فعالیتهای نغمه ثمینی به یک شاخه محدود نمیشود. او کار فرهنگی و هنری خود را با نقد فیلم آغاز میکند. در ادامه با نغمه ثمینی نمایشنامهنویس مواجه میشویم. فعالیتهای پژوهشی او نیز بخشی دیگر از کارنامه کاریاش را تشکیل میدهد که از آن جمله میتوان به کتاب «عشق و شعبده» اشاره کرد که به بررسی داستانهای هزار و یک شب میپردازد. همچنین او مدتی را هم درباره حضور اساطیر در نمایشنامههای ایرانی پژوهش کرده است که قرار است به زودی توسط نشر نی منتشر شود. این پژوهش دوم در اصل موضوع پایان نامه دکترای او در رشته پژوهش هنر بوده است. همچنین ثمینی این روزها در حوزه فیلمنامه نویسی هم فعال نشان میدهد که از جمله تجربههای او میتوان به فیلمنامه «خون بازی» اشاره کرد که ثمینی یکی از اعضای گروه فیلمنامهنویسی بوده است که سیمرغ بلورین جشنواره فجر را برای او به ارمغان میآورد. ثمینی در حوزه تدریس نیز به طور مستمر فعالیت میکند و عضو هیات علمی دانشکده هنرهای نمایشی و موسیقی دانشگاه تهران است. اما این گفتوگو تنها به فعالیتهای او در حوزه نمایشنامه نویسی میپردازد که البته شاخصترین وجه حضور او در جامعه فرهنگی و هنری ما است.
-کارهای اولیه شما مثل «اگر رومئو چند لحظه دیرتر میرسید» و «وصیتنامه» در قیاس با آخرین تجربیات نمایشنامهنویسی شما بازگوکننده یک مشق نوشته برای دانشجوی رشته ادبیات نمایشی است که در حال آماده شدن برای ورود به عرصه حرفهیی نمایشنامه نویسی است. حتی در این نمایشنامهها میتوان سرنخهایی از افرادی چون بیژن مفید، بیضایی و… دید، انگار که از تجربیات آنها بهره گرفتهاید.
-آثار اولیه من یک تمرین است برای ورود به عالم نمایشنامهنویسی. کارهای اولیه طبیعتاً کارهای آدمی است که آثاری از نویسندگان مختلف را مطالعه کرده و تحت تاثیر آنهاست. مثلاً تمام نوشتههای چاپ شده بیضایی را خوانده و آنها را دوست دارد. پس اگر در کارهای اولیه رد پای نویسندگان دیگری را میبینید اصلاً مقوله عجیبی نیست و به نظر میآید که اینها یک نقطه پرش به حساب میآیند؛ یک نقطه شروع؛ انرژی اولیهیی که نویسنده با تکیه بر آن حرکت را آغاز میکند. از طرفی کارهای اولیه من متنوع هستند. انگار میخواستهام در هر فضایی تجربه کنم. «اگر رومئو چند لحظه دیرتر میرسید» اولین نمایشنامه من بود که در سال ۷۲ در جشنواره دانشجویی اجرا شد. این نمایشنامه یک پارودی براساس «رومئو و ژولیت» شکسپیر بود و بعد از آن نمایشنامهیی مثل «تابوت ساز خیابان ۴۵» را داشتم که کار جدی و تلخی است. «وصیتنامه» یک اقتباس ساده از یک داستان کوتاه غربی بود که در جشنواره بانوان سال ۷۴ اجرا شد. مجموع این آثار یک نوع جستوجو و سرک کشیدن به فضاهای مختلف محسوب میشد برای پیدا کردن مسیری که بتوان کمی محکمتر و جدیتر روی آن قدم برداشت.
– پس دست گذاشتن بر موضوعات مختلف و تجربه فضاهای متفاوت که یکی از اصلیترین ویژگی آثار شماست، از همان ابتدای نوشتن با شما بوده؟
– هر نمایشنامهیی برای من عین یک سفر است و هر وقت وارد فضای یک نمایشنامه میشوم انگار وارد یک جهان جدید میشوم و طبیعتاً هر کسی دوست دارد جهانهای متفاوتی را تجربه کند. البته در دورههای ابتدایی کارم این تحلیل خیلی مدنظرم نبود و بیشتر به دنبال این بودم مسیرهای متفاوتی را طی کنم تا به راه درست برسم. مثلاً اصرار داشتم نمایشنامهیی رئالیستی بنویسم که حاصلش شد «شب مویهها». یا یک نمایشنامه خیلی فانتزی مثل «خاله ادیسه»… تا ببینم کجا بیشتر احساس خلاقیت میکنم و کجا میتواند برای من بستر حقیقی نوشتن باشد.
– از نمایش «افسون معبد سوخته» به بعد به نظر میآید که مسیر خود را پیدا کردهاید یعنی از زمانی که همکاری خود را با گروه تجربه آغاز میکنید. این همکاری چقدر در جریان کاری شما تاثیر میگذارد و باعث دست یافتن به آن مسیر مشخص میشود؟
-بسیار زیاد. در واقع پیدا کردن یک گروه ثابت برای کسی که تنها کارش نویسندگی است مهم و تاثیرگذار است. کمکتان میکند تا بیدغدغه یافتن کارگردان تنها به نوشتن فکر کنید. از پراکندهکاری، پریشان بودن، درگیر شدن با گروههای مختلف نجات پیدا میکنید. کار کردن با گروه ثابت همیشه به من احساس امنیت داده است. اجازه داده مرحله دشوار نوشتن را با کمترین دغدغه اجرا بگذرانم.
– حضور در این گروه به عنوان فردی که تنها کارش نویسندگی است، محدود کننده نیست؟
– به شخصه سعی کردم میان این تجربههای مستمر گروهی گاهی به کارگردانهای دیگر و گروههای دیگر هم سرک بکشم. از تمام این تجربهها هم راضی هستم. سعی داشتهام خودم را مطلقاً محدود به یک گروه نکنم اما هر کسی قطعاً یک ظرفیت ذهنی دارد. توان ذهنی من اجازه نمیدهد که هر لحظه اراده کردم، نمایشنامهیی بنویسم. گاهی یک سال فقط با ایده اولیه کشواکش میکنم تا خوب ورز میآید، بعد خودش میگوید که آماده پختن است، از سوی دیگر من با گروهی کار میکنم که در برخورد با ایدههای مختلف بسیار انعطاف پذیر است. کیومرث مرادی کارگردان یک ژانر خاص نیست. او امضای خودش را در کارگردانی دارد ولی همچنین تمایل او در تجربه فضاهای متفاوت حتی از من هم بیشتر است، یا پیام فروتن که میتواند سلیقه و سبک خود را با فضاهای مختلف تطبیق دهد، و این مساله در مورد تمام اعضای گروه تئاتر تجربه صادق است. تک تک آنها این وسوسه را در من دامن میبخشند که اگر امروز یک برگ جدید را برای آنها رو کنم چه اتفاقی میافتد؟
– از زمانی که به گروه «تئاتر تجربه» پیوستهاید چقدر از آنها برای نگارش نمایشنامههایتان ایده گرفتهاید؟
– هر نمایشنامهیی سرنوشتی دارد. مثلاً من زمانی با کیومرث مرادی آشنا شدم که «افسون معبد سوخته» را در دو اپیزود نوشته بودم ولی مرادی وقتی وارد فضای این نمایشنامه شد، گفت به نظرش نمایشنامه یک اپیزود کم دارد و من اپیزود سوم را اضافه کردم که خیلی موثر بود. نمایشنامهیی مثل «شکلک» نزدیک دو سال من را درگیر خودش کرد و بارها بازنویسی شد و در هر بار بازنویسی متن هم کارگردان و هم سایر اعضا به اندازه خودشان تاثیرگذار بودند ولی در این میان نمایشنامهیی هم مثل «خواب در فنجان خالی» تقریباً خیلی شخصی نوشته شد و دخالت گروه در آن خیلی کم بود اما در عین حال نمایشنامهیی مثل «ژولیوس سزار» کاملاً به پیشنهاد کیومرث مرادی نوشته شد و من در واقع در این اثر نویسنده پیشنهادها و فکرهای او بودم.
– این تجربهها چه تفاوتی برای شما دارد و کدام یک از آنها را به عنوان یک نویسنده ترجیح میدهید؟
– قطعاً نگارش نمایشنامهیی مثل «خواب در فنجان خالی» که کاملاً براساس یک فضای شخصی نوشته شده راحتتر است به خصوص که در ذات خود یک نمایشنامه خوشقلق برای من محسوب میشد و در همان بازنویسی ابتدایی نمایشنامه درآمد. در نقطه مقابل این نمایشنامه میتوانم به «شکلک» اشاره کنم که نوشتن آن به یک کابوس شبیه بود… هر نمایشنامهیی یک موجود است که قلق خودش را دارد یعنی یکی راحت به وجود میآید، دیگری سخت به دنیا میآید و یکی هم اصلاً به دنیا نمیآید و در همان ابتدا میمیرد یا دیگری جهشهای عجیبی دارد. من در موقعیتی نیستم که تصمیم بگیرم متنی را به یک شیوه خاص بنویسم. وقتی متنی شروع میشود، نمیدانم در ادامه آنچه اتفاقی قرار است بیفتد.
– بین دو نمایشنامه «افسون معبد سوخته» و «رازها و دروغها» نقاط اشتراک زیادی وجود دارد، با این تفاوت که «رازها و دروغها» کاری پختهتر از قبلی است ولی در عین حال دغدغههای مشترک ساختاری و محتوایی دارند اما بعد از آن ناگهان وارد فضایی مثل «خواب در فنجان خالی» میشویم که جهش بلندی است و تفاوتهای جدی را در ساختار، تکنیک و حتی محتوا دارد. این حرکت را چگونه تحلیل میکنید؟
– «خواب در فنجان خالی» جمع بندی یک تجربه ۱۰-۱۲ ساله بود. حالا که فکر میکنم، میبینم ایده شروع وارونه، روایت وارونه، پیر شدن و نمردن، زبان قاجاری و… همه مدتها در ذهن من تاب خورده بودند. باید اعتراف کنم که همیشه تشنه نوشتن یک نمایشنامه به زبان روزمره و تشنه حوادث و روابط روزمره بودم و دو سه سال بود که به این تشنگی به هیچ وجه جواب داده نمیشد و این تشنگی آنقدر عمیق شده بود که وقتی نگارش «خواب در فنجان خالی» را شروع کردم، به راحتی جواب خودم را گرفتم. از طرفی این نمایشنامه در تمرکز خیلی خوبی نوشته شد. این نمایشنامه به نوعی ته نشین شدن تمام دغدغههای قبلیام بود مثلاً این بازی در دو زبان مختلف و سیر کردن در قصهیی که ترکیبی از خیال و واقعیت است همگی دست به دست هم داد تا خواب در فنجان خالی اتفاق بیفتد.
– «رازها و دروغها» و «افسون معبد سوخته» خیلی به دنبال هم جریان دارند و انگار نویسنده هنوز در حال تکرار یک تجربه است ولی ناگهان این فضا در اثر بعدی (خواب در فنجان خالی) خیلی تغییر میکند، پس بهتر است به فضای شکل گیری «افسون معبد سوخته» و «رازها و دروغها» اشاره یی داشته باشید؟
– «افسون معبد سوخته» را با پیشنهاد سه جملهیی یکی از دوستانم نوشتم که به دنبال فضایی ژاپنی بود که روی سه سکو شکل بگیرد. من هم شروع کردم و این طرح را برای او نوشتم. اولین نسخه نمایشنامه به این شکل و در دو اپیزود نوشته شد. بعد برحسب اتفاق و خوش شانسی سفری به ژاپن داشتم و به صورت مستقیم در آن فضا قرار گرفتم و در معماری، روابط و محتوای ژاپنی غرق شدم و نمایشنامه منشاء خود را پیدا کرد و وقتی برگشتم و بازنویسی نمایشنامه را شروع کردم کاملاً میدانستم که چه اتفاقی در حال وقوع است.
– این نمایشنامه قرار بود توسط فرد دیگری کارگردانی شود؟
– بله. دوستی که آن زمان با گروه آتیلا پسیانی کار میکرد، قصد داشت این نمایشنامه را کارگردانی کند. اما در آن سال از کارگردانی این نمایش پشیمان شد و عملاً متن برای خودم باقی ماند. خیلی از آن ایدههای روز اول دور شده بودم. دیگر عملاً چیزی از آن سه سکو و سه آدمی که داستانی را روایت میکردند باقی نمانده بود.
– این پروسه برای «رازها و دروغها» چگونه طی شد؟
– بعد از تجربه «افسون معبد سوخته» که تجربه شیرینی برای من و کیومرث مرادی بود، تصمیم گرفتیم باز با هم کار کنیم. در کلاسهای دانشگاه جملهیی را از استاد عناصری شنیده بودم که سازنده میخهایی که مسیح با آنها مصلوب میشود بعدها کولی و آواره میشود. این جمله جزء ایدههایی بود که در دفتر یادداشتم نوشته بودم و دوست داشتم روی آن فکر کنم. از طرفی داستان حضرت مسیح آنقدر برانگیزاننده و سرشار از داستان و الهام و درام است که احساس میکردم حتماً روزی باید درباره آن بنویسم. بعد از «افسون معبد سوخته» این جمله را به کیومرث مرادی گفتم. او هم مثل همیشه با همان انرژی مثبت موافقت و استقبال کرد و نمایشنامه از این ایده شکل گرفت.
– در یادداشتی که ابتدای نمایشنامه «رازها و دروغها» نوشتهاید، اشاره کردهاید که این نمایشنامه به نوعی در ادامه نمایشنامه «تابوت ساز خیابان ۴۵» است. هرچند فضای کاملاً متفاوت را در این دو اثر میتوان دنبال کرد.
– بین این دو نمایشنامه یک مفهوم با عنوان «تعصب» مشترک است و جدال آدمهای متن با هر شکلی از تعصب کورکورانه در هر دو اثر پیداست. البته این نکات جزء آن چیزهایی است که ور منتقدم بعدتر آن را کشف کرده، پیوند میان دو متن به صورت آگاهانه حین نگارش این دو اثر اتفاق نیفتاده است.
– کمی جلوتر که میرویم به نمایشنامه «شکلک» میرسیم که انگار به نوعی تکرار فضای قبلی خود یعنی «خواب در فنجان خالی» است و عملاً چیز جدیدی را به مخاطب خود عرضه نمیکند. داستان کاملاً زیرکانه تغییر کرده است و جذابیتهای خاصی دارد که هم در متن به خوبی دیده میشود و هم در اجرا به کار گرفته شده است. ولی در تجربه نوشتاری احساس میشود که نویسنده به چیز جدیدی در قیاس با تجربه قبلی خود نرسیده است.
– در ظاهر هر دو اثر به هم شباهتهایی دارند ولی در «شکلک» نویسنده یی که کمدی نویس نیست و آخرین تلاشش در این عرصه همان «خاله ادیسه» است قصد دارد ژانر نوشتاری خود را تغییر دهد و کمدی بنویسد. اتفاقاً به نظر من شکلک کاملاً اثر متفاوتی است.
– به عنوان نویسنده به حضور این عناصر کمدی تاکید داشتید؟
– دقیقاً. از ابتدا قرار بود کمدی در زبان، بازیها، شخصیت عالیه کچل و حسن بیاید. بعد از آن فرم رئالیست جادویی بود که از زمان نگارش «خواب در فنجان خالی» تجربه کرده بودم و دوست داشتم در «شکلک» هم از آن بهره بگیرم و بعدها هم این تجربه در سایر نوشتههایم به شکلی سرک کشید چون مدلی بود که تمام خواستههای من را جواب میداد.
– کمدییی که در «شکلک» وجود دارد یک کمدی تلخ است که در نهایت به یک تراژدی بدل میشود. این اتفاق هم به عمد صورت گرفته است؟
– نکته جالب در این است که در فکر اولیه قرار بود «خواب در فنجان خالی» در یک فضای کمدی نوشته شود. ایده آن را از عکسهای فانتزی خانم «شادی قدیریان» گرفته بودم. ولی در نهایت متن در فضای کمدی قرار نگرفت و آرزوی آن فضای کمدی برای ما باقی ماند تا اینکه در «شکلک» این کمدی با یک ایده تراژدی در کنار هم قرار گرفتند. ما قصد داشتیم در این فضای کودتا و زندگی شعبان جعفری و… کمدی را بگنجانیم و این همان سختی نگارش «شکلک» بود. پس در بطن متن اصلاً نمیخنداند و پایان کاملاً تراژیک را به دنبال دارد و ما متوجه میشویم که عالیه و حسن هر دو در همان خانه کشته شدهاند و در حوض خانه به خواب ابدی فرو رفتهاند ولی ظاهر متن کاملاً سرخوش است و سختی در این بود که باید این ظاهر سرخوش و باطن تراژیک را با یکدیگر تلفیق و هماهنگ میکردم.