top of page

نتایج جستجو

168 results found for "رضا شاه"

  • نقدی بر آواز کشتگان

    بگذرم که قصد نوشتن یادداشتی است بر رمان آواز کشتگان رضا براهنی، که خود گاه جزو دستۀ اول و گاه جزو دستۀ تا این که عکس شاه و شه‌بانو از روی دیوار مخزن کتاب‌خانه مفقود می‌شود و این مقارن تشریف‌فرمائی شه‌بانو سوم (حدیث آئینۀ چشمان)، با تلفنی که دکتر خرسندی، (که در اصل اعلام به جریان افتادن پروژۀ افشاء ساواک و شاه محمود در کافه‌ای نشسته و شاهد پخش سه نوع موسیقی متضاد می‎باشد که در واقع سه نحوۀ زندگی متفاوت شهروندان جریان قرار گرفتن اقدامات تحقیقی آقای اسماعیلی ( نشانه‎هایی که نویسنده می‌دهد با شخصیت زنده‌یاد اسماعیل شاهرودی

  • نامش «آنتیگون» است و باید بازی کند

    در خانواده کسی او را به هیچ نمی‌گرفت، پدیدار خواهد شد و به تنهایی در مقابل جهان و کرئون، دایی اش که شاه

  • در مصائب «ساعدی» بودن

    که تنها پنجاه سال سن داشت چشم از جهان فرو بست و در حالی که به نظر می‌رسید سال‌هایی طولانی برای خلق شاهکارهایی شاملو درباره ساعدی پس از آزادی از زندان می‌گوید: «آنچه از ساعدی، زندان شاه را ترک گفت جنازه نیمه جانی ساعدی در سنی چشم از جهان فروبست که نویسندگان بزرگ به اوج پختگی می‌رسند و می‌روند تا شاهکار‌هایشان را رضا براهنی معتقد است که این نمایش‌ها تمثیلی از شرایط جامعه آن دوره و دوران سرکوب و خفقان ساواک است. نگاه کنید به رمان «داستان کشتگان» رضا براهنی که گرچه داستانی سیاسی درباره بگیروببندهای ساواک است، همچنان

  • بخشی از کتاب ” وردی که بره‌ها می‌خوانند” را بشنوید:

    فصل ششم از رمان «وردی که بره‌ها می‌خوانند» نوشته‌ی رضا قاسمی از رمان «وردی که بره‌ها می‌خوانند» چاپ نشر

  • انعکاس انتخابات سال ٨٨ در یک اثر ادبی

    محسن یلفانی: سرای بیم و امید “توقیف شد… موسوی نیامد… شاه رفت… 6 نفر اعدام شدند… مصدق در احمدآباد آرام و به یاد آورند که در 57 سال زندگی مشترک، همراه مردم سرزمین‌شان روزهای بیم و امید بسیار را شاهد بوده‌اند

  • مقاومت در شعر، تعهد در زبان

    ادبیات ایران در طول سال‌های گذشته به ویژه با تنگ‌تر شدن فضای سیاسی و اجتماعی شاهد حضور جمع کثیری از شاعران

  • بخشی از داستان مجسمه ایلامی از کتاب ” آه استانبول ” را بشنوید…

    پانزدهمین برنامه‌ی رادیو این‌جا مونترال، عصر یک‌شنبه با بخشی از داستان مجسمه‌ی ایلامی نوشته‌ی رضا فرخفال

  • گفتگو با بی‌تا ملکوتی به بهانه‌ نشر “مای نیم ایز لیلا”

    خانوادگی و درونی آنها و مدل زندگی‌شان، مواردی بوده که در آدم‌های اطرافم و در طول زندگی‌ام دیده‌ام و شاهدش

  • قصه‌های ‌جزیره «مای‌ نیم ایز لیلا»

    مجموعه‌ی‌شعر «مسیح و زمزمه‌های‌ دختر‌ شاه‌نامه» در سال ۱۳۷۶ مجموعه‌ی‌ داستان‌ کوتاه «تابوت‌خالی» در سال

  • جایگاه نویسنده ایرانی در ادبیات جهان | با حضور رضا براهنی

    سه شنبه 26 مارس 2013 | ساعت 19 دانشگاه اینالکو آمفی تئاتر 4 65rue des grands moulins 75013 Paris ورود رایگان برای اطلاعات بیشتر با شماره تلفن 0033172408440 تماس بگیرید. #خطاببهپروانههاوچرامندیگرشاعرنیمایینیستم

  • برگی از کتاب “آه، استانبول” نوشته رضا فرخ‌فال

    آه، استانبول … چشم‌هایش خاکستری بود. از پلکان سه طبقه ساختمان که بالا آمده بود، در راهرو تنگ دفتر انتشاراتی که دیوارهایش را بسته‌های کتاب تا زیر سقف پوشانده بود، آن چشم‌ها بایست به این رنگ درآمده باشند. اما من متوجه نشده بودم. حتی صدای او را نشنیده بودم که از پسرک پادو نشانی دفتر مدیر را گرفته بود. سرم گرم کار خودم بود. در اتاق نیمه‌باز بوده است. روی ترجمه‌ی یک متن خسته‌کننده‌ی جامعه‌شناسی کار می‌کردم. جمله‌ها را می‌نوشتم، پاک می‌کردم و دوباره می‌نوشتم. یک لحظه که سرم را از روی کاغذ برمی‌دارم، زنی را می‌بینم با قامتی متوسط، سراپا در لباسی تیره ـ به رسم این روزها ـ که از برابر اتاقم گذشت. عینکم را برداشتم و با انگشت گوشه‌ی حدقه‌هایم را فشار دادم تا ضربان خون در رگ‌های چشم آرام گیرند. چشم‌ها از همان ساعات اول روز با من راه نمی‌آمدند. از بی‌خوابی شب بود. به ساعتم نگاهی انداختم. نیم ساعتی به ظهر مانده بود و پیرمرد، مدیر انتشاراتی، هنوز نیامده بود. سیگاری آتش زدم و از جا بلند شدم و نزدیک پنجره رفتم. آفتاب چشم را می‌زد، اما دیگر آن آفتاب وقیح و خیره‌کننده‌ی تابستان نبود که یک فصل تمام راسته‌ی کتابفروشی‌ها را می‌گداخت و خلوت می‌کرد. صدای باز شدن درِ اتاق و خنده‌ی پیرمرد، مدیر انتشاراتی، را شنیده بودم و با خود فکر کرده بودم که باز هم یکی از آشنایان قدیمش به سراغ او آمده است و دوباره مشغول کار خود شده بودم. متن جامعه‌شناسی خوب پیش نمی‌رفت. پسرک پادو آمده بود و گفته بود: «آقا، شما را می‌خواهد.» و پیرمرد، در میان ابر بنفش‌رنگی از دود پیپ گرداگرد صورتش، مرا به آن زن معرفی کرده بود که «ارباب، یا به قول امروزی‌ها ویراستار ما!» و به دنبال این حرف یکی از آن خنده‌های بلند و کِشدارش را سر داده بود که تنها می‌توانست از سینه‌ی آدم‌های هم‌نسل او بیرون بیاید. پوشه‌ی زردرنگی روی میزش بود. همچنان که به پیپش پک می‌زد، به آن زن گفته بود: «این را برایت بگویم که درآوردن یک کتاب این روزها مثل درافتادن با یک حیوان وحشی است. حیوان وقتی از پا درمی‌آید که خون زیادی از خود آدم رفته باشد. من که یک ناشرم…» و این تکیه‌کلام همیشگی‌اش بود. وقتی که زن پرسیده بود: «شعر چی؟ چاپ شعر هم توی برنامه‌ی کار شما هست؟» من با خود زمزمه کرده بودم که او دیگر کیست و پیرمرد، انگار که بخواهد به سؤال مشکل و حزن‌آوری پاسخ بدهد، نفس عمیقی کشیده بود و گفته بود: «نه، نه مثل ترجمه‌ی رمان یا کتاب‌های تاریخی… چاپ شعر این روزها اشکالات زیادی دارد.» پیرمرد پشت سر هم پیپش خاموش می‌شد و ناچار صحبتش را قطع می‌کرد و آن را آتش می‌زد. یک هفته‌ای بیشتر نبود که سیگار را ترک کرده بود و به تفنن پیپ می‌کشید. هنگام خداحافظی زن را تا سر پله‌ها بدرقه کرده بود. آن روزها همه‌جور آدمی به دفتر انتشاراتی می‌آمد. از مغازه‌ی کتابفروشی در طبقه‌ی همکف نشانی دفتر را می‌پرسیدند و بالا می‌آمدند. گاهی فضلی آدم‌های پرت و مزاحمی را فقط برای آزار ما بالا می‌فرستاد. می‌توانست همان جا توی مغازه دست‌به‌سرشان کند. استعدادهای جوان و دورافتاده‌ای هم بودند که کارهایشان را با پست سفارشی از شهرستان می‌فرستادند. پیرمرد همه‌ی این کارها را به من حواله می‌داد که بخوانم و نظر بدهم. به پشتی صندلی‌اش تکیه می‌داد، با انگشت مرا نشانه می‌گرفت و می‌گفت: «نه، نه، اشتباه نکن، من که یک ناشرم این را به تو می‌گویم که همیشه بهترین استعدادها را درست همان جاهایی می‌توانی پیدا کنی که هیچ به فکرش نبوده‌ای…» دروغ می‌گفت. می‌دانستم که تا به حال حتی یک صفحه را هم بی‌توصیه و نظر دوستی یا آشنایی چاپ نکرده است. اما بادی به غبغبش می‌انداخت و همچنان که به تکه‌ای از آسمان بی‌رنگ راسته‌ی کتابفروشی‌ها در قاب چرک پنجره نگاه می‌کرد، می‌گفت: «توی این حرفه گاهی وقت‌ها هست که نباید ترسید. باید جرئت داشت و انتخاب کرد و در یک کلام، باید توپ زد!» … #آهاستانبول

Perse En Poche
La Librairie du Monde Persan​

11 Rue Edmond Roger, 75015 Paris
Métro : Commerce ou Charles Michel

Tel : 01.45.74.99.86


info@naakojaa.com

با روش‌های زیر می‌توانید از ناکجا خرید کنید

  • Facebook Clean
  • Twitter Clean
  • White Instagram Icon
  • White YouTube Icon

ناکجا نام ثبت شده موسسه اتوپیا است و مطالب تولیدی این سایت طبق قوانین حقوقی کشور فرانسه محافظت می شوند.

© Copyright 2012-2022 Naakojaaketab.com, All rights reserved

bottom of page