زهرا باقریشاد – گفتوگو با شبنم آذر
شبنم آذر در تازهترین مجموعه اشعارش با عنوان «خونماهی»، یک شاعر پرشور و یک کنشگر اجتماعیست. آن شعرهای درونی، آن کلمههای آرام و خاکستری که در شعرهای پیشین او به چشم میخورد، در این مجموعه جای خود را به صراحت و شور داده است.
تأثیر جنبش سبز و حوادث پس از انتخابات ۸۸ را حتی از کلمههایی که شاعر برگزیده، به وضوح میتوان دید. مثل این است که شاعر، آرامش فلسفیاش را کنار گذاشته و درست مثل یک شهروند معترض رفتار میکند. حتی کوتاه بودن جملهها و عبارتها، یکی از ویژگیهایی است که در شعرهای پیشین شبنم آذر، کمتر مشاهده میشد. اما در مجموعه دوم خبری از آرامش نیست. شعرها از حادثههای رخ داده در خیابان تأثیر گرفتهاند و مانند آینه، پارهای از وقایع اجتماعی و سیاسی ایران را در مقطعی از تاریخ بازتاب میدهند. در «خونماهی»، اعتراض و عصیان گاه با نومیدی و اندوهی که هنوز مثل یک زخم تازه است، پهلو میزند.
شبنم آذر بیش از دو سال است که از ایران خارج شده و در آلمان زندگی میکند. آخرین مجموعه اشعارش را نشر ناکجا در پاریس با عنوان «خونماهی» منتشر کرده است. پیش از این از شبنم آذر مجموعه اشعار «به تمام زبانهای دنیا خواب میبینم» و «هیچ بارانی اینهمه را نخواهد شست» منتشر شده است.
با شبنم آذر، درباره شعر اعتراض و تاثیر رویدادهای پس از انتخابات ۸۸ بر اشعارش گفتوگویی داشتم که در ادامه میخوانید.
فشرده این گفتو گو را از طریق فایل صوتی هم میتوانید بشنوید.
● آغاز گفتوگو با شبنم آذر
– شبنم جان، تو در «خونماهی» یک شاعر معترض هستی. آیا این دگرگونی در تو تحت تأثیر شرایط سیاسی- اجتماعی ایران در سه سال اخیر اتفاق افتاده است؟
– بن مایه اعتراض در مجموعه شعر پیش از «خونماهی» هم وجود داشت و از مشخصههای مجموعه شعر پیشینم وجه اعتراضی و اجتماعی آن بود، اینطور نیست که در شرایط خاص، شاعر معترضی شده باشم.
– امکان دارد. اما با اینحال اعتراض در «خونماهی» شاید به شکل آشکارتری بیان میشود…
– بله. اعتراض در «خونماهی» به شکل متفاوتی از شعرهای پیشین بروز کرده و شاید در بعضی از شعرها حتی کنشگر شده باشد. بسیاری از شعرها تحت تأثیر شرایط سیاسی و اجتماعی ایران و شاید در ابعاد وسیعتری، تحتتاثیر شرایط رؤیاهای جوامعی است که درآن انسانها برای تغییر تلاش کردند. همچنین متاثر از شرایط خودم در آن دوره است؛ میل شدیدی به دویدنهای با هم که آزادی کوچکی بود داشتم. اینها برآمده از حسهای تجربهشدهای بود که جانمایه شعرهای این کتاب است.
دقیقتر بگویم: در وقایع انتخابات سال ۸۸ ترجیحام این نبود که تنها از پشت صفحهی تلویزون ماجرا را پی بگیرم، یا به جمع شاعران و نویسندگانی بپیوندم که با کلاه کج و دست بر چانه، گوشهای به دور از منطقهی خطر میایستادند و به ما که میدویدم نگاه و تحلیلمان میکردند و هنگامی که درگیریها شدت میگرفت، درامتداد کوچههای فرعی بیخطر ناپدید میشدند.
– آیا نگران داوری دیگران نبودی؟
– نه. نگران قضاوت شدنم نبودم که در صورت موفقیت یا شکست جنبش، بخواهد به مواضعم لطمهای وارد شود. این سؤال من است: آدم کُشی یا خوب است یا بد؟ قطعاً چیزی در این میان وجود ندارد. نگه داشتن مردم در تنگدستی، عوامفریبی با ابزار دین، سلب آزادی و سانسور یا خوب است یا بد؟ باید یکی را انتخاب کرد. کسی که انتخاب نمیکند هویت مشخصی ندارد چون در چنبره احتیاط، از خودش موجود خنثایی میسازد و تنها منافع مقطعی دارد. انتخاب هم تنها در این نیست که مواضع روشنفکرانه فلسفلی بگیریم و در عرصه عمل حاضر نباشیم کنشی داشته باشیم و بهایی بپردازیم یا نگران باشیم که ما را از موضع روشنفکر- در معنای مرسومش در ایران- به سیاسی بودن تنزل بدهند؛ نوعی نگاه که در این ۳۳ سال برای سرکوب هر نوع ابراز عقیدهای در شعر و به طور کلی ادبیات رواج داده شده.
– در برخی از شعرهای «خونماهی» به گمانم سرنوشت شاعر با نومیدی و اندوه گره میخورد.
– اندوهگین بودن شعرها به کاراکتر خودم برمیگردد. به ندرت چیزی مرا عمیقاً شاد میکند. هرگز به این پیروزی نایل نشدم که انسان شادی باشم. اگر چه هنوز از مکاتب فکری شرق دور، تأثیراتی دارم ولی پشت «زیست شادمانه» این مکاتب هم، غمی نهفته که نمیتوانم از آن چشم بپوشم. اما اینطور نیست که در همه شعرها سرنوشت شاعر با نومیدی گره خورده باشد. اگر در مجموعهی قبلی در شعری تکرار میشود «اینجا گورستان است»، در مجموعه تازه مواجهه با مرگ به شکل دیگری ظاهر میشود:
این دستمال را بگیر | چروکهای پیشانیات را پاک کن | یک روز باهم | گوری برای مرگ میکنیم.
در این شعرها عصیان هست و امید هم هست، اندوه و شقاوت و بیسرانجامی هم هست. اما شعرهایی هم هست که کاملاً جدا از اینها اتفاق افتاده؛ در فضاهای کاملاً شخصی و حوزهی خصوصی زندگیام. مثل شعر «توقف» که به سطرهایی از آن اشاره میکنم:
به روزهای رفته نگاه میکنم | به رنگهای پریده عکسهای قدیمی | و دهانی که هنوز | خندیدن را از یاد نبرده بود.
– آیا به شعر معترض اعتقاد داری؟
– هنر معترض همیشه وجود داشته. همین خلق کردن یعنی اعتراض داشتن به چیزی که باید باشد ولی نیست.
– به گمان تو در شعر معاصر ایران آیا گونهای از شعر به عنوان شعر اعتراض وجود دارد؟
– تاریخ شعر فارسی هم آکنده از اعتراض است. هر دوره شاعرانی داشته که در زمانه خود اعتراضشان در شعرشان پدیدار شده و معاصر زمان خود بودند. نمونههای بسیاری از شاعران کهن تا شاعران معاصرتر مثل ملک الشعرا بهار، میرزاده عشقی، شاملو و فرخزاد وجود دارد.
– فایده اعتراض، آن هم در شعر چیست؟
– انسانی که اعتراضی به پیرامونش نداشته باشد بخشی از خودش را کشف نکرده. اعتراض شاعر و به شکل جامعتر هنرمند در اثرش نمود پیدا میکند. این اعتراض میتواند به خودم به عنوان یک انسان معاصر با همه تضادهایم یا به جامعه یا به معشوقم یا به هر چه که زندگیام را دربرگفته باشد. در ادبیات و هنر همه کشورها آثار اعتراضی وجود دارد زیرا هر چه پیش میرویم دلایل بیشتری برای تحولخواهی که ابزار تحققاش اعتراض است، ایجاد میشود؛ برای دگرگونی و برای شکستن ساختارهای موجود یا تغییر بنیانها و تعاریف. در ایران تغییرخواهی برای دستیابی به دموکراسی است. در کشورهایی که ساختار دموکراتیک دارند تغییر خواهی برای پشت سر گذاشتن دموکراسی و در اعتراض به بربریت از نوع مدرن و دموکراتیزه شده آن است. جنبش «وال استریت» یکی نمونه خوب در این باره است. جنبشی که تلاشش در رفع نابرابریهای اقتصادی، اعتراض به فرهنگ اقتصادی سرمایهداری و از بین بردن دسترسی و نفوذ دلالان شرکتی و در دولت آمریکا است.
– من مار وُ سرم زخمی | از قلبت تکهای نمیخواهم | از تنت | تنها اقیانوسم را به من برگردان | میخواهم | خونماهی دریای خودم باشم
– اعتراض در زندگی و شعر تو چگونه نمود پیدا میکند؟
– مایلم این موضوع را بیشتر در فضاهای شخصیتر دنبال کنم؛ یعنی عصیان از نوع بسیار شخصیترش. عصیانی که محصول مشترکات انسانی ما است و متاثر از بربریت مدرن مدنیت. چیزی که ما را به انفعال صِرف رسانده و در کار کنترل همه غرایز و شعور ماست و تا حدی پیش رفته که طبیعیترین واکنشهای انسانی ما را در مواجهه با خشونت یا گرسنگی یا عشق، مغلوب تعاریف سیستماتیک خودش کرده، البته با ابزارهایی به ظاهر دوست داشتنی مثل رسانه یا هواپیما یا دین و مذهب یا پلیس. نفوذ وکنترل تا این اندازه برای اینکه غریزیترین حسهای ما، رام سیستم شود. یک بردگی مدرن. انگار که دستهایمان را بریده باشند.
حتی همین سیستم هم در خودش انسانهای نافرمانی را تولید میکند. انسانهایی که همیشه روی دست نظامها ماندهاند و هر یک به طریقی عصیان خودشان را ابراز میکنند و نظامها هم به طریق خودشان تلاش میکنند آنها را بینفَس کنند. انگشتهای دست ویکتور خارا را میشکنند و لورکا را نیمهشب تیرباران میکنند یا دست به طرح و اجرای قتلهای زنجیرهای میزنند. مدار جدالی که بیوقفه میچرخد. حالا این میتواند در ایران باشد که هست یا هر جای دیگری استوار بر مختصات خودش.
– جدای از محتوا که تحت تأثیر تحولات اجتماعی و سیاسی شکل میگیرد، آیا تلاش برای تغییر فرم در شعر هم نوعی اعتراض محسوب میشود؟
– نه تنها فرم، بلکه زبان، موسیقی و عناصر دیگر شعر همه ابزارهایی هستند که میتواند به این منظور مورد استفاده قرار گیرد. اما همه اینها تا جایی کاربرد دارد که به محتوا آسیب نزند. من بیشتر روی محتوا متمرکز میشوم چون اندیشه در شعر برایم بسیار اهمیت دارد. هرگز برای تحمیل فرم به شعر تلاش نمیکنم. فرم در شعر بهدست میآید و مضمون شعر خودش در فرمی که متناسبش است پدیدار میشود. دستکم تجربهی من این بوده و هست.
-در «خونماهی» هم زبان و فرم برخی از اشعار تفاوت دارد.
– من مار وُ سرم زخمی | از قلبت تکهای نمیخواهم | از تنت | تنها اقیانوسم را به من برگردان | میخواهم | خونماهی دریای خودم باشم
فرم و زبان با باقی اشعار تفاوت دارد، اما من این تفاوتها را به شعر تحمیل نکردم.
– علاوه بر بنمایههای شعر اعتراض، رویدادها در شعر تو خیابان شکل میگیرند و شعر حساش را از حادثههای خیابان میگیرد.
– در «خونماهی» خیابان وقتی به شعر من وارد شد که از بدن بیجان خودش فاصله گرفت. وقتی که:
ما به خیابانهایمان بازگشته بودیم | و اشکهایمان طبیعی بود | «وقتی که» رویاهایمان را روی دست بالا میگیریم | چیزی توی چشمهایمان هست که مرگ را میترساند. | و اینها همه در انتظار یک لحظه اتفاق افتاده است: | تا دستی که تنور جنگ را گرم میکند | روزی در دهان صلح نان بگذارد.
این کنشها اگرچه به ظاهر در خیابان حادث شد، اما گفتنیهای بسیاری از فرومردنها و ترسزدگیهای درون خانهها و جانها داشت، غمزدگی و اضطراب و هراس از مرگ در ابعاد خصوصی و عمومی انسانهایی که اینهمه را وانهادهاند و به خیابان آمدهاند؛ خیابانی که تا دیروز شکل دیگری داشت؛ تصرف شده و غصب شده بود. حالا احساس بازگشت به خیابانهایی زنده میشد که از آنِ تک تک کسانی بود که در مقام معترض به جبر و خشونت و جهل حاکم به آن پا نهاده بودند. این شعرها درباره این وجوه انسانیست؛ وجوهی که خودم هم آن به آن، در کار کشفش در خودم و دیگران بودم. در خود آن روزهایم، به «خونماهی» رسیدم؛ واژهای که به تنهایی میتواند آن روزهای منِ شاعر را ترسیم کند. همین است که موجب میشود شما احساس کنید تعدادی از این شعرها حسشان را از حادثههای خیابان گرفتهاند.
– تفاوت اینگونه شعر را با ثبت رویدادها از منظر یک روزنامهنگار در چه میدانی؟
– کاری که شعر میکند شهادت دادن نیست، اگر چه ممکن است یک محقق در بررسی دورهای تاریخی، شعر آن دوره را هم وابکاود و آن را شاهد روایتها بیاورد. اما نگاهی که از بیرون توسط یک منتقد یا محقق به اثر میشود ربطی به شاعر ندارد. شاعر حرف خودش را میزند که میتواند حرف دیگرانی هم باشد یا نباشد. الزامی در کار شاعر نیست که دیگرانی را نمایندگی کند. شاعر زمان و مکان و فضاها را به فراخور پیچیدگیهای درونی وعاطفیاش بههم میریزد. شکل واژه و ساختارها را به هم میزند و آشنازدایی میکند. تابع هیچ قانونی و منطقی نیست مگر منطق خودش.
شاعر میتواند بگوید: گلولههای عزیز! لطفاً به پوکههایتان برگردید | ما نیز | به خانههایمان برمیگردیم.
اما یک روزنامهنگار نمیتواند و کارش هم این نیست که به اختصار چند واژه، جهانی بسازد که فضای استبدادی را اینطور ترسیم کند. کار روزنامهها همانطور که از نامش پیداست، «روز»نگاری است. خبر، موتور محرکه روزنامهنگاری است. کار روزنامهنگار تأکید بر حقِ دانستن و مدیریت اطلاعات است. روزنامهنگار متعهد و مسئول است. شاعر میتواند متعهد نباشد. روزنامهنگار موظف است آنچه مینویسند بر اساس واقعیت باشد، ولی شعر وابسته به واقعیت نیست بلکه میتواند از آن متأثر شود. حتی میتواند کمترین بهره را از واقعیت ببرد. بخش مهم آن تخیل، تجربیات حسی و عاطفی و فکری شاعر و تبحر در بهکارگیری آنها با ابزار کلمه است. بخشی از آن الهام و شهود است. مجموع اینها تفاوت این دو را نمایان میکند. الهام در شعر هم موضوعیست که بسیار به آن پرداختهاند و عدهای هم تلاش دارند انکارش کنند ولی تجربه من در شعر مرا به این یقین رسانده که الهام و شهود، بخش جداییناپذیر شعر است؛ چیزی که در روزنامهنگاری کاربرد ندارد و حتی نقض غرض هم هست. روزنامهنگاری بر پایه مستندنگاری است؛ باید خبر منبع داشته باشد، شاعری خودنگاری است و منبع الهام را به کار میگیرد.
– تو به عنوان یک روزنامهنگار شاعر یا یک شاعر روزنامهنگار چگونه میتوانی از ثبت رویدادها به شعر برسی؟
ذهنت کی تشخیص میدهد که شاعر باشد و کی روزنامهنگار؟ من به عنوان یک شاعر روزنامهنگار به ندرت از ثبت رویدادها به شعر رسیدهام. در این کتاب سه شعر وجود دارد که مشخصاً متأثر از سه اتفاق نوشته شده. اما هیچ نمونهای از شعرهایم را سراغ ندارم که هنگام نوشتن آن حتی در خاطرم باشد که روزنامهنگار هستم. «منوچهر آتشی» یک بار در کارگاه شعر نکته دقیقی گفت:«اگر داستاننویس بودی حرفه روزنامهنگاریات به داستانت کمک میکرد، ولی وقتی شاعری فقط در معرض موضوعات حساسیتبرانگیز بیشتری قرار میگیری. همین.»
شعر در لحظهی ورود یک فرایند کاملاً ناخودآگاه است و به جرأت میتوانم بگویم در مواقع بسیاری حتی در تضاد با روزنامهنگاری قرار دارد.
در خونماهی، شعرهایی که متأثر از وقایع نوشته شده، هیچ جدا از خودم نبوده؛ اتفاقات سال ۸۸ و تصاویری که هر روز در خیابانها میدیدم بر این شعرها سایه انداخته. من شهروندی بودم که باتوم میخوردم و تهدید میشدم و ناسزا میشنیدم. مدتی حتی نتوانستم به خانهام و محل کارم برگردم. بسیاری از دوستانم دستگیر و زندانی شدند. سیل عکسهای کشتارها در کهریزک و جاهای دیگر بود که دست به دست از طریق ایمیل میگشت و تصاویر بدنهای شرحه شرحه شده و شکنجههای وحشیانه هر روز بر من اثر میکرد. فجایع شبهایی که مردهشورها باید اضافه کاری میکردند و پیکرهای نوجوانها و جوانهایی را که قبل از مرگ مورد تجاوز قرار گرفته بودند، دستهجمعی یا تکی خاک میکردند. پس از خروجم از ایران، زندگی در هند هم همراه با شروع دادگاههای جمعی و اعدامها بود که اخبار واقعاً تکاندهندهای داشت. این تصاویر فضای خوابها و بیداریهای من را در این سه سال احاطه کرد و از آنجا که بهعنوان یک روزنامهنگار باید مستمر و با تیزبینی خبرها را پی میگرفتم، طبعاً زندگی و شعرهایم از آن بسیار تأثیر گرفت.
در این میان تلاش انسانها، بیپروایی آنها و دریچههای کوچک امیدی که گشوده شده بود، همه جوهر شعرهای «خونماهی» بودند؛ ما انسانهای تنهاماندهای بودیم که زندگی جزیرهایمان را به ناگاه ترک کرده بودیم. به هم لبخند میزدیم و یکدیگر را بیاندازه دوست داشتیم. وجهی از ما پدیدار شده بود که در آن جامعه واخورده و خشن، از ترس، پنهانش کرده بودیم. با وجود چهلتکهگی فرهنگی و با تفاوتهایی بسیار، خواست مشترکی داشتیم. ما نمونهای بودیم از مردم نیمی از جهان که تحت نظام استبدادی مذهبی یا غیر مذهبی زندگی میکردند اما در همین فضای مستبدانه، چهره، گشوده بودیم و در آستانه بودیم و چشمهایمان میدرخشید. برای منِ شاعر، در لحظههای سرودن شعر ابعاد جامعهشناسانه این وقایع و تکرارهای تاریخی که در مدار آن گرفتاریم به مراتب کمتر از شور انسانی و عشق به زندگی و البته سنگینی سیلی استبداد اهمیت داشت.
روزنامهنگاری اما در وجه دیگری از من عمل میکند. مسیرش منطقی است و نظاممند است. یک روزنامهنگار هر لحظه که بخواهد موضوعی را سوژه میکند و درباره