب کمتر فراموشکار به نظر مىآید: درون اوست که گونهاى منطق ظهور مىکند، منطق ویرانى عشاق. مرد هنوز در زجر کشیدن جوان است، دست و پا مىزند، مىخواهد زن را از زندگىاش بکَنَد، به احتمال قوى هنوز کمى به سعادت ایمان دارد. مرد بیشتر از زن در معرض زجرکشیدن قرار گرفته است. زن این را مىداند، همچنین مىداند که مرد این زجر را مىطلبد، و بدون این زجر او مىتواند مردى سنگدل و بىانصاف باشد.
هر دو را در یک شب تابستانى، در هتل فرانسه بدون هیچ بوسهاى ساعتها و ساعتها به سخن مىآورم. تنها براى اینکه سخن بگویند. در نیمه نخست شب، لحنشان لحن کمدىست، لحن مشاجره. اما در نیمه دوم، به این حس ناب عشق مأیوس بازگشتهاند.
دقیقاً بیست سال از لاموزیکا تا لاموزیکا دومین مىگذرد، و کمابیش در طول تمام این سالها من این پرده دوم را مىطلبیدم. بیست سال است که من صداهاى شکسته این پرده دوم را مىشنوم، صداهایى شکستخورده از خستگى این شب بىخوابى. زن و مردى که همچنان وحشتزده در این نخستین عشق جوان باقى مىمانند.
و گاه نویسنده سرانجام چیزى مىنویسد.
Comments