-«رقص ماديانها» بازخوانى نمايشنامهی «يرماى» لوركاست. چه اتفاقى افتاد كه خواستيد اينبار يك نمايشنامه را بازخوانى كنيد، در صورتى كه بيشتر بازخوانىهايیتان متونى متفاوت از نمايشنامه هستند.
–على رفيعى هميشه دوست داشت كارى از لوركا را اجرا كند و به دليل معنايى كه در درون «يرما» وجود داشت اين نمايشنامه را انتخاب كرده بود. يعنى زنانگى عقيممانده، زنانى كه سرخورده و سركوب شده هستند و آن مردانگىاى كه در اين كار استيلا دارد. وقتى با من در ميان گذاشت به نظرم رسيد كه در جهان لوركا، به دليل وابستگى بسيار شديدش به سنتهاى يك جغرافياى خاص، فهم كار او براى ما نه از راه خود نمايش، كه از راه شناخت آن سنتها و تفسيرى كه ما از آن سنتها داريم ممكن مىشود. به نظرم رسيد كه بايد دست به تغييراتى در متن بزنيم. در نمايشنامهی «يرما»، سنتهايى كه نمايشنامه در آن نوشته شده و پيشزمينههاى فرهنگى و قومیش براى لوركا از پيش معلوم است و احتياج به تفسير نيست. ولى فهم آن براى ما، همراه با تفسيرها بايد اتفاق بيافتد. چرا و چگونه بايد آن تفسيرها را به متن برگرداند؟ ديدم كه آنجا به دليل برخوردهاى فرهنگى، كاراكتر مرد از بطن نمايش حذف شده و به مسئلهی زنها و بهخصوص يرما پرداخته شده است. فكر كردم كه اگر ما بخواهيم به جاى آن تفسير قصه بسازيم، بايد مرد را به قصه برگردانيم. بعد فكر كردم كه آيا مىتوان فقط با بازگرداندن يك مرد و تقابلش با زن، چيزى را كه حذف شده جايگزين كرد؟ ديدم كه نمىشود. به جامعه و به چيزى كه از سوى جامعه به سمت اين دو نفر مىآيد هم احتياج داريم. پس آدمهاى اجتماع را هم وارد نمايشنامه كردم. احساس كردم كه زن، مرد و اجتماع بايد حضور داشته باشند. درواقع اين مثلث بايد وجود داشته باشد تا ما از آن تفسير دور شويم و به بخشهايى كه خود قصه مىتواند بدون آن تفسيرها جوابگو باشد برسيم. قصهاى شروع كرد به شكل گرفتن كه در بطن خودش مىتوانست گستردهشدهی «يرماى» لوركا باشد. بعد از اينكه اين فرم قصهسازى بهوجود آمد من شروع كردم به فكر كردن درمورد فرم زيبايىشناسى، فرم بيرونى، استفاده از تكنيكها براى اجرا. و ديدم كه شايد اين پارهپاره بودن بهترين شكل براى اين قصه باشد. آدمها بیآيند و به گفتوگوى رودررو بپردازند. گفتوگوهايى كه بهنظر درونى مىآيند و با صداى بلند گفته مىشوند.
على رفيعى هميشه دوست داشت كارى از لوركا را اجرا كند و به دليل معنايى كه در درون «يرما» وجود داشت اين نمايشنامه را انتخاب كرده بود. يعنى زنانگى عقيممانده، زنانى كه سرخورده و سركوب شده هستند و آن مردانگىاى كه در اين كار استيلا دارد
برخوردهايى از بطن اجتماع، كه مثل دستورالعملها دارند پشتوانهها و سنتهاى اجتماعى را مىسازند. اين دستورالعملها در دو ساخت زنانه و مردانهاش منجر شد به حضور دون و دونا كه گويا دائماً در حال صادر كردن دستورالعملهاى اجرايى براى آدمهاى دوروبر هستند. “بكنيد!… نكنيد!… بايد!… نبايد!…”. فكر كردم اين گونه مىشود ساختى اجتماعى را پديد آورد كه نياز به شناخت و پيشزمينه از آن سنت اجتماعى نداشته باشد. من فقط سعى كردم از يك محيط جغرافيايى خاص، با يك پشتوانهی اجتماعىفرهنگى خاص به يك فرم اجتماعى گستردهتر تبديلش كنم كه بتواند مابهازايش در جوامع مختلف هم پيدا شود.
-ولى همچنان نوشتهی شما بومى باقى مانده است. يعنى وقتى ما «رقص ماديانها» را مىخوانيم كاملاً حس مىكنيم كه در اسپانيا اتفاق مىافتد. بهخصوص با مونولوگ اولى كه دربارهی گاوبازى است و باز هم در طول نمايش تكرار مىشود. و اصلاً نوع زبان، نوع برخورد، كاملاً بومى است…
-مىشد دو نوع برخورد كرد. يكى اينكه با بيرون آوردن از آن فرهنگ خاص، به آن عموميت داد. يعنى درواقع فضا، زمان و مكان را از آن گرفت. انتزاعیاش كرد و در يك فضاى ناكجاآبادى اجرایش كرد. مىشد هم از سمت ديگر حركت كرد كه كمى سختتر بود: نگه داشتنش در چارچوب جغرافيايى خودش ولى تعميمپذيركردنش در فضايى بزرگتر، در جوامع اجتماعى بزرگتر. من سعى كردم كه راه سختتر را در اين ماجرا طى كنم. براى اينكه احساس مىكردم اگر بتوانم فضاى اجتماعى و فرهنگى و جغرافيايى خاص را حفظ كنم و بتوانم آن را از فضاى جغرافيايىاش به سمت تمام فضاهاى اجتماعى پرتاب كنم، موفقتر و دلنشينتر خواهد بود.
گفتگو از تینوش نظمجو
متن کامل این گفتگو در پسگفتار نمایشنامه «رقص مادیانها» آمده است.
Comments