top of page

نتایج جستجو

75 results found for "فریدون آدمیت"

  • بدکاری؛ تعليق معنا با واریانس خودتخریبی

    جنگل‌ها از پیش سوخته‌اند با آن همه آدمی که تن داده بودند به آب و تن زده بودند از پذیرش مرگ.

  • کانونی از دیرینگی و تابو

    درگیری هماره آدمی از آغاز تا انجام. کانون خواستن و تشنگی.

  • «بدکاری» یا «پاریس در رنو»یی در داستان‌نویسی

    «نمی‌گم چطوری چون می‌دونم همیشه همونطوری، واسه آدمی مثل تو که دائم داره تنهایی‌ش رو انجام می‌ده خواندنِ

  • حاد واقعیات «بدکاری»!

    به قول نیچه آدمی باید روحی نه واکنشگر بل نتیجه‌آور و پیش‌بر باشد که در همه موارد آری بگوید حتا با وجود

  • آلبر کامو و فلسفه (1)

    می‌داند: «احساس دلبستگی انسان به یک سرزمین، احساس عشق به یک نفر، دانستن اینکه همیشه جایی وجود دارد تا قلب آدمی

  • هیچ؛ کامو و فروکاست نیچه

    به تعبیر نیچه: «بیمارگونه‌ترین و اخلاق ستیز‌ترین نوع آدمی… زمینه را برای این هیچ انگاری فراهم می‌آورد

  • زندگی، گمشده بزرگ نسل ماست

    یا مثلا در شعر انقلاب می‌نویسی که: «وقت آن رسیده ما هم به شکلی کشته شویم | اسب که نیستیم | آدمیم | خائن

  • در هوای آفتاب

    او در میان نخستین پیروان نیما که عبارت بودند از منوچهر شیبانی، فریدون توللی، اسماعیل شاهرودی، هوشنگ ابتهاج

  • درباره‌ی کتابِ (The Positronic Man (1992 و فیلمِ (Bicentennial Man (1999

    پس به آخرین چیزی که برای انسان بودن لازم است دست می‌زند، آخرین ضعفِ آدمی.

  • درباره «ببر سفید» نوشته «آراویند آدیگا»

    او آدمی است بی سواد اما باهوش که خوب گوش می‌کند و یاد می‌گیرد و اینجور از یک «ظلمت‌نشین» ژنده‌پوش به

  • سرودهای مخالف ارکسترهای بزرگ ندارند (دوره‌ی سه جلدی)

    چون آدمی هستی اهل ادبیات و مهم‌تر اینکه معلم بوده‌ای و هستی. این خیلی زیباست. این آدمی است که من ساخته‌ام. او یک فاعل اجتماعی است که دائم درگیر گرفتاری دوروبری‌هایش می‌شود.

  • آبی؛ رنگ گرم فریدون فرخزاد

    سپیده جدیری – نمی‌دانم چطور می‌شود که بعضی برخورد‌ها در سنینِ کودکی‌ِ ما ‌آن‌قدر درخشان جلوه می‌کند که خاطره‌اش تا سالیانِ سال دست از سرمان برنمی‌دارد و حتی روی شیوه‌ی نگاه‌ کردن‌مان به همه‌چیز تاثیر می‌گذارد. خیلی بچه بودم، فکر می‌کنم حداکثر سه، چهار سالم بود، اما همه‌چیز به طور کاملاً شفاف یادم است. ما در تهران خانواده‌ی نسبتاً تنهایی بودیم؛ فامیل‌های پدری اراک بودند و فامیل‌های مادری اهواز. نمی‌دانم در کلِ تهران فقط همین یک فامیل را داشتیم یا این‌که باز هم بودند اما ما فقط با او رفت‌وآمد می‌کردیم: خاله‌ی مادرم. خانه‌اش سمتِ قلهک بود؛ خانه‌ای قدیمی که به خاطر پله‌های خیلی زیادی که از در ورودی رو به پایین می‌رفت و مستقیم به حیاطی بزرگ می‌خورد خیلی دوستش داشتم. مدام می‌گفتم برویم خانه‌ی خاله جان. جذابیتِ آن خانه برای من در پله‌ها و حیاط‌ش خلاصه نمی‌شد، یک موضوع دیگر هم در کار بود: هر چند‌گاه یک‌بار آقایی به آن خانه رفت‌وآمد می‌کرد که برای من به اسطوره‌ی مهربانی و سرگرمی تبدیل شده بود. می‌نشست برایم گیتار می‌زد، چقدر هم قشنگ می‌زد، با یک غمی توی چشم‌هایش که خوب یادم است. یک سگ بزرگِ ترسناک هم همیشه همراهش بود که برای منِ کشته مُرده‌ی سگ‌ها، حکم قهرمان رؤیا‌هایم را داشت. عشق می‌کردم که می‌گذاشت ساعت‌ها با سگی به آن بزرگی در سرتاسر آن حیاط بازی کنم، بدویم، بالا و پایین بپریم و بهش غذا بدهم. بعد هم بنشینم پای گیتار زدن خودش. خیلی حرف نمی‌زد، بیشتر گیتار می‌زد، شاید چون غمگین بود، خیلی غمگین. دوست و همکار پسرِ هنرمندِ خاله جان بود. برای همین هم زیاد به آن خانه رفت‌وآمد می‌کرد. بهش می‌گفتم آقای فرخزاد. و در آن سن و سال نمی‌دانستم که قرار است هم خودِ این آقای فرخزاد و هم خواهرش اسطوره‌های تمام زندگی‌ام باشند. و شدند. «آبی گرم‌ترین رنگ است» را به یاد آقای فرخزاد عزیزم ترجمه‌اش کردم که همچنان در ذهن من درخشان ایستاده است. تا همیشه. از‌‌‌ همان سال‌های دبستان با کتاب‌های خواهرش که یواشکی از کتابخانه‌ی پدرم کِش می‌رفتم و دزدکی می‌خواندم، اُخت شدم و با ترانه‌هایی که خود آقای فرخزاد می‌خواند هم از‌‌‌ همان سنین تا همین حالا زندگی‌ها کرده‌ام. با آن زنگِ شادِ توی صدایش که آن روزهای آخرِ ایران بودن‌اش که من او را می‌دیدم دیگر با او نبود. شادی از صدایش و چشم‌هایش رخت بربسته بود چون داشت می‌رفت، و من نمی‌دانستم. وقتی گفتند که رفته، یادم می‌آید که کلی غصه خوردم. یاد آقای فرخزاد همیشه با من ماند؛ در تمام سال‌هایی که هنوز پشت سرش پچ‌پچ بود تا تمام سال‌های بعد از پاره‌پاره شدنِ تن‌اش به او گوش ‌داده‌ام و گوش داده‌ام. اوایل از آدم‌هایی که او را ریشخند می‌کردند و منحرف جنسی‌اش می‌خواندند بیزار بودم. بعد‌ها به این نتیجه رسیدم که بیزاری از آدم‌های ناآگاه چندان منصفانه نیست. این بود که تصمیم گرفتم هم خودم بروم دنبال افزایش دانش‌ام درباره‌ی گرایش‌ها و اقلیت‌های جنسی، و هم اگر در این راه به مَتریال تاثیرگذاری برخوردم، آن را با بقیه سهیم شوم. کتاب «آبی گرم‌ترین رنگ است» یکی از آ‌ن‌هاست. به یاد آقای فرخزاد عزیزم ترجمه‌اش کردم که همچنان در ذهن من درخشان ایستاده است. تا همیشه. برگرفته از سایت ایران‌وایر #آبیگرمترینرنگاست

Perse En Poche
La Librairie du Monde Persan​

11 Rue Edmond Roger, 75015 Paris
Métro : Commerce ou Charles Michel

Tel : 01.45.74.99.86


info@naakojaa.com

با روش‌های زیر می‌توانید از ناکجا خرید کنید

  • Facebook Clean
  • Twitter Clean
  • White Instagram Icon
  • White YouTube Icon

ناکجا نام ثبت شده موسسه اتوپیا است و مطالب تولیدی این سایت طبق قوانین حقوقی کشور فرانسه محافظت می شوند.

© Copyright 2012-2022 Naakojaaketab.com, All rights reserved

bottom of page