تونی روسیتر ترجمهی پرتو شریعتمدار
همینگوی نویسندهای کمالگرا بود که هیچگاه با یک بار نوشتن به جمله بندیای که میخواست نمیرسید.
اولین کتاب پرفروش همینگوی، وداع با اسلحه (۱۹۲۹) بر اساس تجربههای او در دورانی که در جبهههای جنگ در ایتالیا راننده آمبولانس بود نوشته شد. این داستان که از زوایه دید اول شخص نقل میشود قصه عشقی است ملهم از زندگی نویسنده که بر پس زمینه جنگ جهانی اول روی میدهد. اولین رمان او خورشید همچنان میدرخشد (۱۹۲۶) به دلیل نوگرایی سبک و نثر تراش خورده و موجزش نام همینگوی را بر زبانها انداخت و وداع با اسلحه آوازه او را دو چندان کرد.
این رمان با بیرون آوردن جنین مردهای که فرزند قهرمان داستان است و مرگ معشوقه قهرمان، کاترین، به پایان میرسد و جمله آخر آن چنین است: «کمی بعد بیمارستان را ترک کردم و رفتم بیرون و زیر باران پیاده به هتل برگشتم.» جمله از این سادهتر نمیشود. اما در ۱۹۵۸ همینگوی در مصاحبهای با پاریس ریویو گفت: «من پایان وداع با اسلحه، یعنی صفحه آخر این رمان را ۳۹ مرتبه نوشتم و پاره کردم تا سرانجام از نتیجه کار راضی شدم.» همینگوی نویسندهای کمالگرا بود. در پاسخ به این سوال که گره کار برای او چه بوده است. جواب داده بود: «خوب درآوردن جملهها.»
همینگوی ۴۷ پایان متفاوت برای وداع با اسلحه نوشته بود. انتشارات اسکریبنر بهتازگی این پایانبندیها را همراه با نسخه اولیه بخشهایی دیگر از کتاب در ویراستی تازه از رمان منتشر کرده است. با خواندن این نسخه در مییابیم نویسندهای که یکی از غولهای داستاننویسی امریکا محسوب میشود تا چه حدّ در نگارش پایان داستانش دودل بوده و «خوب درآوردن جملهها» چقدر برای او دشوار بوده است.
حس یک پایان
جمله ساده و پیش پا افتادهای که وداع با اسلحه را پایان میدهد نمونهای بارز از نثر ورزیده و موجز و گزیدهگوی همینگوی است. اینکه در انتهای داستانی حماسی از جنگ و عشق، هنری قهرمان داستان در هوای بارانی پیاده بیمارستان را ترک میکند و توصیف این صحنه به زبانی ساده و با جملاتی معمولی، در حالی که نویسنده هر چه را که میتوانسته بگوید ناگفته گذاشته، انتخاب درستی به نظر میرسد.
گزینههای دیگری که همینگوی در نظر داشته از نوشتن چند پاراگراف تا یک یا دو جمله کوتاه متفاوت بودهاند. این گزینهها نشان میدهند که رمان وداع با اسلحه ممکن بود به شکلی کاملا متفاوت از آنچه هست تمام شود. بعضی از این پایانها خوشبینانه ترند.
پسر هنری (که در این روایت از رمان زنده میماند) به این قصه تعلق ندارد. او خود آغاز داستانی تازه است. منصفانه نیست که در پایان یک داستان، داستانی تازه شروع شود. اما این اتفاق میافتد. پایان دیگری به جز مرگ وجود ندارد و تولد تنها شروع ممکن است.»
«بالاخره خوابم بُرد؛ یعنی باید خوابم بُرده باشد، چون از خواب بیدار شدم. وقتی بیدار شدم خورشید از پنجره باز به درون اتاق میتابید و من بوی صبح بهاری بعد از بارش باران را احساس کردم و آفتاب را روی درختان حیاط دیدم و در آن لحظه همه چیز مانند قبل بود.»
یکی از پایانها هم برخلاف روش معمول همینگوی مُبلّغ معنویت است:
«واقعیت این است که در این باره هیچ کاری نمیتوان کرد. عیبی ندارد اگر کسی خدا را باور داشته باشد و او را دوست بدارد.»
و بعضی پایانها غمانگیزترند:
«در پایان بهتر است که چیزی را حتی به خاطر نیاوری. من این را میدانم.»
«داستان از همین قرار بود. کاترین مُرد و تو خواهی مُرد و من هم خواهم مُرد و جز این چیز دیگری مسلم نیست که برایت بگویم.»
ویرایش جدید رمان که شامل عناوین پیشنهادی دیگر برای آن است (بعضی ساده و سرراست و بعضی اسرارآمیز) نشان میدهد که همینگوی برای پیراستن نثرش چقدر تلاش میکرده است. یادداشتهایی که با دست نوشته شده و بخشهای طولانیای که او بر آنها خط کشیده و حذفشان کرده است خواننده را با طرز فکر و روند نویسندگی همینگوی آشنا میکند. روشن است که او با یک بار نوشتن موفق نمیشده است.
همینگوی ۴۷ پایان متفاوت برای وداع با اسلحه نوشته بود. انتشارات اسکریبنر بهتازگی این پایانبندیها را همراه با نسخه اولیه بخشهایی دیگر از کتاب در ویراستی تازه از رمان منتشر کرده است. با خواندن این نسخه در مییابیم نویسندهای که یکی از غولهای داستاننویسی امریکا محسوب میشود تا چه حدّ در نگارش پایان داستانش دودل بوده و «خوب درآوردن جملهها» چقدر برای او دشوار بوده است.
ناقوس برای کیست؟
همینگوی در سالهای ۱۹۳۷ تا ۱۹۳۸ گزارشگر جنگ داخلی اسپانیا برای روزنامة امریکایی الاینس بود. او در نبرد «ابرو» که آخرین پایگاه جمهوریخواهان بود حضور داشت و از جمله روزنامهنگارانی بود که تا آخرین روزها صحنه نبرد را ترک نکرده بودند. رمان ناقوس برای که به صدا درمیآید (۱۹۴۱) که بسیاری آن را ستودنیترین اثر همینگوی میدانند، شرحی روشن از ددمنشی و شقاوت غیرانسانی جنگ داخلی است. شاید ترسناکترین و از یادنرفتنیترین فصل کتاب صحنهای است که او به توصیف جوخه اعدامی میپردازد که از روستاییانی مسلح به چماق، خرمنکوب و شنکش تشکیل شده و هواداران فاشیستها مجبورند پیش از آنکه از بلندی پرتگاهی به پایین پرتاب شوند از برابر این جوخه عبور کنند. همینگوی این صحنه را بر اساس رویدادهایی که در سال ۱۹۳۶ در روندا اتفاق افتاد آفرید. در آن ایام دستهای از توده مردم پانصد نفر را که ظنّ آن میرفت فاشیست باشند به قعر دره انداختند.
عنوان کتاب از سروده جان دان (شاعر انگلیسی اواخر قرن شانزده و اوایل قرن هفده میلادی) وام گرفته شده است به این مضمون: «مرگ هر انسانی مایه نقصانی است در وجود من. چون من از بنیآدم جدا نیستم. و از این رو هیچگاه نمیپرسم این ناقوس مرگ کیست؛ برای توست.» در رمان همینگوی مرگ مشغلهای اصلی است. قهرمان داستان، رابرت جردن، میداند که مأموریت او برای انفجار پلی که در تصرف فاشیستهاست ناگزیر به مرگ او منجر میشود و رهبران چریکهایی که او با آنها همکاری میکند نیز مرگ خود را اجتناب ناپذیر میدانند.
سراسر رمان آکنده از مضامین رفاقت و ازخودگذشتگی در رویارویی با مرگ است و درونمایه خودکشی حضوری نمایان دارد. رابرت جردن و بسیاری دیگر از شخصیتهای داستان ترجیج میدهند بمیرند اما اسیر نشوند. برای پرهیز از اسارت، آنها آمادهاند که کشته شوند و یا خود را بکشند.
گر آن قدر خوشاقبال بودهاید که سالهای جوانی را در پاریس گذرانده باشید، بعدها در زندگی به دنبال هر چیز که بروید، خاطرات آن دوره با شما خواهد ماند چون پاریس جشنی همیشه جاری است.
کتاب در جایی تمام میشود که رابرت جردن زخمی است و یارای پیشروی ندارد. او در انتظار حملهای نهایی است که جانش را خواهد گرفت. اگر کشته نشود به چنگ دشمن خواهد افتاد و به دنبال آن شکنجهاش میکنند تا هر چه میداند بگوید و سرانجام به دست دشمن خواهد مُرد یا خودکشی خواهد کرد. او خودکشی را درک میکند اما آن را تأیید نمیکند و فکر میکند: «انسان باید بیش از حد دلمشغول خودش باشد که دست به چنین کاری بزند.» همینگوی خود در سال ۱۹۶۱ به زندگیش پایان داد.
جشنی همیشه جاری
همینگوی در اواخر عمر خاطرات خود را از پاریس – شهری که در دهه ۱۹۲۰ محل سکونت او و نویسندگان جلای وطن کردهای چون جیمز جویس، اسکات فیتزجرالد، ویندم لوییس، فورد مادوکس فورد، ازرا پاوند و گرترود استاین بود – به قلم آورد. او مینویسد: «اگر آن قدر خوشاقبال بودهاید که سالهای جوانی را در پاریس گذرانده باشید، بعدها در زندگی به دنبال هر چیز که بروید، خاطرات آن دوره با شما خواهد ماند چون پاریس جشنی همیشه جاری است.» کتاب جشن همیشه جاری که در سال ۱۹۶۴ و پس از مرگ نویسنده منتشر شد شرح خاطراتی است از تجربههای همینگوی در پاریس دهه ۱۹۲۰. جزئیاتی ریز درباره مکانها، کافهها، مشروبفروشیها، هتلها و آپارتمانهایی که همینگوی میشناخت (و بعضی از آنها تا امروز هم پا برجاست) در این خاطرات بیان شده است. این مجموعه با استفاده از مطالب دفترچههای یادداشتی نوشته شد که همینگوی در پاریس سیاه کرده بود و در چمدانی در زیرزمین هتل ریتس خاک میخورد. خاطرات او شخصی، صمیمانه و سرشار از بذلهگویی است و تصویری جذاب از زندگی همینگویی را به نمایش میگذارد که راه و چاه نویسندگی را یاد میگیرد. این خاطرات دورانی است که همینگوی تنگدست، گمنام اما سرخوش و راضی در کافهها مینوشت و رفتهرفته درمییافت که حرفه او در زندگی چیست.
سبک نگارش
همینگوی میگفت: «هدف من این است که آنچه را میبینم و احساس میکنم به بهترین و سادهترین شیوه ممکن بر کاغذ بیاورم. وقتی درگیر و دار نوشتن رمان یا داستانی هستم هر روز صبح به محض روشن شدن هوا نوشتن را شروع میکنم. در آن وقت روز کسی مزاحم نمیشود و هوا خنک یا سرد است و همچنان که نوشتن را شروع میکنید رفتهرفته گرم میشوید. آنچه را که نوشتهاید میخوانید و وقتی مطمئن هستید که بعد چه خواهد شد نوشتن را متوقف میکنید و زمانی که کار را از سر میگیرید میدانید از کجا شروع کنید. به نوشتن ادامه میدهید تا به جایی میرسید که هنوز رمق دارید و از کار دست میکشید… فرض کنیم ساعت شش صبح شروع کردهاید و چه بسا تا ظهر کار کنید یا پیش از آن کارتان تمام بشود.»
همینگوی در آغاز راه نویسندگی و روزنامهنگاری تحت تأثیر ازرا پاوند بود. او آموخت که چگونه ویژگیهای نوگرایانه را در سبک نوشتن خود به کار گیرد: سربسته گفتن، استفاده از صفتهایی که خواننده را به شک میاندازد، پرهیز از احساساتیگری و تصویرسازی و صحنهپردازی بدون توضیح معنی و مفهوم. او با داستان کوتاه شروع کرد و آموخت که چگونه نثر خود را هَرَس کند و زوایدش را دور بریزد. چگونه با کمترین کلمات بیشترین تأثیر را بر ذهن خواننده بگذارد و چگونه به زبان خود قدرت ببخشد. در نثرش معنا ضمن گفتوگوی شخصیتها، عمل داستانی و سکوتها روشن میشود. نثر او با صلابت و ورزیده است. همینگوی بسیاری از نشانههای معمول نقطهگذاری را دور ریخت (دونقطه، نقطهویرگول، خط تیره و پرانتز) تا هر چه بیشتر از جملات کوتاه اخباری استفاده کند که مکمل یکدیگرند و معمولا به جای ویرگول از «و» استفاده میکرد.
در توصیف سبک متمایز او گاهی از عبارت ««نظریه حذف» استفاده شده است اما همینگوی ترجیح میداد که از تمثیل کوه یخ استفاده کند. میگفت: «اگر نویسنده به قدر کافی راجع به موضوعی که مینویسد بداند ممکن است بعضی چیزها را که میداند حذف کند و اگر در نوشتن به قدر کافی صادق باشد خواننده آن ناگفتهها را چنان درخواهد یافت که گویی بیان شدهاند. شکوه حرکت یک کوه یخی تنها در همان یک هشتم وجود آن است که بر سطح آب میلغزد.» در ۱۹۵۴ که جایزه نوبل ادبیات به همینگوی تعلق گرفت اعلام شد که اینجایزه «به دلیل استادی او در هنر داستاننویسی… و تأثیری که بر شیوه نگارش معاصر داشته است» به او داده شد.
نویسنده بودن یعنی چه؟ پاسخ همینگوی این است: «همه کتابهای خوب یک وجه مشترک دارند و آن اینکه اگر داستان آنها واقعاً اتفاق میافتاد این کتابها از واقعیت حقیقیتر بودند و وقتی از خواندنشان فارغ میشوید احساس میکنید که همه آنچه روی داده است پس از آن به شما تعلق دارد: خوبش، بدش، شادیش، پشیمانی و اندوهش، آدمها، مکانها و هوایش. اگر به آن مرحله برسید میتوانید تجربه خود را به مردم منتقل کنید و در آن صورت نویسندهاید.».
برگرفته از سایت انسانشناسی و فرهنگ
Comentarios