در راه رسیدن به خانه ارن، در اعماق قلمرو تایتان، موجوداتی عجیب ظاهر شده اند. غول هایی عظیم الجثه با ظاهری شبیه به انسان، که تایتان نامیده می شوند، به شهرها حمله کرده و از انسان ها تغذیه می کنند. این موجودات پس از چندین سال هنوز برای انسان ها ناشناخته هستند. معلوم نیست از کجا آمده اند. معلوم نیست چگونه تولید مثل می کنند و تصور بر این است که در جای جای دنیا پرسه می زنند و انسان ها را نابود می کنند. بشریت در خطر نابودی ست و به همین دلیل ۱۰۰ سال است که خود را در شهرهایی حبس کرده است که با سه دیوار بسیار بزرگ احاطه شده اند.  داستان، حول اِرن یِگِر، خواهرخوانده اش میکاسا اَکِرمَن و دوست این دو با نام آرمین آرلرت می‌گذرد. پس از سقوط دیوار ماریا و شهر شیگانشینا توسط تایتان‌ها، مادر اِرن بدست یک تایتان کشته می‌شود و او قسم می‌خورد که انتقام مادرش را از تایتان‌ها بگیرد. او به همراه دوستانش به دسته دیده‌بانی ملحق می‌شوند تا تایتان‌ها را از بین ببرند. در این قسمت: دنیای خارج از دیوارها بدتر از آن است که ارن و همرزمانش تصور می کردند. درست در آن سوی سواحل پارادیس کشور مارلی نهفته است. او ممکن است به امید بازگشت “زره پوش” به گذشته خود به خانه برگشته باشد ، اما بعضی از چیزها را نمی توان به راحتی فراموش کرد – و راینر در آستانه مقابله با شخصی خاص است که به او پشت کرده است …