مجتبا صولتپور
روجا چمنکار در تازهترین کتاباش به تجربهی تازهای دست یافته. شعرها پختهتر و تاثیرگذارتر شدهاند. تکرار در یک سطر، یا تکرار سطری خاص و استفاده از زبان هجو، از جمله ویژگیهای کتاب حاضر است. چمنکار- همچون بسیاری از شاعران جنوب- با اولین مجموعهشعر خود نشان داد که رابطهای قوی بین او و زادگاهاش برقرار است. رفته بودی برایم کمی جنوب بیاوری نام اولین مجموعهشعر چمنکار است، و همینطور که پیداست، این نام ریشهای در جنوب- بوشهر- دارد. حالا شاعر بعد از گذشت چند سال، در شعرهای جدید خود هم جنوب را فراموش نکرده و همچنان گاهی دلاش کمی جنوب میخواهد. پایانبندی در اغلب شعرهای مردن… خیرهکننده و ناگهانیست. در واقع، آخرین سطر در اغلب شعرها نهتنها بهمعنای پایان نیست، بلکه میتواند ادامهی دیگری برای شعر به بار بیاورد. همینطور که میتواند باعث شگفتی مخاطب شود. «پناهگاه جنین گناهت/ من اگر پنهان از تمامی جلبکها/ عاشقت شدم/ شدم» پایانبندی شعر جادوی جلبکها، ص 37 جایگاه زن در آثار شاعران زن، جایگاه خاصیست. آنان همواره کوشیدهاند آن زنِ ایدهآلِ خود را بهتصویر بکِشند، یا زنی را نشان بدهند که در اشعار شاعران مرد به فراموشی سپرده شده است. روجا چمنکار نه بهشکل اغراقشده، اما بههر مقدار، زنی که خود دوست دارد را در شعرهایش نشان داده است. زن در مردن… کسیست که دوست دارد، و عشق را میشناسد. زنی که از تباهی میترسد، و گاهی حتا آنچه که میگوید شرح تباهیهای خود است.
پایانبندی در اغلب شعرهای مردن… خیرهکننده و ناگهانیست. در واقع، آخرین سطر در اغلب شعرها نهتنها بهمعنای پایان نیست، بلکه میتواند ادامهی دیگری برای شعر به بار بیاورد.
زبان کتاب ساده و خوشخوان است. آنقدر ساده که گاهی ممکن است همین سادگی باعث شود خواننده بعضی شگردهای زبانی را از دست بدهد. در واقع نباید گول سادگی زبان شعرها را خورد. روجا چمنکار با اینکه شاعری تکنیکگرا نیست، اما بهجا و بهخوبی از تکنیک و شگرد در شعرهایش سود جسته است. شعری که در ادامه میآید، نمونهی خوبی از شعرهای کتاب پیشِ رو است. شعری که در آن شاعر تصویرگر فضایی کامل و شاعرانه است. با مطالعهی مردن… غرق در دنیای شاعر خواهید شد و از آن لذت خواهید برد. حتا شاید وقتی که کتاب را به آخر برسانید، با نگاهی کلی به کتاب، لبخند روی لب بیاورید. مردن… چنین کتابیست. «در یک قاب بسته اتفاق میافتد با بوی سیر و سبزی و پیاز و مخلفات اتفاق در آشپزخانه چشم که میبندم از انکار اولین کلمات میآیی از انکار آب و آتش و درختان بلوط و میوههای سوخته در پیراهنم کمی آرد همهچیز را بههم میچسباند در یک قاب بسته اتفاق میافتد در بخار آب فلفل و ادویه بر لبهام تمر هندی صدای خلخالها نوک تیز چاقو بر بدن لیز ماهی و غلغل دو سایه بر کابینتهای بیدوام» از شعر قاب بسته، ص ۲۷- ۲۸
Comments