حساس ميكنم پر شدهام، چيزي دارد درونم سرريز ميكند. ميان اين همه رنگ نشستهام. صداي ماشينها از خيابان ميآيد. چراغ قرمز است، از بين نرده ها ميبينم. كنار فواره پسركي با كلاه نارنجي و شلوار آبي ميخندد. كلاغهاي سياه در آسمان آبي پرواز ميكنند. زني تنها با روسري صورتي از كنارم ميگذرد. خاطرات خاكستري در سرم دور ميزنند، لحظههاي رنگ پريده آينده انتظارم را ميكشند. ميشود با نوك تيز مداد بيسپر جنگيد، اما تا هست رنگ هست، مثل رنج كه پاياني ندارد.
نیل
نویسنده: محمد تقوی
ناشر: نشر چشمه
داستان کوتاه
چاپ اول: 1390
151 صفحه






























































