جان آپدایک، دستکم در همین سه رمان منتشر شده و داستانهای کوتاهش، روایتگر زندگی طبقه متوسط است. زندگی ساده و به شدت تکراری که شخصیتهای رمانهای او را به ملال و دلزدگی عمیقی نسبت به هستی میرساند. آدمهای دلمردهای که هیچ راه گریزی برایشان باقی نمانده و به ناچار با وجود نفرت و انزجار نسبت به وضعیتی که به آن دچارند، در نهایت به بودن تن میدهند و مشمول روزمرگی و پوچی ناشی از آن میشوند. از این کلیگوییها که بگذریم، سنتائور، نوشتهی جان آپدایک که توسط سهیل سمی ترجمه شده دو ویژگی مهم دارد که آن را از بسیاری از رمانهای آمریکایی مجزا میکند. در این یادداشت کوتاه سعی میکنم به این دو ویژگی اشارهای مختصر داشته باشم. 1) آموزش: جان آپدایک در یادداشتها و مصاحبههایش بارها تکرار کرده که برای او یکی از اهداف نوشتن آموزش است. یعنی سعی میکند در حین خوانش متنی، چیزهای تازه یاد بگیرد یا در میان خطوط نوشتههایش، موضوع خاصی را آموزش دهد. مثلا در رمان سنتائور، مفاهیم اسطورهای بهانهایست برای جان آپدایک برای آموزش بسیاری از آموزههای نیمه علمی نیمه اسطورهای در قالب گفتههای یکی از شخصیتهای رمان و البته در بخشهایی به صورت دانای کل؛ به علت ارتباطی مضمونی با یکی از شخصیتهای رمان. یعنی، اگرچه داستان برگرفته از یکی از اسطورهها (شیرون) است و به همین سبب در دو لایه مضمونی روایت میشود ولی اگر صرفا اشارهای مفهومی مد نظر نویسنده بود دیگر لازم به این همه گفتن و نوشتن از اساطیر باستانی نبود. نویسنده اشارهای گذرا میکرد و میگذشت. دلیلی نداشت با این همه جزئیات و به تفصیل، مفاهیم باستانی اسطورهای باز شوند. یا حتا در جایی دیگر، به بهانهی تدریس ستاره شناسی سر کلاس درس، بسیاری از مفاهیم مرتبط با صورتهای فلکی و منظومهی شمسی و علوم تجربی و … به جزئیات و در طول چندین صفحه بیان میشود. و فارغ از آن، نباید فراموش کرد که جان آپدایک به آموزش در خلال داستان اهمیت زیادی میداده و میتوان این نگاه او را در بسیاری از مصاحبهها و مقالههایش هم دید.. 2) حرکت در عرض: جان آپدایک به جای آنکه رمان را در خط افقی زمان پیش و پس ببرد، در خط عمودی حرکت میکند. سنتائور، روایت زندگی پدر و پسریست که بخاطر خرابی ماشینشان و به ناچار، سه روز را بیرون از خانه میگذرانند. یعنی کل این رمان سه روز از زندگی پدر و پسریست. بدون آنکه ماجرا و داستانهای پر آب و تابی برایشان پیش بیاید یا بارها با فلش بک به گذشتهی شخصیتهای مختلف رجوع شود تا داستان در طول زمان بسط یابد. برای جان آپدایک، چیزی که اهمیت دارد ( و لااقل در رمان فرار کن خرگوش هم به همینشکل بوده ) لحظه است. یعنی، حسها، شخصیتها در لحظه ساخته میشوند. یک نگاه، یک وصف، یک حس آنی در لحظهای به خصوص آن شخصیت را از حالت تیپ خارج میکند و به آن عمق میبخشد. برای نمونه، در یکی از فصلهای این رمان، راوی به همراه پدرش در صبحی برفی در راه مدرسهاند. پدر راوی، سر راه و از سر لطف مردی را سوار میکند تا بیشتر از این در برف نماند و فراموش میکند که دیرشان شده. از همان نخستین لحظه، راوی احساس بدی نسبت به این شخص تازه وارد پیدا میکند. احساس میکند که احتمالا این شخص همجنسگرا ( نمیدانم در متن اصلی چه کلمهای به کار برده شده ولی مترجم نوشته : اواخواهر. ) باشد و از اینکه او را خطاب قرار دهد یا به او نزدیک شود احساس تنفر و انزجار میکند. برای ساخته شدن احساسات جنسی راوی، لازم نیست تا در چند موقعیت متفاوت قرار بگیرد تا خواننده در اثر مواجه با تصمیمهای متناقض او به عمقش پی ببرد. بلکه، در همین یک صحنه آنقدر روی همین لحظهها مکث میشود و بسط پیدا میکند که احساسات جنسی راوی، برای خواننده قابل لمس و فهم شود. در واقع، جان آپدایک برای اینکه راوی و پدرش را از شهری به شهر دیگر برساند، نمینویسد: « سوار ماشین شدیم و رفتیم به مدرسه.» بلکه یک فصل تمام را به همین مسیر اختصاص میدهد. تکتک مکانهای بین این دو شهر را با جزئیات شرح میدهد ( از قبرستانی برف گرفته تا تپهها، فروشگاهها و … ) وضعیت صدای رادیو، بخاری ماشین و … را هم از قلم نمیاندازد. هیچ جزئیات تاثیرگذاری فراموش نمیشود. در نگاه آپدایک، مفهوم زندگی، در همین لحظهها نهفته است و تلاش میکند با شکافتن همین لحظهها، با کند کردن زمان، یا حتا نگه داشتن آن، شخصیتهایش را بسازد و به حقیقت قدمی نزدیک شود.
داوود آتشبیک از سایت ادبیات ما
Comments