
نتایج جستجو
487 results found with an empty search
- شاعر تنها یک نظارهگر است
پروندهی ویژهی شاعران مهاجر گفتگوی مانا آقایی با لیلا فرجامی لیلا فرجامی، شاعر، مترجم، رواندرمانگر و مشاور نوجوانان و بزرگسالان، زادهی سال یک هزار و سیصد و پنجاه و یک خورشیدی در تهران و دانش آموختهی زیستشناسی، روانشناسی و روانکاوی در آمریکاست. مجموعه اشعار منتشر شده از فرجامی عبارتند از: «هفت دریا، شبنمی» (۱۳۸۱، نشر روزگار، ایران)، «اعترافنامهی دختران بد» (چاپ یکم: ۱۳۸۵، نشر باران، سوئد؛ چاپ دوم: ۱۳۸۶، انتشارات شرکت کتاب لس آنجلس، آمریکا)، «گِل» (۱۳۸۹، نشر آهنگ دیگر، ایران)، «رودخانهای که از ماه میگذرد» (کتاب الکترونیکی، ۱۳۹۱، ناشر: شاعر)، «عبور از سیّارهی سوخته» (۱۳۹۲، انتشارات بوتیمار، ایران) و «پیش از غرق شدن» (۱۳۹۳، نشر ناکجا، پاریس). لیلا فرجامی همچنین برگزیدهای از اشعار کبیر، شاعر هندی را با عنوان «پرندهای که در من آواز میخواند» به زبان فارسی ترجمه و توسط انتشارات آهنگ دیگر منتشر کرده است. لیلا فرجامی در چهارده سالگی از ایران مهاجرت کرده و در حال حاضر ساکن لس آنجلس آمریکاست. مانا آقایی: دفترهای شعر شما از لحاظ مضمون از گستردگی و تنوّع ویژهای برخوردارند. برای مثال در «هفت دریا شبنمی» به مضامین معنوی – عرفانی توجه نشان دادهاید و در «گِل» به تمهای فلسفی روی آوردهاید. در حالیکه درونمایهی اصلی «اعترافنامهی دختران بد» نقد اجتماعی- فرهنگی است. این مضامین چقدر محصول زندگی شخصی شما و برآمده از حسهای تجربه شدهتان هستند؟ کدام یک از آنها جایگاه خاصّتری در جهان فکری شما دارد و آن را رسالت شعرتان میدانید؟ لیلا فرجامی: هر یک از دفترها در برههی زمانی خاصی نوشته شدهاند. هفت دریا شبنمی حاصل کلنجارهای من با آموختههایی معنوی بود و در آن جا خامی من را هم در بیان و هم در نگاه میبینید. چرا که فکر میکردم که راز کائنات را یافتهام!!!! و از شگفتیهای بسیاری پرده برداری کردهام! خودم تنها دو شعر از آن دفتر را دوست دارم. و اینکه میگویم دوست دارم منظورم این است که برایم قابل قبولند. باقی را حاصل انجماد یک فکر پرسشگر و حیران و سرگردان میدانم. گویا راضی شده بودم که آنچه دیدهام و یافتهام را کاملاً فهمیدهام و حالا با خیال راحت میتوانم به یک زندگی بیدغدغهی لاهوتی ادامه دهم! غافل از اینکه در همان دوران از ارتفاع ابرها به روی زمین سخت پرت شدم! کوچک بودم. خیلی کوچکتر. دفتر بعدیام «اعترافنامهی دختران بد» بود و مضامینش شدیداً زمینی و واقعنگارانه بودند. این دفتر حاصل تحولی بود که از یک نوع انفجار درونی و همین طور برخورد با واقعیتهای بیرونی نشأت میگرفت. حالا دیگر نمیتوانستم خودم را پشت آنچه دیگر حقیقت نداشت پنهان کنم. فکر میکنم یکی از برهنهترین مجموعههایم همین اعترافنامه است. نه تنها اعترافنامهی من است بلکه اعترافنامهی خیلیهاست و این را مبنی بر بازخوردهای دیگران و خصوصاً زنان میگویم. پس از چند سال مجموعهی «گِل» منتشر شد که رگههای همانطور که گفتید فلسفی داشت. البته میتوانم بگویم برای من کتاب گِل جایگاه خاصتری دارد و هم اکنون هم جهان بینی من بسیار مشابه آن دوران است. فکر میکنم کتاب اخیرم، پیش از غرق شدن، بیشترین شباهت را به گِل دارد. فاصلهی زمانی بین این دو مجموعه حدوداً شش سال است. راستش باور ندارم که شعرم دارای رسالتی باشد یا اینکه خودم رسالت خاصی را به دوش بکشم. خیلی کوچکتر و حقیرتر از آنم و از آدمهایی هم که توهّم رسالت دارند پرهیز میکنم. هر آنکه فکر میکند رسالتی دارد باید باور داشته باشد که به حقیقتی لایزال دست یافته، اما عاقبت خواهد دانست که آن حقیقت توهمی بیش نبوده ست. اینگونه توهمات را متأسفانه در میان برخی شاعران ایرانی به وضوح میبینیم و تنها تأسف میخوریم که چرا دنیای آنها اینگونه تنگ و بسته و ناچیز است که خود را پیامبری میان گمراهان و نابخردان میپندارند. شاعر مصلح اجتماعی و اخلاقی نیست. شاعر تنها نظارهگری ست که قدرت بیان بهتری دارد. همین. مانا آقایی: از دفتر «گِل» به بعد اندیشهتان قوام بیشتری یافته، ساختار شعرتان منسجمتر و زبانتان سادهتر شده است. بنظر خودتان سرایندهی مجموعهی «عبور از سیّارهی سوخته» چه تفاوتهایی با سرایندهی دفترهای قبلی شما دارد و چه راهی را در سفر شاعرانهاش پیموده تا به اینجا رسیده است؟ لیلا فرجامی: فکر میکنم سختترین کار برای من اندیشیدن به گذشته ست. شاید به زعم برخیها عجیب و غریب باشد اما رد شدن از حوادث و فرایند تحولات درونی هر شاعری به نظرم آنقدر لطیف و ناملموس است که مشکل میشود دست روی جهشهای تکاملی و سیر و سلوکهای شعریاش گذاشت. «عبور از سیارهی سوخته»، که دو سال پیش در ایران منتشر شد، حاوی اشعاری ست که راوی جابجایی دیدگاهی و دگرگونی بیانی منند. کتاب «پیش از غرق شدن» که آخرین مجموعهی شعر من است و اخیراً توسط نشر ناکجا منتشر شده معرف بهتر و دقیقتری از این نگاه و تحول رویکرد امروزی من به شعرست. حدس میزنم که بیشترین تحولات را مدیون شاعرانی غیرایرانی هستم که شعرهایشان را دنبال کرده و میخوانم. ترجمهی اشعار این دست از شعرا منجر به چشم انداز تازهای در من شده ست که اگر تنها بر شعر فارسی تمرکز میداشتم، چنین تغییری حاصل نمیشد. حدس میزنم چنین روش و کششی نقطهی عطف این مسیر بوده ست. مانا آقایی: تعداد قابل توجهی از اشعار شما با الهام از نمادهای اسطورهای، دنیای خوابها و آرکیتایپها (کهن الگوها) سروده شدهاند. علّت کشش و علاقهتان به این مباحث چیست و استفادهی مستمر از آنها چقدر با حرفهی شما بهعنوان روانشناس و مطالعاتتان در این زمینه ارتباط دارد؟ لیلا فرجامی: همانطور که به خوبی اشاره کردید حرفهی من رواندرمانگری ست و به طبع برخی از مطالعات من حول و حوش همین محور چرخ میخورند. سالها پیشتر به مطالعهی روانشناسی «یونگی» یا Jungian Psychology مشغول شدم و این حتی قبل از مطالعات حرفهایام در رشتهی روان درمانگری بود و تنها از روی علائق فردی. پس از مدتی به دلیل تأکیدات مکرر یونگ بر اساطیر و دنیای خواب و کهن الگوها، کتب مربوط به کیمیاگری و مکاتب عرفانی شرق و خلاصه هر چه مرتبط به این دریچهی خودشناسی و جهانبینی میشد را سعی کردم مطالعه کنم. فیالمثال نوشتههای کمپبل و الیاده و وان فرانتس و نیومن و دیگران. پس از آن هم به خاطر حرفهام بیشتر در این مباحث غرق شدم. مسلماً دنیای ادبیات و روانشناسی ارتباط تنگاتنگ و انکارناپذیری دارند. اما استفاده از این گونه عناصر در شعرهایم ناخودآگاه است و فکر میکنم دلیلش این باشد که ضمیرم طی این سالها آغشته به اینگونه مطالب و دیدگاهها شده و به ناچار از آنها برای خلق معانی و تصاویر یاری میجوید. مانا آقایی: در مجموعهی «عبور از سیّارهی سوخته» با بسامد بالای واژگانی مثل فضا، سیّاره، ستاره، سیاهچاله و کهکشان مواجه هستیم. در خوانش اول اشعار اینطور بنظر میرسد که این کلمات برای به تصویر کشیدن درک شاعر از هستی و توصیف فناپذیری زندگی و مرگ – که یکی از مفاهیم کلان در شعر شماست – بکار گرفته شدهاند. اما در تحلیلی ریزبینانهتر متوجه میشویم که کار این واژگان به همان اندازه نشان دادن موقعیت معلّق و پادرهوای انسان مهاجری است که سرزمینش را از دست داده و در نهایت به عدم وابستگی شخص شما به یک فرهنگ و مکان جغرافیایی خاص اشاره دارند. تا چه حد با این دریافت موافق هستید؟ و اگر نیستید، بنظرتان این کلمات نماد چه هستند؟ لیلا فرجامی: با تفسیر شما از واژگان فوق موافقم. فکر میکنم بسیار دقیق و موشکافانه ست و پیشتر به تکرار اینگونه کلمات در شعرهای اخیرم فکر نکرده بودم. در اصل مرگ شخصی جوان موجب شد که خواب غریبی ببینم و این خواب عناصر «فرا- جهانی» داشت و مبتنی بر همین خواب اولین شعری را که واژگان فضا و سیاره و غیره را داشت نوشتم. پس از آن اشعار دیگری آمدند که در دایرهی همین معانی و واژگان سیر میکردند. شاید یک شاعر خودش زمینی ست که به دور خورشید شعر میگردد. نمیدانم. اما من شیفتهی ماه هستم و در این قبیل شعرها از واژهی ماه زیاد استفاده شده ست. از این سوال شما خوشحالم چون موجب شد به این فکر کنم که چرا این دست اشعار نوشته شدند. حال پادرهوایی و تعلیق انسان «مدرن» و یا حتی نه چندان مدرن و جابجاییها و نابجاییهایش شاید هرگز تا به امروز این چنین ملموس نبوده ست. مکان و زمان تحول یافته بر ضمیر انسان تأثیر ژرفی داشته و طبیعتاً این دگرگونی در ادبیات هم بازتاب خودش را دارد. به گونهی دیگری هم میشود این را دید. آیا هر انسانی سیاره و ستاره و سیاهچالههای زیادی در خود ندارد؟ آیا هر انسان کهکشانی نیست که در پیکری فناپذیر و مفرطاً محدود، محصور گشته ست؟ شاید این انسان است که باید برای شناخت خود از جایگاه بومیاش فراتر رود و به خطهی دیگری پرتاب شود تا زادگاه و بهتر بگویم خاستگاهش را دقیقتر و شفافتر ببیند و بشناسد. مانا آقایی: شما با اینکه در نوجوانی به آمریکا مهاجرت کردهاید و به زبان انگلیسی تسلط و بر ادبیات غرب احاطه دارید، هنوز به فارسی مینویسید و شعرتان ضمن توجه به نگاه فرابومی، بسیار «ایرانی» است. این سرسپردگی به زبان فارسی از کجا ناشی میشود؟ قلم زدن به این زبان بعد از نزدیک به سه دهه زندگی در خارج از ایران چه امکاناتی برای شما ایجاد کرده و چه موانع و محدودیتهایی بر سر راهتان قرار داده است؟ لیلا فرجامی: فکر میکنم زبان مادری جذابیتی دارد که معمولاً زبان دوم دارایش نیست. با اینکه به درستی اشاره کردید که من تسلط کامل به زبان انگلیسی دارم و در طی روز چه به عنوان یک روان درمانگر و چه در ارتباطات عمومیام با این زبان سر و کار دارم، اما وقتی به ادبیات رو میآورم، فارسی برایم فطریتر و آشناتر است. این انس و فطریت مثل این است که آدم یک دوست بسیار صمیمی و محرمی همیشگی داشته باشد. خوب، از کودکی همهی ما با اشعار حافظ و مولانا و سعدی و خیام و عطار آشنا شدیم. من از چهارده سالگی در آمریکا به عنوان دانش آموز دبیرستانی، شروع به مطالعهی شکسپیر و ادبیات مدرن آمریکایی و انگلیسی کردم. پس طی چهارده سال من زبان روزمره و بعدها ادبیام فارسی بود و پس از آن زبان انگلیسی با ادبیات جهان آشنایم کرد. فکر میکنم که این انتقال ناگهانی به زبان دوم برای من درگیری و بحران روانی خاصی را ایجاد کرد. زبان فارسی شاید تنها پیوند باقیماندهای باشد که به ایران داشته باشم. با این که آدم نستالژیکی نیستم اما فارسی در من صدای بلندتری از انگلیسی دارد. اشعار زیادی هم به انگلیسی نوشتهام و در نشریات ادبی آمریکایی هم منتشر کردهام. متأسفانه علاقه و شاید به نوعی وفاداری به زبان فارسی امکانات پیشروی در عرصهی ادبیات انگلیسی را از من گرفته ست. اما در چندین ماه اخیر بیشتر مصمم شدهام که مجموعهی اشعار انگلیسیام را منتشر کنم. بیشتر از پیش متوجه شدهام که زبان تنها وسیله ست و پس از سالها زندگی در آمریکا دیگر ترجیح میدهم عمدتاً به انگلیسی بنویسم. زبان بهانه ست و شعر اصل ماجرا. در حال حاضر مشغول نوشتن مجموعه داستانهای کوتاهی به زبان انگلیسی هستم. مانا آقایی: نشانههای عصر حاضر اگر چه در برخی از دفترهایتان کمرنگترند اما در کارنامهی شعریتان به وفور یافت میشوند. اصولا رابطهی شما با دورانی که در آن زندگی میکنید چیست؟ آیا خودتان را معاصر همنسلانتان – خصوصا شاعران دیگر –(چه ایرانی و چه غیرایرانی) میدانید و بین خودتان و آنها وجوه تشابهی به صورت افکار، آرمانها و رویاهای مشترک میبینید؟ لیلا فرجامی: رویکردهای اجتماعی در دو مجموعهی آخرم (عبور از سیارهی سوخته و پیش از غرق شدن) بسیار کمرنگتر از مجموعههای قبلیاند. با دیدگاه شما در این خصوص کاملاً موافقم. در حقیقت رابطهی مهر و کین گونهای با عصر حاضر دارم. از ناملایمات مثل هر کس دیگری رنجیده میشوم و در عین حال زیباییها و لطافتها و مهربانیهایی را میبینم که من را به هستی امیدوار میکنند. اگر پرسش در مورد همنسلان ایرانی معاصر است باید بگویم تنها با درصد کمی از آنها ارتباط برقرار میکنم. بسیاری از همنسلان من که درگیر فعالیتهای ادبی هستند برداشت خاصی از شعر و منزله و هویت شخصیشان دارند که برایم جاذب و بالغانه نیست. نه تنها نگرش آنها را به شعر به عنوان ابزاری موقت برای دیدهشدن نمیپسندم که از بازاریابیها و بیاخلاقیها و خودستاییهایشان هم بیزارم. تعداد اندکی از شاعران ایرانی را همیشه ستودهام و خواهم ستود چه دوستان شاعرم در ایران و چه آنان که مهاجرند. اگر کسی در حال حاضر تحقیقی جامعهشناسانه بر شرایط کنونی ادبیات ایران انجام دهد بیشک به این نتیجه خواهد رسید که شاعران و نویسندگان حاشیهنشین و منزوی و چه بسا از یادرفته مان جزو بهترینها بودهاند. تعدادی از همنسلان بسیار مستعد و خلاق و در عین حال پایبند به اصول انسانی و اخلاقی خوشبختانه به خود اجازهی ورود به میدان جلوه گریها و کاسب مآبیها و انحصار سیاسی- اجتماعی ادبیات ندادهاند. در این چند سال اخیر آنچنان سیاستها و اعتقادات اصلاح طلبانه افرادِ به اصطلاح اهل قلم، رسانههای خارج نشین را تسخیر کرده که این انحصار تام یا مونوپولی گسترده را به وضوح میشود لمس کرد. از زد و بندهای این گروه معتقد و انکشافات و اکتشافات بدیهیاتی که من و شما سالهای سال در غرب شناختهایم چون حقوق همجنسگرایی و برابرخواهی و حقوق شهروندی و فمینیسم و دموکراسی و روامداری و دیگر موارد و نظریات حاضر، ارائهی این گونه گفتمانهایی که پدیدهی تازهای نیست را چون اختراعات اذهان نابغه و بکر به خوانندگان حقنه کرده و خود را مصلحین مردم گمکرده راه میدانند. پوپولیسمی از این واضحتر و وقیحانهتر در ادبیات فارسی نبوده و نیست. ابراز فضل و شعور دربارهی آنچه بسیار کم میدانیم و به تازگی کشف کردهایم بسیار زننده و مضحک است. هیچ شاعری و باز تأکید میکنم هیچ شاعری به صرف شاعر بودنش جایگاهی برتر و بالاتر از مردم عادی و عامی کوچه و بازار ندارد. خودمان را گول نزنیم و به خاطر هرج و مرج موجود تاج روشنفکری و روشنگری بر سر خود و دیگران نگذاریم. این حداقلی ست که باید از غربیها یاد بگیریم. این طور به نظرم میرسد که رؤیاها و اهداف مشترک چندانی میان خود و همنسلانم نمیبینم. شاید هم اشتباه میکنم. آرمانی هم ندارم چون آدم آرمانگرایی نیستم. از روابط مرید و مرادی موجود در ادبیات فارسی هم به شدت بدم میآید و متأسفانه این گونه روابط قرون وسطاییِ نان قرض دادنها به «اساتید» و «پیشکسوتان» را زیاد شاهد بودهام. برخی از شاعران ضعیف را میبینی که با گفتگو با «پیشکسوتان» یا همنشینی با فلان استاد یا مدیحه سراییها میخواهند به جایگاهی چنگ بزنند که در فرهنگی بسیار سالمتر کاملاً نامیسر بود. سلامت یک فرهنگ را میتوان از نحوهی کسب صلاحیت و مدارج افراد برجسته و نامیاش تشخیص داد. اخیراً در کتابی که از استفان زویگ در تحلیل و ستایش شخصیت نیچه خواندهام، زویگ از قول او میگوید: «از افراد خوشنما پرهیز کن!». سادهتر بگویم، از افراد نمایشی پرهیز کن! سوای برخی سلایق ادبی رایج، در باورهای سیاسی- اجتماعی خودم هم شکافی عمیق میان بسیاری از همنسلان میبینم. شاید دلیلش این باشد که ریشهی خیلی از مسائل و معضلات کنونی را روانی- اخلاقی میدانم و به بهبود ناگهانی اوضاع دل نبستهام. فکر میکنم فرهنگ ایرانی نیاز به چندین نسل درمان و اصلاح روانی دارد و هیچ معجزهای هم در راه نیست. مانا آقایی: شعر شما به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار میکند و انتقال سریع معنا از جذابیتهای آن بهشمار میرود. هنگام نوشتن چقدر به خوشایندِ خواننده و اینکه شعر باید برایش قابل فهم باشد فکر میکنید؟ و چقدر به درگیر کردن او با متن و مشارکتش در تولید معنا باور دارید؟ لیلا فرجامی: من به چند اصل در شاعری معتقدم. یکی از اصول این است که اگر آنچه مینویسم برای خودم مفهوم نیست بهتر است به دیگری هم انتقال ندهم. این جزو شرافتهای فردی و اخلاقیات و شعورمندیهای حرفهای ست که باید حتماً در نظر گرفته شود. اگر من آنچه نوشتهام را نمیتوانم به خودم منتقل کنم چگونه میتوانم انتظار داشته باشم که فرد دیگری درک و جذبش کند؟ بنابراین هیچ جایی برای بازی با خواننده وجود ندارد. همانطور که از خواننده انتظار دارم با من هم وارد بازی نشود. من به خوشایند خواننده معتقد نیستم و سلیقهی فردی و جهتم را در نظر میگیرم. اما مسئله این است که هر کار خوب هنری تعبیرپذیر و چندلایه ست و ارتباطات طبیعی و ارگانیک واژگان و تنیدگی و انسجام متن همه و همه به انتقال معانی به خواننده کمک میکند. این ظرافتهایی ست که فکر میکنم با تمرین و استمرار به دست میآید. اگر کارهایم بتوانند دارای این ظرائف و نکات لطیف باشند، غمی نخواهم داشت. اما مسئله این است که شعر خوب کار میبرد و کار هم پشتکار و دقت و امید و زمان میطلبد. هر خوانندهای میتواند تعبیری منحصر به فرد از متنی داشته باشد اما آنچه شاعر یا نویسنده تولید میکند باید معرف حقیقتی یا واقعیتی باشد که درگیرش بوده ست. مثلاً چند واژهی هم آوا سر هم کردن چه لزومی دارد؟ یا «آشنایی زدایی» بیموردی که خود شاعر هم نمیتواند ارزشی برایش قائل شود؟ فکر میکنم که با خوانندهی متن نباید شوخی داشت و هیچ دلیلی ندارد که مؤلف انتقال معنا را به تأخیر بیاندازد. مانا آقایی: شما گزیدهای از اشعار شاعر و عارف هندیِ قرن پانزدهم «کبیر» را به فارسی برگرداندهاید. لطفا کمی از تجربهی ترجمهتان از این شاعر و ترجمههای دیگری که در دست انتشار دارید بگویید. در انتخاب شعر و شاعر برای ترجمه چه نکاتی را در نظر میگیرید و بنظرتان ترجمه کردن چه تاثیری بر شعر خودتان داشته است؟ لیلا فرجامی: کتاب «پرندهای که در من آواز میخواند» در سال ۱۳۸۹ توسط نشر آهنگ دیگر منتشر شد. این کتاب برگزیدهی اشعار شاعر هندی، کبیر بود. وقتی سالها پیش با اشعار کبیر آشنایی پیدا کردم، چنان تأثیری بر من داشت که میدانستم حتماً زمانی آثارش را به فارسی برمی گردانم. و این کار را کردم و خوشبختانه نشر آهنگ دیگر این مجموعه را منتشر کرد. در انتخاب این شعرها بسیار وسواس به خرج دادم و ترجمههای بسیاری از مترجمین متعددی که بر اشعار کبیر کار کرده بودند را مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که ترجمههای رابیندرانات تاگور بر وارسیونهای دیگر برتری دارد. در طی سالهای اخیر ترجمههای بسیاری از شعر شاعران جهان کردهام و باید بگویم که بیتعارف وقتی به شعر خواندن میرسد ترجیحم شاعران معاصر غیرایرانیاند. از یک شاعر آمریکایی نامی تعداد زیادی شعر ترجمه شده دارم و همین طور اشعار شاعران جهان را سالهاست که ترجمه میکنم. شاید این دو پروژه را به صورت دو کتاب مجزا در آیندهی نزدیک منتشر کنم. ترجمهی شعر موجب دقت و تأکید بر اجزا و انتخاب واژگان و حتی صنعت شعری میشود. آنچه در خواندن سرسری یک شعر به دست میآید قابل قیاس با دریافتهای دقیق و موشکافانه از طریق ترجمهی آن نیست. فکر میکنم این گونه مطالعات و توجهها بر فضای شعریام و چه بسا انتخاب واژگان و چیدمان شان تأثیر بسزایی داشته ست. مانا آقایی: در کتاب اخیرتان «پیش از غرق شدن» شاهد اشعار معناگرا هستیم که از طرفی حاصل فلسفه ورزیدن شما با هستی و از طرفی دیگر نتیجهی واکنشهایتان نسبت به وقایع جهان پیراموناند. شعرها گاهی روایتهایی ملموس، شفاف و عینیاند و گاه بیان و فضایی استعاری دارند. از این گذشته یک نگاه کل و جزء نگرِ توامان نیز در کل این دفتر دیده میشود. این ترکیب فضاها و لحنهای متفاوت چه مبنایی دارند؟ آیا یک فرایند اتفاقیاند یا نتیجهی رویکردی خاص از سوی شما نسبت به شعر یا اجتماع؟ لیلا فرجامی: فکر میکنم شاید ترکیب فضاها و الحان متفاوتی که در این مجموعه میبینید حاصل باری ست که از بیرون و درون تؤامان به دوش کشیدهام. زمانی بود که بیشتر به بیرون توجه داشتم و حاصلش«اعترافنامهی دختران بد» بود. بعدها لحن و فضای کارهایم همانطور که اشاره کردید تدریجاً انتزاعی و استعاری شد. فکر میکنم ترکیب این دو فضا به ناچار لازمهی خلق این مجموعه بوده ست. اصولاً زبان استعاریتر را بیشتر میپسندم اما میدانم در جاهایی هم باید رک و مستقیم و پوست کنده سخن گفت یا نوشت. در این دو سال اخیر هم درگیر کارگاههای شعر شاعران غیرایرانی در یکی از دانشگاهها بودهام و این کارگاهها موجب تغییر نگرشم به جزئیات شعری شده ست. میتوانم بگویم که مجموعهی «پیش از غرق شدن» حاصل تأمل و تعمق بیشتری در صنعت و چگونگی شعر و ارائهی معناهاست. امیدوارم که بتوانم این روند را در خودم ادامه دهم. برگرفته از سایت iranianmuse #پیشازغرقشدن
- روایت «میغمیغایی» که در رگهایمان خونگساری میکند
مهدی پاکنهاد | یادداشتی بر ذوزنقه تجریش نوشته مهدی رستمپور 1- ذوزنقه تجریش، داستان کلمات است. کلماتی که از زبالهها متولد میشوند. زبالهها، شخصیتهای جهانی هستند که میدان تجریش و محلههای اطراف آن، مرکز آن را تشکیل میدهند. از این شخصیتها کلمات بیرون میآیند و با روایت مردی که خالق این جهان است، به متن تبدیل میشوند. 2- ذوزنقه تجریش، رمانی پهنشده بر روی جغرافیاست. صفحات پر است از نام محلات شهری. از تجریش و ونک و ولیعصر گرفته تا کامرانیه و محمودیه و قلهک و شمیران و ولنجک و غیره. این جغرافیا، اگرچه جغرافیای مشهور و شناختهشده مناطق شمالی شهر تهران را نشان میدهد، اما در واقع جغرافیای نویسنده است که از قضا هیچ نشانی از آن محلههایی که تهرانیهای خوشنشین شمالشهر میشناسند ندارد، این جغرافیا «تجربی است، توضیحدادنی نیست» جغرافیایی است که محلههایش با نوع محتوای زبالههای نوشتاریشان بازشناسی میشوند: ولنجک وطن زبالههای شعر است؛ سطلهایش سرشار از کاغذهای شعر نوشته. در قیاس با زبالههای نوشتاریِ بقیهی محلههای شمیرانات، هیچجا اندازه زعفرانیه زبالهی فلسفی ندارد. جغرافیا راستکار دارآبادیهاست، روزنامههای باطله بیشتر از همه متعلق به محمودیه است. براده متن نیز در زبالههای کامرانیه یافت میشوند؛ اعم از متون متلاشی و جملات ناقص. مجلات سرگرمی و هفتهنامهها در قلهک، و زرگنده، مرکز مطالب سینمایی. اما اوینیها زبالههای تاریخی تولید میکنند و سطلهای زباله قیطریه، مامن امن نامههای عاشقانه. 3- نویسندهای که خالق جهان ذوزنقهای است، خودش این گونه توصیف میشود: «نویسنده میدانی؛ با نمایی داغان؛ که بساط نوشتن را پهن کرده در پشت سطل زباله گوشهای از میدان تجریش»؛ نویسندهای که کارش گردآوری و بازیافتِ نوشتههای دور ریخته شده ساکنین تجریش و حومه است و لابلای آَشغالها و زبالههای مردم شهر، دنبال واژه میگردد. کلمات ناب را بو میکشد تا بعد روی تخت آزمایشگاهش که از کاغذهای مچاله، نمور، پاره و جویده تشکیل شده، جراحیشان کند و جداسازی و تشریح، تا نهایتا باز در تولدی دیگر، بازآفرینیشان کند. کلمات اینگونه در دستان نویسنده با سرب مذاب قلم در هم داغ میشوند؛ و واژهها به دنیا میآیند. نویسنده از هندسه ناموزون جهانش، بار کلماتی که از زباله مردمانش تحویل گرفته به رگهایش میکشد، تا از جوهر باقیمانده دستش، یک روایت تازه بیرون بیاید. 4- اینچنین است که روایت «ذوزنقه تجریش» شکل میگیرد. مردی که محلههای شهر را گز میکند و در سطلهای زباله سرک میکشد و آشغالهای دم در خانهها را به هم میریزد و نایلونهای کثیف را پاره میکند تا بلکه بتواند از میان چیزهایی که به دستش میرسد، متن بیرون بکشد. کلمهها و واژه های ارزشمند و ماندگار را بیابد و نگه دارد. آنوقت است که بازمیگردد و نبش میدان ذوزنقهای تجریش، کنار سطل زباله محبوبش مینشیند و دست بکار خلق کلمات و جملات تازه میشود. غنائمی که به چنگ آورده را بازخوانی و بازگشایی و بازپروری میکند و سپس کلمات بازسازی شدهاش را به زهری از تلخند میآمیزد. نویسنده زبالهگرد، تنها واژگان خاصی را جستجو میکند، کلمات هر کدام در جهان مثالی و منحصربهفردشان، معنایی یگانه دارند که البته ربطی به آن معنای مالوف و آشنای کلام عابران ندارد. نویسنده زبالهگرد داستان، گاهی سرش را بلند میکند و رد عابرانی که میگذرند را میگیرد تا تنها تقاضایی که در تمام داستان از او میشنویم را تکرار کند: «آقا خودکار داری؟» و با اولین ابزار نوشتنی که گیر میآورد شروع میکند به نوشتن. نوشتن، نوشتن و باز نوشتن. نوشتن مرضی است برای آنها که دچارش میشوند، شبیه یک قانون نانوشته «وقتی دست به خارخارک بیافتد، اما نویسنده ننویسد، خون در رگهایش لخته میشود و با افت حرارت به نقطه انجماد میرسد تا از سرما مورمور بزند» اما کافیست دست شروع به نوشتن کند، آنوقت «انگار نفسی که میکشم از نیتروژن و اکسیژن نیست. هوای دیگری است، مخلوطی از گازهای دیگر. تکههای بزرگی از اضطرابم را خرد میکند، چنین هوایی، هرگز موقع ننوشتن نمیآید سراغ تومورهای اضطرابم.» نویسنده مینویسد؛ بیآنکه منطق و قالب و طرح و ایده از پیش تعیینشدهای داشته باشد، درست مثل جریان حیات شهری که در دل آن زندگی میکند؛ جریانی که میگذرد و در حرکتش، هیچ نشانی از هدف و برنامه و قاعده نیست. شاید به همین دلیل است که مضمون نوشتههای نویسنده را نوشتههای آدمهای دیگر میسازد. گویا نویسنده شارحی است بر آثاری که آدمهای شهر خلق میکنند، گویی او تنها نظارهگر است، راوی است، راویای که آنچه میبیند و میخواند را، صادقانه و بیپروا، روایت میکند. راویای که مواد خام روایتش را زندگی آدمهای دیگر این شهر، آدمهای محلات ذوزنقهای که در آن شب و روز را میگذراند، میسازد. این ذوزنقه، قلب تپینده شهر است. همهجای شهر ، بر اساس معیار ذوزنقه است که تعیین میشود. «از همین ذوزنقه است که زعفرانیه، اوین، ولنجک، محمودیه، درکه، پسیان و خیابان پیراسته همگی دست راست قرار دارند… اصلا هیچ منطقهای به سمت چپ نمیرسد و سرتاسر جغرافیای تهران میشود راست. حتی مثلث ونک و لوزی ولیعصر هم باید سهم دست راست باشد؟ دست راست را سرویس!» نویسنده مینویسد؛ بیآنکه منطق و قالب و طرح و ایده از پیش تعیینشدهای داشته باشد، درست مثل جریان حیات شهری که در دل آن زندگی میکند؛ جریانی که میگذرد و در حرکتش، هیچ نشانی از هدف و برنامه و قاعده نیست. شاید به همین دلیل است که مضمون نوشتههای نویسنده را نوشتههای آدمهای دیگر میسازد. گویا نویسنده شارحی است بر آثاری که آدمهای شهر خلق میکنند، گویی او تنها نظارهگر است، راوی است، راویای که آنچه میبیند و میخواند را، صادقانه و بیپروا، روایت میکند. 5- آدمهای ذوزنقه هر کدام سرگذشت و روایتی دارند برای خودشان. شخصیتهای آقای نویسنده، میآیند و میروند. از همان ابتداست که با پشه میغمیغا آشنا میشویم که تنها دود سمی چوبهای درختان دهکده کوئیل بولاغ حریف نیش کشندهاش میشود. آدمهای ذوزنقه گویی همهشان به نحوی طعم کشنده نیش میغمیغا را چشیدهاند. همهشان خشکیده و بیمار و چرک و آشفتهاند. آدمهای این ذوزنقه، در هر مرحلهای از حیاتشان که روایت میشوند، بطالت و اضمحلال و شکست را تجربه میکنند. فرقی هم نمیکند که صحبت از آن بچهای باشد که در کلاسبندی سوم ابتدایی وقتی دستهایش را پیاله کرده زیر شیر آب، تصمیم میگیرد به جای خلبان شدن، نویسنده شود، یا آن عاشقی که در تب سوزناک خیانت معشوق آخرین نامهاش را مینویسد، یا آن سرباز فراری که به خاطر فرار از صلح، از پادگان میگریزد و در دل سرمای کشنده بیابانهای مرزی، خون گرم کبوتر صحرایی را به نیش میکشد. کیومرز کنترلچی سینما، اگرچه در فصل ابتدایی حضورش در داستان، با جیبی پرپول، به سراغ بزرگترین عشق زندگیاش، آن دوج هشت سیلندر آمریکایی میرود و در اوج لذت مالکیت بر این غول چهارچرخ، همانجا پشت فرمان انزال میشود، اما طولی نمیکشد که او را در حال پس دادن دوج و جدا شدنش از سینما میبینیم. کیومرز دوجباز، «ککباز» میشود، و دوجش را در توهم نشئگی کوکائین به پرواز درمیآورد. نیش میغمیغا همچون تقدیر چارهناپذیر آدمهای داستان، بر بدن همه فرود میآید. پدر راوی که با برپایی تندرآسای حجله اجباری در وسط باغ، همسر آیندهاش را با تجاوز مال خود میکند. در اینجا و در تجاوز پدر به مادر زیر آفتاب جهنمی کوئیل بولاغ و کنار درخت سیب هم، نیشهای کشنده میغمیغا را میبینیم، راوی که نطفهاش در هوسناکی گناه نخستین در آن باغ عدن بسته شده، داغ زخم میغمیغاهای سیخ دندان را تا سالها بعد در مغز و ذهنش احساس میکند. این چنین است که آدمهای ذوزنقه، با نشان میغمیغا، به صحن هستی پا میگذارند. شخصیتهای اخته و ناقص، در جهانی اخته و ناقص که حتا شعرش بینقطه است و ریاضیاتش بدون صفر. زبالهها که در همهجای داستان ریختهشده در جان و کلام و رفتار آدمها هم دیده میشود. جملات شخصیتها سرشار از جملات پارهپاره و نیمبند و کلمات هرزه است. فضاها پر است از دود و کثافت و ادرار و نعش و بوی تعفن. آدمها دائما به نحوی در حال خودارضائی، یا تخیلات سادیستیاند، کثیفی ظاهری و چرک و بیماری و استفراغ جزء ثابت توصیف شخصیتهاست. و اینها همه، در جهان ذوزنقه، هر روز و هر لحظه بازتولید میشود. 6- روایت نویسنده از تکههای پراکنده و تصادفی نوشتههایی که در زبالهها مییابد، با روایتهایی از شخصیتهای خلق شده خود نویسنده، همراه میشود و علیرغم پراکندگی ظاهری زنجیره روایت، نوعی هماهنگی و منطق درونی را شکل میدهد که در نهایت همچون پازل تکمیل شدهای، جهان داستان و آدمهایش را زنده و کامل میکند. این منطق درونی جهان داستان، در همسانسازی و این همانی شخصیت راوی و شخصیت ذوزنقه (جهان داستانی) نمود پیدا میکند؛ به طوری که نویسنده و ذوزنقهای که از آن مینویسد، در نهایت یکی میشوند و به یگانگی در متن و محتوا میرسند. 7- آنچه از ماحصل همه گشتوگذارهای شبانه و صبحانه در محلات، بر سردر سطلهای زباله، حاشیه جویهای آب، گزکردن اضلاع ذوزنقه تجریش و پارهکردن کیسهها و سرریز کردن آشغالهای پر شده و خلاصه مجموع کاغذها و نوشتهها و کتابچهها و روزنامههای کشفشده و بیرونکشیدهشده و جمعآوری شده از دل 12 میلیون تن زباله کلانشهر بیرون میآید، یک مجموعه ناهماهنگ، نامنظم، بیقاعده، فرسوده و عقیم از نوشتههاست. نوشتههایی که دستی که نوشتن را یاد گرفته، با قلمهایی عاریهای و گاها بیجوهر و خراب، آنها را کنار هم میچیند. میچیند و بازخوانی میکند تا روایتی را بسازد، روایتی که محصول زبالههای ساختهشده از زندگی عابران است، عابران این محلات، محلات این شهر، شهری که عابرانش هر روز آشغالهای زندگیشان را به نویسنده زبالهگردی میسپارند تا از دل آنها، با ملاحظه و محاسبه و مطالعهای دقیق، کلمات را بیرون بکشد و به این ترتیب، روایت این شهر را بازآفرینی کند. به این ترتیب، روایت آقای نویسنده با روایت شهر یکی میشود. روایت نطفه بستهشده در وسط باغ سیب و پسر عاشق نوشتن و سرباز فرارکرده از پادگان و جوان کنترلچی سینما و دوج باز عاشق و معتاد هروئینی و پیرمرد نویسنده زبالهگرد (که گویی پلانهای مختلفی از زندگی خود راویاند)، همه با هم گره میخورد در سرنوشت کلمات برخاسته از شمیرانات و زعفرانیه و ولنجک و دارآباد و محمودیه و کامرانیه و خلاصه، ذوزنقه کلانشهر. شهر و مرد راوی در هم یکی میشوند، و نیز سرنوشتشان، که حتی روشن نیست این جمله پایانی داستان، روایت کدامشان است؛ مرد، یا شهر مرد: «میغمیغاها توی رگهایم (بخوانید محلههایم) خونگساری میکنند.» این شهر که میدانش ذوزنقه است، زبالههایش مدفن فلسفه و هنر است، شعرش آغشته به کاندوم و منی است، نورانیترین روشناییاش که از همهجا دیدنی است منارههای گورستان است، و عابرانش تنها وقتی میایستند و به سمتت میآیند که بخواهند بپرسند: «توالت کجاست؟»؛ در چنین شهری نویسنده، عزیزترین و زیباترین کلماتش را در سطلهای زباله خواهد یافت. برگرفته از مجله انگار #ذوزنقهتجریش
- خرید نسخه الکترونیک از ایران
شما می توانید با خرید اعتبار از طریق کارتهای شبکه بانکی داخل ایران کتابهای الکترونیک ناکجا را دانلود کنید. برای خرید اعتبار با ایمیل زیر تماس بگیرید تا بیشتر راهنماییتان کنیم: مراحل این کار به ترتیب زیر است: الف- عضویت در ناکجا و دریافت نام کاربری و گذرواژه ب- واریز مبلغ مورد نظر (50،20 و یا 100 هزر تومان) به حساب پاسارگاد نشر ناکجا حساب پاسارگاد نشر ناکجا 22280010740850101 به شماره کارت 5022291041232685 به نام مهشاد مخبری ج- ارسال شماره کارت یا رسید واریز وجه، مبلغ واریز شده، نام کاربری به آدرس ای میل زیر: credit@naakojaa.com در این روش، شما میتوانید با خرید اعتبارهای 20، 50 و 100 هزار تومانی که به ترتیب معادل 15، 40 و 100 امتیازند، کتابهای الکترونیک ناکجا را با احتساب (هر یورو = 1 امتیاز ) خریداری و دانلود کنید. عنوان مثال بعد از واریز مبلغ 50000 تومان به حساب ناکجا صاحب 40 امتیاز می شوید. چنانچه روی نام کاربری تان در صفحه اول کلیک کنید وارد صفحه ای مثل زیر می شوید و میتوانید امتیازتان را که در صفحه کاربری تان در قسمت “مشاهده” درست زیر نام کاربری مشاهده کنید. مانند تصویر زیر: اگر مثلا کتابی به قیمت 4.99 یورو امتیاز را وارد سبدتان کنید و در ادامه در قسمت “ثبت سفارش” به متد پرداخت که رسیدید، گزینه points را انتخاب کنید . سپس درانتهای این صفحه “بازبینی سفارش” را کلیک گرد ه و به صفحه آخر میرسید. دراین قسمت همانطور که در تصویر زیر مشاهده می کنید بعد از بررسی سفارشتان، ثبت سفارش را کلیک میکنید و کتاب در library شما وارد شده است و به راحتی آن را دانلود می کنید. همچنان با کلیک بر نام کاربری تان در صفحه اول بالای صفحه سمت راست می توانید از میزان امتیاز باقیمانده تان مطلع شوید. و میبینید که در ازای خرید این کتاب، ۵ امتیاز از امتیاز شما کم شده است. شما می توانید تا پایان اعتبارتان همچنان به خرید خود ادامه دهید. کتابهای الکترونیک ناکجا #هفتداستان۱۳۹۱
- دو کتاب بخرید، یک کتاب هدیه بگیرید… جشن کتاب در ناکجا ادامه دارد
از تاریخ ۲۰ می تا ۳۱ می ۲۰۱۵ دو کتاب چاپی یا الکترونیک از سایت ناکجا خریداری کنید و یک کتاب هدیه دریافت کنید. از فهرست کتابهایی که در این صفحه است (بیش از ۵۰ کتاب معتبر) کتاب را انتخاب کنید و به ما ایمیل بزنید. info@naakojaa.com قیمت کتاب انتخابی باید به اندازه ارزانترین کتاب خریداریشده باشد. ناکجا، کتابهایی که فراتر از واژهها میروند… برای کتابهای الکترونیک میتوانید هر کتابی را از کتابهای الکترونیک انتخاب کنید… #ازکافکاتاکافکا #هستیانیست #دوزخ #آرشدرقلمروتردید #بعدازپايان #استالینجوان #همسفرها #هزارپایسیاهوقصههایصحرا #آوازکشتگان #ابنمشغله #کافکادرکرانه #بافتههایرنج #سیندخت #فیلماینقیافهمشکوکساختهوحیدعلیزادهرزازی #ماهکاملمیشود #گاماسیابماهیندارد #شریکجرم #آدمها #ابوالمشاغل #تضادهایدرونی #دیدندخترصددرصددلخواهدرصبحزیبایماهآوریل #افسانهیباران #شمایللرزانقدرت #عهدجدیدگالینگورباقاب #برمهرابتوبزسپیدمن #مردصدسالهایکهازپنجرهفرارکردوناپدیدشد #سهکتاب #خانهاجارهای #فرصتدوباره #آبیگرمترینرنگاست #دومردازبروکسل #عادتمیکنیم
- کتابفروشی ناکجا میزبان سعیده پاکروان
به مناسبت انتشار کتاب سعیده پاکروان به زبان فرانسه، روز یکشنبه ۳۱ می ساعت ۱۶ در کتابفروشی ناکجا در پاریس به دیدار او و کتابش بیایید رمان آزادیِ سعیده پاکروان با الهام از نا آرامی های ایران، داستانی است که نسبت به فردای انقلاب هشدار می دهد. برنده جایزه ادبی کلوزری دِلیلا ۲۰۱۵ Le Dimanche 31 mai 2015 à 16h, venez à la rencontre de l'écrivain iranienne à l'occasion de la sortie de son dernier livre "Azadi" aux éditions Belfond. Azadi signifie « liberté » en persan. Certains la rêvent et d'autres paient le prix pour la vivre. Lauréat du Prix de la Closerie des Lilas 2015.
- دیدار با دلفین مینویی در کتابفروشی ناکجا
به مناسبت انتشار آخرین کتاب دلفین مینویی به زبان فرانسه، روز چهارشنبه ۲۷ می ساعت ۲۰ در کتابفروشی ناکجا در پاریس به دیدار او و کتابش بیایید «نامههایی از تهران» آخرین کتاب این نویسنده و خبرنگار ایرانی فرانسوی است که به تازگی به بازار آمده است. این کتاب که از تجربیات او در تهران از سال ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۹ میگوید، به شکل نامه خطاب به پدربزرگش نوشته شده است Le Mercredi 27 mai 2015 à 20h, venez à la rencontre de la journaliste écrivaine franco-iranienne, correspondante du Figaro au Moyen-Orient. Après Téhéran et Beyrouth, elle vit aujourd’hui au Caire Elle publie "Je vous écris de Téhéran", aux éditions du Seuil. Sous la forme d’une lettre posthume à son grand-père, entremêlée de récits plus proches du reportage, Delphine Minoui raconte ses années iraniennes, de 1997 à 2009. Au fil de cette missive où passé et présent s’entrechoquent, la journaliste franco-iranienne porte un regard neuf et subtil sur son pays d’origine, à la fois rêvé et redouté, tiraillé entre ouverture et repli sur lui-même. Avec elle, on s’infiltre dans les soirées interdites de Téhéran, on pénètre dans l’intimité des mollahs et des miliciens bassidjis, on plonge dans le labyrinthe des services de sécurité, on suit les espoirs et les déceptions du peuple, aux côtés de sa grand-mère Mamani, son amie Niloufar ou la jeune étudiante Sepideh. La société iranienne dans laquelle se fond l’histoire personnelle de la reporter n’a jamais été décrite avec tant de beauté et d’émotion.
- تخفیف ویژه نمایشگاه کتاب سال ۹۴
اگر قلبتان همزمان با نمایشگاه کتاب تهران میتپد… هر کجای دنیا که باشید، کتابهای مورد علاقه خود را در سایت ناکجا سفارش بدهید از چهارشنبه ۶ می تا یکشنبه ۱۶ می ۲۰۱۵ تخفیف ویژه از ۳۰ تا ۱۰ درصد روی کتابهای سایت ناکجا، چاپی یا الکترونیک ۶ و ۷و ۸ می : ۳۰ درصد ۹ و ۱۰ می : ۲۵ درصد ۱۱ و ۱۲ می : ۲۰ درصد ۱۳ و ۱۴ می : ۱۵ درصد ۱۵ و ۱۶ می : ۱۰ درصد بشتاپید تا بهترین تخفیفها را به دست بیاورید تخفیف به صورت خودکار آخر سفارش از مبلغ خرید شما کم میشود
- نمایش تک سلولی ها
LES UNICELLULAIRES de Jalal Tehrani تک سلولیها جلال تهرانی Traduite du persan par Liliane Angeot Une pièce iranienne Mise en lecture par Tinouche Nazmjou Dans le cadre du festival 48 heures des arts Samedi 9 mai 2015 à 14h 45, Rue d'Ulm - 75005 Paris - Entrée libre Avec : Arash Naimian Tinouche Nazmjou Yeganeh Balouchi Younes Faghihi Et la collaboration de : Elmira Lame LE GUIDE: "Rien n'est sans raison, mon garçon. Les cils sont une ombrelle pour les yeux, les yeux une sentinelle pour la tête, la tête un colonel pour le corps, le corps une citadelle pour le coeur, le coeur une chapelle pour l'amour et le jeu des amants." Avec le soutien de de Pers-ENS http://pers-ens.blogspot.fr/ Et www.naakojaa.com
- دیدار با مانا نیستانی در کتابفروشی ناکجا
به مناسبت انتشار آخرین کتاب مانا نیستانی به زبان فرانسه، روز یکشنبه ۱۷ مه ساعت ۱۶ در کتابفروشی ناکجا در پاریس به دیدار او و کتابش بیایید راهنمای کوچک یک پناهنده سیاسی بدون ایراد آخرین کتاب از کاریکاتورهای مانا نیستانی است که به تازگی در 130 صفحه به بازار آمده است. در این کتاب، مانا نیستانی به هزار خمی می پردازد که پناهجویان می بایستی برای به دست آوردن کارت پناهندگی در فرانسه بپیمایند. Le dimanche 17 mai 2015 à 16h, venez à la rencontre du dessinateur et caricaturiste Mana Neyestani à l'occasion de la sortie de son dernier livre «Petit manuel du parfait réfugié politique» Une expérience avec l’administration française qui rappelle à la fois les mondes d’Ubu et Kafka.
- دیدار با پریسا رضا به مناسبت انتشار باغهای تسلی در انتشارات گالیمار
L'auteure iranienne Parisa Reza sera à la librairie Utopiran Naakojaa le dimanche 3 mai 2015 à l'occasion de la sortie de son dernier livre Les jardins de consolation aux éditions Gallimard Ce livre nous plonge dans l’histoire iranienne des années 1920 à 1953.Cette fresque sur fond de bouleversements politiques et sociaux est aussi un grand roman d’amour aux scènes souvent déchirantes به مناسبت انتشار «باغهای تسلی» انتشارات گالیمار، روز یکشنبه ۳ مه ساعت چهار در کتابفروشی ناکجا میزبان پریسا رضا خواهیم بود.
- نشر ناکجا میزبان محسن یلفانی
به بهانه اجرای نمایش انتظار سحر، کتابفروشی ناکجا در پاریس همین چهارشنبه 15 آوریل ۲۰۱۵ ساعت ۱۹ میزبان محسن یلفانی خواهد بود. همچنین روز یکشنبه 19 آوریل جلسهی گفتگویی با کارگردان و بازیگران در کتابفروشی ناکجا برگزار خواهد شد. #انتظارسحر
- دیدار با نایری ناهاپتیان در نشر ناکجا
به بهانه انتشار آخرین کتاب نایری ناهاپتیان به زبان فرانسه، به نام «ماموری به نام پرویز» کتابفروشی ناکجا همین یکشنبه دیداری با این نویسنده که تا به حال سه کتاب پلیسی در فرانسه از او منتشر شده برگزار میکند. هر سه کتاب این نویسنده مورد استقبال منتقدین و خوانندههای فرانسوی قرار کرفته. le dimanche 12 Avril 2015 à 16h : A l'occasion de la sortie de son dernier polar, nous avons invité Naïri Nahapétian à la librairie UTOPIRAN NAAKOJAA, le dimanche 12 Avril 2015 à 16h, pour nous parler de son livre et de ses personnages. L'auteur de "Qui a tué l'Ayatollah Kanuni" a déjà publié trois livres qui ont eu un remarquable succès critique et public. La rencontre sera animée en français. Naïri Nahapétian est née en 1970 dans une famille arménienne à Téhéran. Elle a quitté l’Iran après la révolution islamique où elle n’est pas retournée pendant quinze ans. Journaliste, elle a fait depuis de nombreux reportages en Iran. Elle fait partie des rares écrivains installés en France à écrire sur l’Iran. Elle a déjà publié plusieurs ouvrages, dont deux polars aux éditions Liana Levi (Qui a tué l’ayatollah Kanuni?, en 2009 et Dernier refrain à Ispahan, en 2012), traduits en plusieurs langues et repris en Points Policier.












